eitaa logo
کانال دوستان پاتوق
2.7هزار دنبال‌کننده
122.2هزار عکس
88.2هزار ویدیو
266 فایل
سلام وعرض ادب واحترام خدمت شما سروران وبزرگواران کانال پاتوق بهترین جملات زیبا, مذهبی , واشعار وبهترین جملات ناب لینک کانال @Patoghedoostanha
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 •قـــربانِ غم‌َـــت حتــی• 🌱 @Patoghedoostanha
در تبسّم گفت زیر لب که: "قربانم شوی" آخر آن مه داد دشنامی که من می‌خواستم :) ❤️❤️❤️ @Patoghedoostanha
عید قربان من آن دم که فدای طو شوم ... ❤️❤️❤️ 🌸🍃 @Patoghedoostanha
خدا زمین رو گرد آفرید که به انسان بگه همون لحظه که فکر میکنی به آخر رسیدی درست در نقطه آغازی. پس هرگز امیدت رو از دست نده @Patoghedoostanha
همـیشه یادتون باشه : تو زندگی به هیچکس اعتماد نکن...! آینه با تمام یک رنگیش دست چپ و راست را به تو اشتباه نشان میدهد .!!!!! @Patoghedoostanha
عید قربان" 🌿 با نماز و عبادتش 🌺 با ذکر و دعایش با قربانى و صدقات و احسانش بسترى براى جارى ساختن مفهوم عبودیت و بندگیست... این عید بندگی🌿 بر شما دوستان مبارک باد🌺 @Patoghedoostanha
درونِ ما، ما را بس. به نظرم همیشه درون خود آدمها برای خودشان کافی‌ست و همین درون میداند حقیقت چیست. برای من همیشه، همین کافی بوده‌ است. همین که بدانم خودم در درونم چه کسی هستم و چه کاری انجام میدهم و با چه تفکر و هدفی آن را انجام میدهم. برای من همین کافی‌ست و به همین علت در بسیاری مواقع فقط سکوت میکنم و گاهی کنار میروم. اگر که در بیرون بدن راه فراری باشد مانند حرف زدن، توضیح دادن و دروغ گفتن، در درون هیچ راه فراری نیست. هیچ. و همین برای من کافی‌ست. که بدانم چطور در زندگی‌ام جلو بروم. که بدانم چطور رفتار کنم. و چطور گاهی هیچ توضیحی ندهم و فقط فاصله را زیاد کنم. و فکر میکنم همین "درون" برای همه ی آدمها هم کافی‌ست. هیچ راه گریزی از درون نیست.
گروه چت، آهنگ،کلیپ،جک ✅ احترام و ادب به شخصیت همدیگه پست غیر اخلاقی ممنوع❌ پی وی ممنوع ❌ تبلیغ لینک گروه ممنوع ❌ ویس ممنوع ❌ اصل دادن اختیاری در حدی که بدونیم خانم یا اقا هستی لطفا رعایت کنید خوش اومدید،🌹 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3549364268C88faf380ec
یه ضرب المثل یونانی هست که میگه: ‏یک جامعه زمانی به بلوغ می‌رسد که کهن سالانش درختانی را بکارند در حالی که می‌دانند زیر سایه‌ی آن ها نخواهند نشست...!
💕💕💕 وقتي از ته دل بخندی وقتی هر چیزی را به خودت نگیری، وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی، وقتی برای شاد بودن، نیاز به بهانه نداشته باشی؛ آن زمان است که واقعا زندگی می کنی. بازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاست؛ اندیشه‌ها، کردارها و سخنان ما، دیر یا زود با دقت شگفت‌آوری به سوی ما بازمی‌گردند. زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد. ☘☘☘
تصمیمات مهم زندگی خودتان را در وقت عصبانیت نگیرید، برای اینکه به یک نفر بگویید "برو به جهنم" همیشه فردا هم وقت هست…!
