پخش گزارش «همایش تکریم ازاساتید ومربیان دروس عقیدتی سیاسی» تا دقایقی دیگر (15:05) از شبکه سه سیما (برنامه گزارش روز)
"تبلیغات و روابط عمومی انتظامی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پوتین در مراسم افتتاح خط ریلی رشت_ آستارا: افتتاح کریدور سابقه 20 ساله دارد که خوشبختانه امروز در حال انجام است، از شما و رهبر معظم انقلاب سپاس گزاری دارم.
https://eitaa.com/PR_Police
♦️کربکندی: VAR بیاید کار شرطبندها(قمار بازان) خراب میشود!
پیشکسوت فوتبال ایران :
🔹من فکر میکنم فوتبال ایران نیاز مبرمی به آوردن VAR دارد، ولی احساس میکنم دستی در کار است تا این اتفاق رخ ندهد.
🔹 فوتبال ایران برخلاف آن چیزی که برخی تصور میکنند بهصورت کامل پاک نیست و آمدن VAR برای شرطبندها(قمار بازان) اتفاق خوبی نیست.
🔹 اگر VAR بیاید مطمئناً کار شرطبندها و برخی افراد که دنبال مسائل ناپاک در فوتبال هستند، خراب میشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 فایل صوتی مشاجره بین مجید کاظمی و سعید یعقوبی (متهمان حادثه تروریستی خانه اصفهان) حین رودرو شدن
🔻کودک ربوده شده از بوشهر در بردسیر کرمان آزاد شد
فرمانده انتظامی بردسیر:
🔹در پی اعلام گزارشی از پلیس بوشهر مبنی بر ربوده شدن یک پسر بچه ۶ ساله و احتمال ورود خودرو حامل این کودک به استان های همجوار، موضوع به تمامی واحدهای انتظامی شهرستان بردسیر منعکس شد.
🔹در این راستا ماموران پاسگاه انتظامی کوهپنج بسرعت وارد عمل شدند و نسبت به پایش دقیق ترددهای محور سیرجان به بردسیر اقدام کردند که با توجه به حساسیت رهایی این گروگان خردسال با اجرای طرح مهار در تمامی محورهای مواصلاتی در نهایت خودرو مورد نظر هنگام عبور از محور سیرجان - بردسیر با هوشیاری ماموران این پاسگاه شناسایی و متوقف شد.
🔹این گروگان در کمتر از ۲ ساعت از زمان گزارش وقوع گروگانگیری آزاد و پنج متهم که درصدد انتقال او به یکی از استان های شمال شرق کشور بودند دستگیر و پس از تشکیل پرونده، تحویل مراجع قضایی شدند.
🌎🌎🌎
🛑 تقلید کورکورانه حرام است ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📗 استاد شهید مرتضی مطهری (ره):
امثال من گاهی با سؤالاتی مواجه میشویم که با لحن تحقیر و مسخره آمیزی میپرسند :
آقا سواره غذا خوردن شرعاً چه صورتی دارد؟!
با قاشق و چنگال خوردن چطور؟!
آیا کلاه لگنی به سرگذاشتن حرام است؟!
آیا استعمال لغت بیگانه حرام است؟!...
📗 در جواب این ها میگوییم :
اسلام دستور خاصی در این موارد نیاورده است .اسلام ، نه گفته با دست غذا بخور
و نه گفته با قاشق بخور؛گفته به هر حال نظافت را رعایت کن .از نظر کفش و کلاه و لباس نیز اسلام مد مخصوصی نیاورده است.از نظر اسلام زبان انگلیسی و ژاپنی
و فارسی یکی است.
📗اما اسلام یک چیز دیگر گفته است؛ گفته شخصیت باختن حرام است ،
مرعوب دیگران شدن حرام است ،
تقلید کورکورانه کردن حرام است ،
هضم شدن و محو شدن دردیگران حرام است ،
طفیلی گری حرام است ،
افسون شدن درمقابل بیگانه حرام است،
الاغ مرده بیگانه را قاطر پنداشتن حرام است ،
انحرافات و بدبختی های آن ها را به نام
« پدیده قرن » جذب کردن حرام است ، اعتقاد به این که ؛ ایرانی باید جسماً و
روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگی بشود ،
حرام است.
📚 نظام حقوق زن در اسلام ص ۱۰
https://eitaa.com/nouralquran
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفتم
💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم که با #اشک چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!»
از کلمات بی سر و ته #عربیام اضطرارم را فهمید و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، #شناساییتون کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟»
💠 برای #حفاظت از جان ما در طنین نفسش تمنا موج میزد و سعد صدایش درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت.
فشار دستان سنگین آن #وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد و این #ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هقهق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس میمیرم!»
💠 رمقی برای قدمهایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد. با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :«#خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟»
لبهایش از ترس سفید شده و بهسختی تکان میخورد :«ولید از #ترکیه با من تماس میگرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!»
💠 پیشانیاش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو #درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از #اردن و #عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!»
خیره به چشمانی که #عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم #شکایت گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکشها کار کنی!!!»
💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی #عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچهبازیهایی که تو بهش میگی #مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای حریف این #دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا #بشار_اسد سرنگون بشه!»
و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش #قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد.
💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد.
زن پیراهنی سورمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با #مهربانی شروع کرد :«من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!»
💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با #بسم_الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم.
از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر #یاالله پیراهن سورمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم.
💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانهاش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار #اسلحه شده است...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفتم
#تولیدی_عس_زنجان