وقتی شهدا ساقدوش عروس و دامادها میشوند!
خودشان زندگی را به سبک و سیاق خاصی شروع کردند. از مراسم عقد تا عروسی، سادگی حرف اول و آخرشان بود. البته سادگی مراسمشان را با چاشنی معنویت گره زدند تا زندگی را دلپذیرتر شروع کنند. تصمیم گرفتند آستین بالا بزنند و میان هیاهوی لاکچریبازیهای امروزی، طعم خوش شروعشان را به بقیه هم بچشانند.
#نجف
#کربلا
#مشهد
https://eitaa.com/ravabetomomi_zarand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ناراحتی شبکه تروریستی اینترنشنال از پیشرفت چشمگیر صنعت دفاعی و پهپادی ایران، علیرغم تحریمها!
🔶️ مجری و کارشناس اینترنشنال:
🔺️بومیسازی و تولید داخلی قطعاتی که در صنایع دفاعی ایران و همچنین پهپادها کاربرد دارد، کار را برای آمریکا و غرب دشوارتر کرده است!
🔴لحظه ای نباید از دشمنان غافل بمانیم
♦️امام خمینی(ره): من مجدداً به همه ملت بزرگوار ایران و مسوولین عرض می کنم چه در جنگ و چه در صلح بزرگترین ساده اندیشی این است که تصور کنیم جهانخواران خصوصاً آمریکا... از ما و اسلام عزیز دست برداشته اند لحظه ای نباید از کید دشمنان غافل بمانیم.
📚صحیفه نور جلد ۲۱ صفحه ۵۲
🌹شهید یاسین خدیجی🌹
فارغ التحصیل کارشناسی رشته روانشناسی دانشگاه رازی کرمانشاه با معدل عالی
همکلاسی خوش خنده، خوش اخلاق، صبور و آرام ما در سر کلاسهای درس که علاقه داشت در مقطع کارشناسی ارشد رشته روانشناسی تربیتی ادامه تحصیل بدهد، اما...
پروازی عاشقانه به سمت درجهای بسیار بالاتر و فراتر از عناوین و مدارک مادی و این دنیایی کرد...
آری او برد و ما باختیم...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
روحش شاد و یادش گرامی باد
جهت شادی شهید بزرگوار
افتخار دانشگاه رازی کرمانشاه و بچه های ۸۹ روانشناسی دانشگاه
صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از طرف دوست و همکلاسی شهید در دانشگاه رازی کرمانشاه
💢 پولاتو چیکار کردی؟
🔹بهرام توی کمین و درگیری تیر خورده بود . رفتم بیمارستان بالای سرش . به این فکر کردم که با چه زبانی بهش روحیه بدم ولی دیدم بهرام روحیه اش خیلی بالاست . با همان بدن مجروح و باند پیچی می گفت و می خندید .
🔹 از بیمارستان که برگشتیم دیدم هیچ پولی ندارد . مطمئن بودم مبلغ قابل توجهی داشته به همین دلیل پاپیچ اش شدم . ابتدا نمی خواست جواب بدهد ولی اصرارم را که دید گفت : این آقایی که تو بخش جراحی ، تخت کناری ام بود وضعیت مالی خوبی نداشت . موقع ترخیص پول کم آورد . من هم هر چی داشتم دادم به صندوق بیمارستان.