💠♥️💠 ♥️💠 💠 به طرف آقاسیاوش برمیگردم. کلافه دست در موهایش میکند.مشخص است که نمیتواند طرف پشت تلفن را مُجاب کند. :+حاج خانم میگه بابا،یه کلمه بگو،یه اسم فقط.. اما سیاوش میگه یا اون دختر،یا هیچکس سرم را پایین میاندازم،چرا اینطور شده ام...دلم نمیخواهد به هیچ چیز فکر کنم. از فکري که به سرم افتاده،لرزه به جانم میافتد... خدایا،من چرا اینطور شده ام؟؟ چرا دلم خواست،آن دختر من باشم؟ گارسون،سینی کباب ها را بین من و عمو میگذارد،باز هم نگاهم کشیده میشود سمت آقاسیاوش که همچنان با تلفن حرف میزند. با دست راست موبایل را گرفته و دست چپش را داخل جیب کاپشنش کرده. با پایش به یک سنگ کوچک ضربه میزند و به طرف ما برمیگردد. کلافگی رفتارش،دلم را آشوب میکند.. دلم میخواهد نگاهم را بدزدم،اصلا به او فکر نکنم و اینقدر دخترعمه اش را در ذهنم به تصویر نکشم.. اما نمیتوانم... ناخودآگاه،سعی میکنم دخترعمه اش را نقاشی کنم.. دلم میخواهد زیبارو و خوش اخلاق نباشد...سرم را پایین میاندازم.. چرا اینطور شده ام؟؟ دلیل دل آشوب قلبم چیست؟؟ این رختشویخانه چیست که امروز درون قلبم افتتاح شده؟ یک جفت کفش چرم مردانه ي مشکی،برابرم میایستد. سر بلند میکنم،آقاسیاوش است... نگاهم را میدزدم،خودم را کنار عمو میکشم تا او هم بنشیند.. آقاسیاوش سعی میکند ناراحتی صدایش ملموس نباشد. :_چرا شروع نکردین؟؟ عمو نگران نگاهش میکند. :+صبر کردیم بیاي سرم را کمی بلند میکنم. آقاسیاوش مثل مرغ سرکنده مدام نگاهش را این طرف و آن طرف میدواند. عمو یک لقمه برایم میگیرد و دستم میدهد،به طرف سیاوش برمیگردد :+بخور تو هم دیگه آقاسیاوش میگوید:میخورم،میخورم و یک لقمه ي کوچک میگیرد و من،میبینم که به سختی یک قطعهسنگ،آن را میبلعد. نمیدانم چرا،نگرانی گلویم را چنگ میزند. عمو صدایم میزند. :+نیکی چرا نمیخوري ؟ آب دهانم را قورت میدهم. :_می خورم... دستم را مثل یک تکه چوب خشک دراز میکنم. هوا،سرد است اما سنگینی فضا،خون را در رگ هایم منجمد کرده. به سختی لقمه میگیرم و در دهانم میگذارم. عمو و آقاسیاوش هم،اشتیاقی به خوردن ندارند. آقاسیاوش میگوید:وحید...راستش...سفرمون باید طولانی تر بشه...میدونم کاراي شرکت و بابات مونده ولی... عمو میپرسد:چرا؟چی شده؟؟ :_فردا،مامانم با عمه ام میان ایران..میان که...یعنی میان... حس میکنم اضافی ام...انگار نباید باشم،انگار بودنم سیاوش را مقید کرده. بلند میشوم:عمو من میرم قدم بزنم... آقاسیاوش به شدت مانع میشود:نه بشینید خواهش میکنم... 💠 ♥️💠 💠♥️💠
کانال دوستان پاتوق
💠♥️💠 ♥️💠 💠 #part77 به طرف آقاسیاوش برمیگردم. کلافه دست در موهایش میکند.مشخص است که نمیتواند طرف پ
💠♥️💠 ♥️💠 💠 میگویم:نمیخوام مزاحم.. :_نه شما غریبه نیستید،بشینید لطفا دوباره مینشینم. عمو مردد و بااخم نگاهش میکند. آقاسیاوش ادامه میدهد:حاج خانم با عمه ام میان که شما رو ببینن.. روي صحبتش با من است... سرم را بلند میکنم... او اما سرش پایین است و پیشانی اش پر از دانه هاي درشت عرق... در این سرما..از چه این همه شرم کرده است؟ نمیتوانم حیرتم را پنهان کنم:من؟؟چرا من؟ عمو پوزخند میزند:سیاوش سر و ته حرفات معلوم نیس...اومدن حاج خانم چه ربطی به نیکی داره؟؟ تند،سرش را بلند میکند و در چشمان عمو خیره میشود... :_من نمیدونم وحید،به جون خودت نمیدونم.. فقط مامان زنگ زد گفت داره میاد(صدایش را پایین میآورد،مثل سرش) نیکی خانم رو ببینه... عمو کلافه شده... دست در موهایش میکند ،به پشتی تخت تکیه میدهد و نفسش را با صدا بیرون میدمد...به معناي واقعی کلمه،گیج شده امـ... ★ در تمام مسیر،تا خانه،سکوت برقرار است. عمو مدام نفس عمیق میکشد. انگار هواي کافی به ریه هایش نمیرسد.. من هم به تنگ آمده ام. دلیلش را نمیدانم اما،گونه هایم گُر گرفته اند. عمو،ماشین را جلوي خانه پارك میکند. به طرفم برمیگردد و سوییچ را به سمتم میگیرد. :_بیا عموجان،از بابات تشکر کن..من تلفنی ازش تشکر میکنم.. :+چرا عمو؟مگه نمیاین تو؟ :_نه دیگه،اخلاق مامان و بابات رو بهتر از من میشناسی.. :+آخه پیاده کجا میرین؟ :_یه کم قدم زدن خوبه دستش را روي شانه ي آقاسیاوش میگذارد. :_یه کم هواخوري واسه این رفیقمون لازمه،مگه نه؟ آقاسیاوش سرش را بالا میآورد،سري تکان می دهد و پیاده میشود. من و عمو هم. عمو زیپ کاپشنش را بالا میکشد:زحمت بردنش تو پارکینگ با باباته.:_عمو آخه هوا سرده.. :+نه خوبه،تو برو تو... کلید را در قفل میچرخانم و وارد حیاط میشوم،برمیگردم:مطمئنین تو نمیاین؟ عمو با لحن سرزنشگرانه میگوید :+نیکی خانم،خداحـــــــافظ سرم را پایین میاندازم:خدانگه دار.. آقاسیاوش با سنگریزه هاي زیرپایش بازي میکند و زیرلب چیزي شبیه(خداحافظ) میگوید. عمو اصرار میکند :+برو تو دیگه... در را میبندم. از تاریکی حیاط استفاده میکنم و چادرم را داخل کیف میچپانم. وارد خانه میشوم:من اومدم بدون اینکه منتظر جواب شوم،به اتاقم پناه میبرم... بسته اي که حاج خانم برایم فرستاده باز میکنم، یک روسري قواره دار ابریشمی.. طرح زیباي روسري سلیقه ي خریدارش را به رخ میکشد. 💠 ♥️💠 💠♥️💠
♻️♻️ بخاطر عید قربان با تغییر چهره قصد خروج از کشور داشت که خوشبختانه دستگیر شد😂😂😂 🌺🌺🌺🌺🌹
یاد بگیرید آدم رو همونجوری که هست، با کم و کاستی هاش دوس داشته باشید! آدم کامل رو که همه دوست دارن...
