eitaa logo
پاسدار عشق
5.2هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
4هزار ویدیو
104 فایل
ـ[ ﷽ ]ـ •[دلبسته عشق ،بسته دنیا نیست زندگی ختم شهادت نشود زیبا نیست]• #پاسدار‌ان‌وَصیت‌ِحاجی :) @ahkam1375 آیدی ادمین تبادلات: @ahkam1375
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷 🌹 🕊 دلم برای پر میزند آی رفقا کنید ساقی سبو بر لب هر مست نداد نوبت ما که رسید را بست نداد حال خوش بود کنار آه دریغ بعد یاران حال خوشی دست نداد شادی روح و 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 ══════°✦ ❃ ✦°══════ 💠•| ݐـٰـــاسۡـــــــداࢪَمـــ |• ⁦https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
♥️🌿 🌺دلم💗 برای پر میزند 🌱آی رفقا 🤲کنید 🌺ساقی سبو بر لب هر مست 🌱نداد 🌺نوبت ما که رسید را بست 🌱ندادحال خوش بود کنار آه 🌺دریغ بعد یاران حال خوشی 🌱دست نداد 🌙 .{🍃 ══════°✦ ❃ ✦°══════ 💠•| ݐـٰـــاسۡـــــــداࢪَمـــ |• ⁦https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
✫⇠ ✍️نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت دهم: دوازده ساعت مُردم تا زنده بمونم ! 💎نگاهی به پشت سر کردم دیدم قشنگ کانال و خاکریز پیداست و تموم اون ساعات رو فقط حدود صد و پنجا،دویس متری بیشتر فاصله نگرفته بودم و با روشن شدن هوا و طلوع آفتاب براحتی در دید و تیرس دشمن بودم. فهمیدم با هر حرکت جزيی مثل دیشب گلوله بارونم می کنن و همینجا ابدیم میشه. لذا در تصمیمی سخت و برای حفظ جونم از طلوع تا غروب آفتاب بیحرکت موندم و پیش خودم می گفتم اونا که منو می بینن، بزار فک کُنن کشته شدمو و دیگه بسمتم شلیک نکنن. امروز که هفتم بهمن سال ۱۳۹۷ است. دقیقا در سالروز آن روز طولانی، پشت لپ تابم دارم این خاطره رو می نویسم و چه تصادف عجیبی که بدون برنامه ریزی قبلی این اتفاق افتاد و الان و در حالیکه در کمال و ارامش هستم، با همون حس و حال هفتم بهمن ۱۳۶۵ دارم خاطره اون روز رو برای شما روایت می کنم. 💎گاهی بیاد اون ساعات طولانیِ سکونِ مطلق ،لحظاتی انگشتم رو از روی صفحه کلید برمی دارم و به فِکر فرو میرم که عجب دنیایی داریم و آیا این منم. همونیکه برای حفظ جونش ، تنها و بی کس مجبور بود دوازده ساعت خودشو به حالت مرگ بزنه و جلو چشم بعثیا دراز بکشه؟ این منم که از یکسو در هوای آزاد وطنم نفس می کشم و لذت میبرم و از سوئی دیگر، شاهد انواع بی عدالتی و تبعیضی هستم که از طرف غرب پرستان و مرفهین بی درد بر مردم رنج کشیده ی وطنم تحمیل شده ؟ 💎بگذریم که درد بسیار است و من امروز بعد از گذشت ۳۲ سال از اون روزِ طاقت فرسا و طولانی و دقیقا همانند اون روز فقط و فقط باید مثل یه مُرده شاهد این وقایع تلخ باشم و کاری از دستم برنیاد. اون روز اگر کوچکترین حرکتی می کردم توسط دشمن آبکش میشدم و امروز اگر صِدام به مخالفت با اشرافیگری دولتی و تبعیض ناروا و تشدید روزافزون فاصله طبقاتی بلند بشه ،آبروم آماجِ تیرای زهرآگین تهمتای رنگارنگ و انگ افراطی گری ؛ بیسوادی و دلواپسی احمقانه میشه. برگردم به روایتگری اون روزا که خودِ شما روایتگر امروزتان هستید و وارد شدن من به این فاز، تنها ناخنک زدن به زخمی است که در قلبتون وجود داره و من اونا تازه می کنم. 🔻دوازده ساعت مرگ🔻 💎بسختی خودمو کشوندم داخل نیزارِ کم پشتی که نزدیکم بود و فقط نصف بدنمو میپوشوند و در حالیکه بخشی از بدنم کاملا پیدا بود ، به حالتی که عراقی ها تصور کنند من یکی از شهدا هستم ، یه روز تموم صورتم رو روی زمین مرطوب و نمناک شلمچه گذاشتمو منتظر فرا رسیدن شب شدم. دشمن هم با این تصور که جنازه ای اونجا افتاده دیگه به سمتم شلیک نکرد. گر چه گلوله های توپ و خمپاره همچنان در اطرافم منفجر می شدن و ترکشا از هر سو بِسمتم روونه میشدن.با رسیدن آفتاب بالای سرم احساس کردم وقت شده. وقتی مطمئن شدم وقت نمازه ، با همون حالت و بی وضو و تیمم نمازمو خوندم. حرکات رکوع و سجده رو با اشاره ی چشمام انجام میدادم و می دونستم همیجوریم خدا قبول می کنه. خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتر است و تا همین جاشم منو از میون هزاران گلوله ی ریز و درشت بسلامت به اینجا رسونده بود. خدایی که یه بار دیگه به من فرصت داده بودم تا در خلوتی دو نفره با او حرف بزنم. نمازمو که خوندم ملتماسه برای رهایی از این وضع کردم. 