eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.6هزار دنبال‌کننده
49.6هزار عکس
14.6هزار ویدیو
199 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰خاطراه ای خواندنی ازعشق وعلاقه شهید محمدمردانی به امام رضا(ع) 🌹محمد مردانی تنها فرزند خانواده و تولدش همزمان با تولد امام رضا(ع) بود. از کودکی عاشق امام رضا بود. حالا دیگر جوان شده و روزهایی است که دیگر برای چندمین بار به جبهه اعزام می‌شود . لب پله ایستاده بود و داشت بندهای پوتینش را می‌بست؛ به عزیز خانم نگاهی کرد و گفت: «ای کاش قبل از اعزامم یک بار دیگر می‌رفتیم پابوس امام رضا(ع) ؛ نمی‌دانی چقدر دلتنگ امام رضام.» گوشه چادر گل‌گلی عزیز خانم را بوسید و با او خداحافظی کرد و رفت. پشت در آقاجان ایستاده بود و یک کاسه سفالی دستش بود، پر از آب و گل‌های یاس. آقاجون را محکم بغل کرد. در گوشش گفت آقاجون دلم خیلی برایت تنگ می‌شود. راستی دوست داشتم قبل از اعزام یک بار دیگر با هم می‌رفتیم پابوس امام رضا. عیب ندارد. انشاله می‌روم و برمی‌گردم با هم می‌رویم. خلاصه شب عملیات هر کسی که محمد را بغل می‌کرد این جمله را از او می‌شنید که دلم برای امام رضا خیلی تنگ شده. محمد همان شب در عملیاتی در کردستان به شهادت رسید. عزیز خانم می‌گوید در اتاق نشسته بودم و نماز می‌خواندم، تازه نمازم تمام شده بود که صدای زنگ را که شنیدم بند دلم پاره شد، دویدم جلوی در، دو تا از دوستان محمد بودند گفتند حاج خانم پسرت شهید شده اگر می‌خواهی ببینیش بیا معراج شهدا. فردا صبح همه رفتیم معراج شهدا ولی شهیدی که پیش رویمان بود محمد نبود. به مسئول معراج گفتم، آقا این شهید پسر من نیست. همه تعجب کردند. مسئول معراج شروع کرد به اینور و آنور بی‌سیم زدن و نگران، ناراحت، چند دقیقه بعد آمد جلو عزیز خانم و آقاجون ایستاد؛ سرش را انداخت پایین و گفت: حاج خانم و حاج آقا شرمنده‌ام. راستش یک اشتباهی شده، پسر شما اشتباهی با گردان علی‌ابن موسی الرضا با شهدای آن‌ها رفته به مشهد مقدس. تو را خدا من را ببخشید. اشتباه شده. آقاجون بغض گلویش را گرفت اما به روی خودش نیاورد. رو کرد به مسئول معراج گفت نه پسرم، هیچ اشتباهی نشده؛ پسر من قبل از این که به منطقه برود دوست داشت که حتماً زائر امام رضا باشد. مدت‌ها گذشت رفتند پسرشان را به شهرشان برگردانند. دیدند محمد مردانی در وصیتش نوشته اگر برایتان امکان دارد من را در شهر مشهد و در جوار سلطان علی بن موسی الرضا دفن کنید. آقاجون می‌گوید آن‌جا بود که تازه فهمیدم این عشق یک عشق دو طرفه است.
🔰خاطراه ای خواندنی ازعشق وعلاقه شهید محمدمردانی به امام رضا(ع) 🌹محمد مردانی تنها فرزند خانواده و تولدش همزمان با تولد امام رضا(ع) بود. از کودکی عاشق امام رضا بود. حالا دیگر جوان شده و روزهایی است که دیگر برای چندمین بار به جبهه اعزام می‌شود . لب پله ایستاده بود و داشت بندهای پوتینش را می‌بست؛ به عزیز خانم نگاهی کرد و گفت: «ای کاش قبل از اعزامم یک بار دیگر می‌رفتیم پابوس امام رضا(ع) ؛ نمی‌دانی چقدر دلتنگ امام رضام.» گوشه چادر گل‌گلی عزیز خانم را بوسید و با او خداحافظی کرد و رفت. پشت در آقاجان ایستاده بود و یک کاسه سفالی دستش بود، پر از آب و گل‌های یاس. آقاجون را محکم بغل کرد. در گوشش گفت آقاجون دلم خیلی برایت تنگ می‌شود. راستی دوست داشتم قبل از اعزام یک بار دیگر با هم می‌رفتیم پابوس امام رضا. عیب ندارد. انشاله می‌روم و برمی‌گردم با هم می‌رویم. خلاصه شب عملیات هر کسی که محمد را بغل می‌کرد این جمله را از او می‌شنید که دلم برای امام رضا خیلی تنگ شده. محمد همان شب در عملیاتی در کردستان به شهادت رسید. عزیز خانم می‌گوید در اتاق نشسته بودم و نماز می‌خواندم، تازه نمازم تمام شده بود که صدای زنگ را که شنیدم بند دلم پاره شد، دویدم جلوی در، دو تا از دوستان محمد بودند گفتند حاج خانم پسرت شهید شده اگر می‌خواهی ببینیش بیا معراج شهدا. فردا صبح همه رفتیم معراج شهدا ولی شهیدی که پیش رویمان بود محمد نبود. به مسئول معراج گفتم، آقا این شهید پسر من نیست. همه تعجب کردند. مسئول معراج شروع کرد به اینور و آنور بی‌سیم زدن و نگران، ناراحت، چند دقیقه بعد آمد جلو عزیز خانم و آقاجون ایستاد؛ سرش را انداخت پایین و گفت: حاج خانم و حاج آقا شرمنده‌ام. راستش یک اشتباهی شده، پسر شما اشتباهی با گردان علی‌ابن موسی الرضا با شهدای آن‌ها رفته به مشهد مقدس. تو را خدا من را ببخشید. اشتباه شده. آقاجون بغض گلویش را گرفت اما به روی خودش نیاورد. رو کرد به مسئول معراج گفت نه پسرم، هیچ اشتباهی نشده؛ پسر من قبل از این که به منطقه برود دوست داشت که حتماً زائر امام رضا باشد. مدت‌ها گذشت رفتند پسرشان را به شهرشان برگردانند. دیدند محمد مردانی در وصیتش نوشته اگر برایتان امکان دارد من را در شهر مشهد و در جوار سلطان علی بن موسی الرضا دفن کنید. آقاجون می‌گوید آن‌جا بود که تازه فهمیدم این عشق یک عشق دو طرفه است.