🔹شهید بهرام جسور از کارکنان پلیس آذربایجان غربی بیست و سوم اردیبهشت 92 در حین تعقیب و گریز قاچاقچیان بر اثر سانحه تصادف به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 شناسایی و دستگیری تبلیغ کننده و فروشنده البسه هنجارشکن و شیطان پرستی در همدان
🔹 سازمان اطلاعات فرماندهی انتظامی همدان با انجام اقدامات فنی و اطلاعاتی یک واحد صنفی که اقدام به تبلیغات هنجارشکنانه در فضای مجازی و فروش البسه منقش به علائم شیطان پرستی کرده بود را شناسایی و ضمن دستگیری فرد فروشنده، با هماهنگی با مقام محترم قضایی واحد صنفی مورد اشاره را پلمپ و صفحه اینستاگرامی نامبرده را نیز از دسترس خارج کردند
🚨دستگیری عامل سرقت به عنف در شمال تهران
🔺 رئیس پلیس آگاهی پایتخت: یک شاکی پس از مراجعه به پلیس آگاهی گفت «در خیابان نیاوران با خودروی خود در حال تردد بودم که ناگهان راننده یک دستگاه خودروی ۲۰۷ مشکی رنگ جلویم را گرفت و با تهدید چاقو من را از خودرو پیاده و اقدام به ضرب و جرح مچ دستم کرد و سپس با برداشتن مبلغ ۵۰ میلیون ریال از داشبورد خودروی من، با خودروی خود متواری شد.»
🔺 کارآگاهان وارد عمل شدند و ابتدا مخفیگاه متهم را شناسایی و پس از هماهنگیهای لازم با مرجع قضائی وی را در یک عملیات منسجم دستگیر کردند.
🔺 متهم پس از انتقال به پایگاه یکم پلیس آگاهی هدف تحقیقات قرار گرفت و به جرم خود مبنی بر سرقت به عنف اعتراف کرد؛ همچنین مال باخته پس از مراجعه به پلیس آگاهی متهم را به عنوان سارق شناسایی کرد.
💠 مرحوم دولابی:
❤️ #قلب انسان مثل غنچه گل است؛
🌸 وقتی مقابل آفتاب قرار می گیرد باز می شود و بعد از آن عطرش پراکنده می شود.
💚 قلب مومن وقتی #ذکر_خدا می کند مثل غنچه باز می شود.
🌸 وقتی باز شد خندان می شود و خودش را به باغبان نشان می دهد.
💚 #محمد_و_آل_محمد (ع) باغبانند، به موقع آب می هند و به اندازه.
🌸 وقتی آب می دهند، شنگول می شود و #شکر_خدا را می کند.
💚 همین که خودش را نشان می دهد #شکر است. یعنی دست شما درد نکنه.
🌸 مومن وقتی به #ذکر_خدا خوشحال می شود، این خوشحالی شکر است
#صلوات
#پای_درس_بزرگان
#آثار_و_فضائل_صلوات
#تولید_ع_س_فارس_شهرستان_جهرم
✅کانال روابط عمومی پلیس
┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/PR_Police
میگن چرا روسیه همصدا با کشورهای حاشیه خلیج فارس درمورد جزایر ایرانی اراجیف گفت؟
میگن دیدین روسیه هم تنهاتون گذاشت؟!!
اولا غلط کرده
ثانیا خب ما هم مدتها قبل درمورد شبه جزیره کریمه و ... گفتیم اونجا رو جزئی از روسیه نمیدونیم.
ما با روسیه منافع مشترک داریم ولی نه اونا مستعمره ما هستن نه ما مستعمره اونا.
هرجا لازم باشه مواضعمون ممکنه متفاوت باشه.
جزایر هم مال ایرانه ، هرکس هر چی میخواد بگه
متن مورد بحث: 👇👇
وزرای امور خارجه شورای همکاری خلیج فارس و روسیه بر پشتیبانی خود از همه تلاش های صلح آمیز از جمله «ابتکار امارات و تلاش های آن جهت دستیابی به یک راه حل مسالمت آمیز برای مسئله جزایر سه گانه تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی از طریق مذاکرات دوجانبه یا دیوان بین المللی دادگستری بر اساس مقررات حقوق بین الملل و منشور سازمان ملل متحد برای حل و فصل این مسئله مطابق با مشروعیت بین المللی» نیز تاکید کردند.
