eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.1هزار دنبال‌کننده
43.6هزار عکس
13.1هزار ویدیو
187 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهادت در محراب عبادت 🔻ساعت 11 شب بود. همه در سنگر بوديم. مجتبي برای اداي نماز شب از سنگر خارج شد و به سمت تانکر آب رفت تا وضو بگیرد. دشمن همه جا را به شدت زیر آتش گرفته بود و صداي انفجار پیاپی خمپاره‌ها سكوت شب را در هم شكسته بود. مجتبي هنوز برنگشته بود. يكي از بچه‌ها براي آوردن آب بيرون رفت. در همان لحظه، خمپاره‌اي در نزديك ما با صداي مهيبي منفجر شد. رزمنده‌ای كه براي آوردن آب رفته بود، شتاب زده و با رنگ و روي پريده به داخل سنگر بازگشت و گفت: عجله كنيد، بياييد ... گوني‌ها...  گوني‌هاي شن در كنار تانكر آب ريخته‌اند و مجتبي .!.. همين كه اسم مجتبي را شنيدیم سراسيمه بيرون آمدیم و به سمت تانكر آب دويديم. تانكر سوراخ شده بود و گوني‌هاي شن ريخته بود. پيكر پاك مجتبي عزيزي در زير گوني‌ها افتاده بود. گونی ها را كنار زديم. ديگر دير شده بود و مجتبی در محراب عبادت خود به شهادت رسيده بود. ریزش آب تانكر همچنان ادامه داشت ....
✏️مسجد رفتنش برای خودش مسافرتی بود. تا مسجد فاصله کم نبود، اما همیشه پیاده می رفت. با همه هم خوش و بش می کرد.پیاده می رفت که اگر نیروهای عادی هم وقت دیگر دستشان بهش نمی رسید، آن موقع بتوانند بروند پیشش.
✏️منطقه‌ی عملیات طوری بود که ما در دشت قرار گرفته بودیم و مواضع دشمن نیز بالای کوه بود به گونه‌ای که با طلوع خورشید دشمن می‌توانست به راحتی ما را هدف قرار هدد. سید جمال آرپی‌جی‌زن بود و جلوتر از ما حرکت می‌کرد. ناگهان او یکی از تانک‌ها را هدف قرار داد و منفجر کرد. همین باعث شد روحیه‌ بچه‌های رزمنده چندین برابر شود. این شد که همگی به مقّر فرماندهی دشمن حمله و آنجا را فتح کردیم. سید جمال در حالی که مشغول پاکسازی سنگرها بود مجروح شد و جراحت او خونریزی شدیدی داشت. همچنین پای من هم روی یک مین والمر رفت و مجروح شدم و چون نمی‌توانستیم با این حال به عقب برگردیم ناچار تا تاریک شدن هوا صبر کردیم. من بیرون یکی از سنگرها خوابیده بودم و از شدت درد می‌نالیدم. در این هنگام سید جمال مرا شناخت و به من گفت که آیا ظهر شده است؟ جواب دادم : بله. در حالی که از درد ناله می‌کرد با همان حال خوابیده شروع کرد به خواندن نماز ظهر. او از شدت درد نماز را بلند می‌خواند و با آه و ناله نماز را به پایان برد. در حال خواندن نماز عصرش بود که دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
هدایت شده از نگهبان
✏️منطقه‌ی عملیات طوری بود که ما در دشت قرار گرفته بودیم و مواضع دشمن نیز بالای کوه بود به گونه‌ای که با طلوع خورشید دشمن می‌توانست به راحتی ما را هدف قرار هدد. سید جمال آرپی‌جی‌زن بود و جلوتر از ما حرکت می‌کرد. ناگهان او یکی از تانک‌ها را هدف قرار داد و منفجر کرد. همین باعث شد روحیه‌ بچه‌های رزمنده چندین برابر شود. این شد که همگی به مقّر فرماندهی دشمن حمله و آنجا را فتح کردیم. سید جمال در حالی که مشغول پاکسازی سنگرها بود مجروح شد و جراحت او خونریزی شدیدی داشت. همچنین پای من هم روی یک مین والمر رفت و مجروح شدم و چون نمی‌توانستیم با این حال به عقب برگردیم ناچار تا تاریک شدن هوا صبر کردیم. من بیرون یکی از سنگرها خوابیده بودم و از شدت درد می‌نالیدم. در این هنگام سید جمال مرا شناخت و به من گفت که آیا ظهر شده است؟ جواب دادم : بله. در حالی که از درد ناله می‌کرد با همان حال خوابیده شروع کرد به خواندن نماز ظهر. او از شدت درد نماز را بلند می‌خواند و با آه و ناله نماز را به پایان برد. در حال خواندن نماز عصرش بود که دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید. https://eitaa.com/mnegahban
هدایت شده از نگهبان
🌹شهادت در محراب عبادت 🔻ساعت 11 شب بود. همه در سنگر بوديم. مجتبي برای اداي نماز شب از سنگر خارج شد و به سمت تانکر آب رفت تا وضو بگیرد. دشمن همه جا را به شدت زیر آتش گرفته بود و صداي انفجار پیاپی خمپاره‌ها سكوت شب را در هم شكسته بود. مجتبي هنوز برنگشته بود. يكي از بچه‌ها براي آوردن آب بيرون رفت. در همان لحظه، خمپاره‌اي در نزديك ما با صداي مهيبي منفجر شد. رزمنده‌ای كه براي آوردن آب رفته بود، شتاب زده و با رنگ و روي پريده به داخل سنگر بازگشت و گفت: عجله كنيد، بياييد ... گوني‌ها...  گوني‌هاي شن در كنار تانكر آب ريخته‌اند و مجتبي .!.. همين كه اسم مجتبي را شنيدیم سراسيمه بيرون آمدیم و به سمت تانكر آب دويديم. تانكر سوراخ شده بود و گوني‌هاي شن ريخته بود. پيكر پاك مجتبي عزيزي در زير گوني‌ها افتاده بود. گونی ها را كنار زديم. ديگر دير شده بود و مجتبی در محراب عبادت خود به شهادت رسيده بود. ریزش آب تانكر همچنان ادامه داشت .... https://eitaa.com/mnegahban