❌ پیام اصلی بیانیه مهم وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه چیست؟
🔻مشخصات ظاهری این بیانیه بسیار مهم و #غیر_عادی بود که لازم است مقدمتا به آن اشاره کنیم:
وقتی بیانیهای اینگونه:
1️⃣ با اطلاعات #جزییِ دادههای اطلاعاتی
2️⃣ به صورت کاملا #تفصیلی و نه اجمالی
3️⃣ با دستهبندی و #عنوانگذاری_حقوقی
4️⃣ با #همکاری دو نهاد مهم اطلاعاتی کشور
منتشر میشود، میتواند #معنای_روشن و واضحی برای اهل فن داشته باشد.
🔸اینگونه صدور بیانیه، از سوی مهمترین نهادهای اطلاعاتی کشور، کاملا #غیر_عادی و به لحاظ علم نظامی و امنیتی کاملا غیر حرفهای تلقی میشود؛ چرا که اطلاعات نسبتا تفصیلی امنیتی را در اختیار عموم گذاشته و به #انتشار_عمومی گذاشته است.
همین امر، روشن بودن پیامش را دوچندان میکند.
🔹صدور عمومی این بیانیه، یک #پیشآگهی_هنرمندانه و در عین حال مقتدرانه به دوستان و #دشمنان هر دو میدهد.
🔸اگر بخواهیم در یک جمله، فلسفه و #پیام_اصلی صدور این بیانیه با مشخصاتی که ذکر شد را بیان کنیم میتوان آن را اینگونه کوتاه نماییم:
ایجاد #آمادگی_ذهنی و #هشدار برای اجرای دستور فرمانده کل قوا در پیام تسلیت خود درمورد حادثه تروریستی حرم مطهر شاهچراغ، مبنی بر «کور کردن فجایع و اتفاقات اخیر از #سررشته و #منبع اصلی».
پیام روشن است.
به نظر شما اینبار نوبت کدام #پایگاه است که سربازان و فرماندهانش را دچار آسیب روحی و مغزی! نماید؟!
منتظر باشید و ببینید...
✍️ اسدنژاد
📚#حکایت
مرد بزّازی بود که برای فروش پارچه به دهات اطراف میرفت و آنها را می فروخت. یک روز بزّازِ ، داشت از یک ده به ده دیگر میرفت، وقتی از آبادی خارج شد و به راه بیابانی رسید، سواری را دید که آهسته آهسته میرفت.
مرد بزّاز که بستهی پارچه ها را به دوش داشت، بسیار خسته بود پس به سوار گفت: "آقا، حالا که ما هر دو از یک راه میرویم، اگر این بسته را روی اسب خودت بگذاری از جوانمردی تو سپاسگزار خواهم بود ."
سوار جواب داد:"حق با تو است که کمک کردن ، کار پسندیده ای است امّا از این متأسّفم که اسب من دیشب، کاه و جو نخورده و تاب و توان راه رفتن ندارد."
مرد بزّاز گفت: "بله، حق با شماست." و چند قدم دیگر پیش رفتند که ناگهان از کنار جاده، خرگوشی بیرون دوید و پا به فرار گذاشت. اسب سوار وقتی خرگوش را دید، شروع کرد دنبال خرگوش تاختند.
مرد بزّاز وقتی دویدن اسب را دید به فکر فرو رفت و با خود گفت:"چه خوب شد که سوار،کوله بار مرا نگرفت وگرنه ممکن بود به فکر بدی بیفتد و پارچه های مرا بِبرد و دیگر دستم به او نرسد".
اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:"اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمیتواند به او برسد، خوب بود بستهی بار بزّاز را میگرفتم و میزدم به بیابان و میرفتم".
سپس سوار، اسب را برگردانید و آرام آرام برگشت تا به بزاز رسید و به او گفت: "راستی هنوز تا آبادی خیلی راه داریم، خدا را خوش نمیآید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم، حالا بستهی پارچه را بده تا برایت بیاورم."
مرد بزّاز گفت : "برو ، آنچه که تو به آن اندیشیده ای ، من هم از آن غافل نبودهام."
#منبع مرزبان نامه