درسته روسیه بر این موضوع دخالت کرده اما آیا این متن یعنی حق ایران رو به رسمیت نشناختن؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوند بی جهت خوردن چیزی رو برای انسان حرام اعلام نکرده
درباره گوشت خوک
🔰خاطراه ای خواندنی ازعشق وعلاقه شهید محمدمردانی به امام رضا(ع)
🌹محمد مردانی تنها فرزند خانواده و تولدش همزمان با تولد امام رضا(ع) بود. از کودکی عاشق امام رضا بود. حالا دیگر جوان شده و روزهایی است که دیگر برای چندمین بار به جبهه اعزام میشود . لب پله ایستاده بود و داشت بندهای پوتینش را میبست؛ به عزیز خانم نگاهی کرد و گفت: «ای کاش قبل از اعزامم یک بار دیگر میرفتیم پابوس امام رضا(ع) ؛ نمیدانی چقدر دلتنگ امام رضام.» گوشه چادر گلگلی عزیز خانم را بوسید و با او خداحافظی کرد و رفت. پشت در آقاجان ایستاده بود و یک کاسه سفالی دستش بود، پر از آب و گلهای یاس. آقاجون را محکم بغل کرد. در گوشش گفت آقاجون دلم خیلی برایت تنگ میشود. راستی دوست داشتم قبل از اعزام یک بار دیگر با هم میرفتیم پابوس امام رضا. عیب ندارد. انشاله میروم و برمیگردم با هم میرویم.
خلاصه شب عملیات هر کسی که محمد را بغل میکرد این جمله را از او میشنید که دلم برای امام رضا خیلی تنگ شده. محمد همان شب در عملیاتی در کردستان به شهادت رسید. عزیز خانم میگوید در اتاق نشسته بودم و نماز میخواندم، تازه نمازم تمام شده بود که صدای زنگ را که شنیدم بند دلم پاره شد، دویدم جلوی در، دو تا از دوستان محمد بودند گفتند حاج خانم پسرت شهید شده اگر میخواهی ببینیش بیا معراج شهدا. فردا صبح همه رفتیم معراج شهدا ولی شهیدی که پیش رویمان بود محمد نبود. به مسئول معراج گفتم، آقا این شهید پسر من نیست. همه تعجب کردند. مسئول معراج شروع کرد به اینور و آنور بیسیم زدن و نگران، ناراحت، چند دقیقه بعد آمد جلو عزیز خانم و آقاجون ایستاد؛ سرش را انداخت پایین و گفت: حاج خانم و حاج آقا شرمندهام. راستش یک اشتباهی شده، پسر شما اشتباهی با گردان علیابن موسی الرضا با شهدای آنها رفته به مشهد مقدس. تو را خدا من را ببخشید. اشتباه شده.
آقاجون بغض گلویش را گرفت اما به روی خودش نیاورد. رو کرد به مسئول معراج گفت نه پسرم، هیچ اشتباهی نشده؛ پسر من قبل از این که به منطقه برود دوست داشت که حتماً زائر امام رضا باشد.
مدتها گذشت رفتند پسرشان را به شهرشان برگردانند. دیدند محمد مردانی در وصیتش نوشته اگر برایتان امکان دارد من را در شهر مشهد و در جوار سلطان علی بن موسی الرضا دفن کنید. آقاجون میگوید آنجا بود که تازه فهمیدم این عشق یک عشق دو طرفه است.
#سیره_شهدا
#شهید_محمد_مردانی
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_کردستان
شستن ميت به مدت يك ماه در غسالخانه تهران بعلاوه ۳۱ ميليون ريال جريمه به عنوان مجازات بىحجابى
#برخورد_قاطع
#حجاب
#شهید_چراغی
#پایان_مماشات
#تولیدی_عس_زنجان
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_هشتم
💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا #حرم بیصدا گریه میکرد. مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره #داریا در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از #تروریستها نبود که نفسم برگشت.
دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه میکردند، نمیدانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستادهاند، ولی مصطفی میدانست و خبری جز پیکر بیسر پسرشان نداشت که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هقهق گریه بلند شد.
💠 شانههایش میلرزید و میدانستم رفیقش #فدای من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم. مادرش به سر و صورتم دست میکشید و عارفانه دلداریام میداد :«اون حاضر شد فدا شه تا #ناموسش دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!»