💎هر آن منتظر بودم بچه بسیجیا سر برسن و با عقب روندن دشمن منو با خودشون ببرن. تمامی این افکار ناخوداگاه تو ذهنم خلق میشد و با اونا دقایق و ساعات طولانی بین مرگ و زندگی رو می گذروندم. اینکه در آن روز چه بر من گذشت و چه افکاری تو ذهنم مرور میشد و چگونه درد و سوزشِ زخمایی که با ورود نمک شوره زار به داخلشون چه حالی به من می داد و بیحسی نیمه زیرین بدن و سوز سرما و تنهایی رو با چه زبونی براتون توصیف و روایت کنم ، از عهده خودمم خارجه و نمیدونم با چه واژه هایی اونارو بیان کنم. اما همینقدر میتونم بگم چیزی مافوق توانایی و تحمل بشر در شرایط عادی بود و شاید تنها دست تقدیر و مشیت الهی بر این بود که بتونم تحمل کنم و بمونم و روزای سختی باشم که بر فرزندان خمینی گذشت... https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e 🌷کانال پاسدار عشق🌷
💢 پرهیز از خشونت 🔷 خسته و خاکی از خط برگشته بود و می خواست به قرارگاه برود. از یک راننده تانکر آب خواست که شلنگ را روی سر او بگیرد تا شسته شود. با یک دست سرش را می شست که راننده برای شوخی آب را گرفت داخل یقه حسین و او را خیس کرد. وقتی حسین رفت راننده هنوز نمی دانست چه کسی را خیس کرده است. راننده متوجه شد و منتظر واکنش از طرف او بود اما حسین جز لبخند چیزی نگفت. ✍️ شهید حسین خرازی، از کتاب خرازی، ص22. 🔶 https://btid.org/fa/photogallery 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه ════════════ 🆔 @Pasdar_Eshgh
💢 دعا برای شهادت 🔸 وقتی در عملیات طریق­ القدس بر اثر تصادف مجروح شد، پس از به هوش آمدن گفت: دعا کنید من با تصادف نمیرم. من باید شهید شوم تا گناهانم بخشیده شود. اگر با شهادت نمیرم در آن دنیا بسیجی­ها یقه من را خواهند گرفت… . ✏️ شهید حسن باقری، از کتاب باقری، ص۲۸. 🔶 https://btid.org/fa/photogallery 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه ════════════ 🆔 @Pasdar_Eshgh
💢 نظم و انضباط 🔷 زمانی که جلسه برگزار می شد سر ساعت که می شد در را می بست. اگر کسی ۱۰ دقیقه دیر می آمد راهش نمی داد. می گفت: همان پشت در بایست . بعد از جلسه هم با توپ و تشر، عصبانی می رفت سراغش و می گفت: وقتی توی جلسه ۱۰ دقیقه دیر می آیی، لابد توی عملیات هم می خواهی به دشمن بگی که ۱۰ دقیقه صبر کن برم آماده بشم، بعد بیام بجنگم. این که نمی شه این نیروها زیر دست من امانت اند. می خوای اینجوری نگهشون داری؟! . ✏️ شهید محمود کاوه، از کتاب کاوه، ص۱۰ . 🔶 https://btid.org/fa/photogallery 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه ════════════ 🆔 @Pasdar_Eshgh
💢 توجه به عبادت و دعا 🔷 مشغول خواندن دعا بودم که گریه های بی قرار یکی از بسیجی ها توجه مرا جلب کرد. غرق در راز و نیاز بود و به اطراف توجهی نداشت. بعد از دعا سراغ فرمانده لشکر را گرفتم. می خواستم بپرسم این جوان کیست که این همه بی قراری می کرد؟ وقتی بچه ها همان جوان بی قرار را به عنوان فرمانده لشکر (عباس کریمی) نشانم دادند، ماندم که این ها دیگر چه کسانی هستند. ✏️ شهید عباس کریمی، راوی: شیخ حسین انصاریان، از کتاب کریمی، ص۱۴. 🔶 https://btid.org/fa/photogallery 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه ════════════ 🆔 @Pasdar_Eshgh
💢 شکر برای آزادی 🔶 خدایا شکر می‌کنم که مرا آزاد آفریدی تا آزاد فکر کنم تا بتوانم بندگیت را به جای آورم. ✍️ وصیت‌نامه شهید ناصر بختیاری. 🔸 https://hawzah.net/fa/Article/View/94856/ 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه ════════════ 🆔 @Pasdar_Eshgh
💢 شکر برای آزادی 🔶 خدایا شکر می‌کنم که مرا آزاد آفریدی تا آزاد فکر کنم تا بتوانم بندگیت را به جای آورم. ✍️ وصیت‌نامه شهید ناصر بختیاری. 🔸 https://hawzah.net/fa/Article/View/94856/ 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه ════════════ 🆔 @Pasdar_Eshgh