اگه کسی تونست این سه حالت رو در وجود شما ببینه و درک کنه، به راحتی از دستش ندیدن!! غمی پشت لبخندتون هست عشقی که پشت عصبانیتتون هست و دلیلی که پشت سکوتتون مخفی شده...
بخشیدن دیگران دلیلش ضعیف بودن شما نیست. آنها را می بخشید چون آنقدر قوی هستید که می دانید آدم هااشتباه می کنند.
داستان کوتاه پند آموز ✍ کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت . مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. امام علی علیه السلام: دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود. 📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲ @Patoghedoostanha
🖋 نه با كسی بحث كن، نه از كسی انتقاد كن هركی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص كن آدم‌ها عقيده‌ات را كه می پرسند، نظرت را نمی‌خواهند! می‌خواهند با عقيده ‌ی خودشان موافقت كنی؛ بحث كردن با آدم‌ها بی‌فايده‌ ست... @Patoghedoostanha
یه چیزایی هست نه میشه نوشت نه میشه به زبون آورد و نه میشه فراموش کرد، همونا میشن چروکهای صورت، موهای سفید، بداخلاقی های گاه و بیگاه
خم ✨۸ روز مانده تا عید سعید غدیر هر روز درباره افضل بودن امیرالمؤمنین(ع) از منابع اهل تسنن ✨امام حسین‌بن‌علی‌بن ابیطالب(ع) (سبط پیامبر(ص)) 👈🏻قال(ص) لعلیّ بن ابیطالب(ع): "یااباالحسن! کَلِّم الشمسَ فاِنّها تُکَلّمُک."فقال علی(ع): السلام علیک یاایّهاالعبدالمطیع لله.فقالت الشمس: و علیک السلام یاامیرالمؤمنین و امام‌المتّقین وقائدالغرّالمُحَجَّلین. یاعلی! انتَ وشیعتک فی‌الجنّه..." 👈🏻"پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود:"ای اباالحسن! با خورشید سخن بگو که قطعا با تو سخن خواهد گفت!" علی(ع) فرمود:"سلام بر تو!ای بنده مطیع خدا!" خورشید گفت:"سلام بر تو! ای فرمانروای مومنان! و پیشوای پارسایان! و جلودار سپیدرویان، و دست و پا درخشانان! یاعلی! تو و شیعیانت در بهشت خواهید بود. یاعلی! نخستین کسی که (در قیامت) زمین‌از (روی پیکر) او می‌شکافد، محمّد(ص) است سپس تو. و نخستین کسی که زنده می‌شود، محمّد(ص) است سپس تو. و نخستین کسی که جامه بر تن کند، محمّد(ص) است سپس تو..‌." 📚منبع👈🏻افضلیه امیرالمؤمنین(ع)، محمد جعفر طبسی، ص۵۹۰ به نقل از: فرائدالسمطین،جوینی شافعی، ج۱، ص۱۸۴-۱۸۵(همچنین: مناقب خوارزمی،ص۱۱۳؛ینابیع‌الموده قندوزی حنفی،ج۱،ص۴۲۵؛ کنزالعمال،متقی هندی،ج۱۱، ص۶۲۵) @Patoghedoostanha
آهای اهالی آسمان! عشق ، پرستو نیست که می رود و راه گم می کند عشق همان گنجشگ کوچکی است که بی سر پناه، پشت پنجره ای تشویش تنهایی اش را دارد @Patoghedoostanha
ْ بازهم شݕ شد وفانوس دلم روشن توست‌‌'!!🌙.• @Patoghedoostanha