از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که با همین نفسهای خیس نجوا کرد :«شما پیاده شید برید تو #صحن، من میام!»
💠 میدانستم میخواهد سیدحسن را به خانوادهاش تحویل دهد که چلچراغ اشکم شکست و نالهام میان گریه گم شد :«ببخشید منو...» و همین اندازه نفسم یاری کرد و خواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد :«میتونید پیاده شید؟»
صورتم را نمیدیدم اما از سفیدی دستانم میفهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر #خجالت میکشیدم کسی نگرانم باشد که بیهیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم.
💠 خانوادههای زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن میسوختم که گنبد و گلدستههای بلند حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون میخوردم.
کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت. چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از #خون شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید :«مامان جاییت درد میکنه؟»
💠 و همه دلنگرانی این مادر، #امانت ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد :«این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!» چشمانم از شرم اینهمه محبت بیمنت به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت.
در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش #محبت میچکد که بیاراده پیشش درددل کردم :«من باعث شدم...»
💠 طعم تلخ اشکهایم را با نگاهش میچشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید :«سیده سکینه شما رو به من برگردوند!»
نفهمیدم چه میگوید، نیمرخش به طرف حرم بود و حس میکردم تمام دلش به سمت حرم میتپد که رو به من و به هوای #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) عاشقانه زمزمه کرد :«یک ساله با بچهها از #حرم دفاع میکنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم...»
💠 از شدت تپش قلب، قفسه سینهاش میلرزید و صدایش از سدّ بغض رد میشد :«وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمیرسید، نمیدونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان میخوام. این دختر دست من امانته، منِ #سُنی ضمانت این دختر #شیعه رو کردم! آبروم رو جلو شیعههاتون بخر!» و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد.
خجالت میکشید اشکهایش را ببینم که کامل به سمت #حرم چرخید و همچنان با اشکهایش با حضرت درددل میکرد. شاید حالا از مصیبت سیدحسن میگفت که دوباره نالهاش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش میبارید.
💠 نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه میفهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بوده است، اما نام ابوجعده را از زبانشان شنیده و دیگر میدانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم :«اونا از رو یه عکس منو شناختن!» و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید :«چه عکسی؟»
وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمیدانستم این عکس همان #راز بین مصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد.
💠 به گلویم التماس میکردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمیام در گوشش نپیچد و او برایم جان به لب شده بود که اکثر محلههای شهر به دست #تکفیریها افتاده بود، راه ورود و خروج #داریا بسته شده و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_وهشتم
#تولیدی_عس_زنجان
برگزاری کارگاه توانمندسازی فرهیختگان فرهنگی فرماندهی انتظامی استان
به گزارش روابط عمومی عقیدتی سیاسی ف. انتظامی استان خراسان رضوی در روز پنجشنبه مورخ 22تیرماه 1402 برابر دستورالعمل های ابلاغی کارگاه توانمندسازی فرهیختگان فرهنگی فرماندهی انتظامی استان خراسان رضوی در چهار طیف مداحان،حافظان،قاریان و موذنان با دعوت از اساتید برجسته برگزار گردید .
گفتنی است در این کارگاه ضمن پذیرایی، با اهدای بسته فرهنگی از کلیه شرکت کنندگان تقدیر شد .
#جهاد_تبیین
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_خراسان_رضوی
☘ #شهید_امروز
شهید یاسر عبدلی
🔸 تاریخ شهادت : 1402/02/24
🔸 محل شهادت : خاش
🔸 علت شهادت : مبارزه با اشرار مسلح
🔹شهید مدافع وطن یاسر عبدلی جانشین پلیس اطلاعات خاش مورخ 1402/2/24 در عملیات آزادسازی گروگان ها در شهرستان خاش براثر اصابت گلوله اشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌱 یاد و خاطرش گرامی
#شهدای_فراجا
#شهدای_امنیت
#عس_سیستان_و_بلوچستان