eitaa logo
کانال دوستان پاتوق
2.7هزار دنبال‌کننده
122.2هزار عکس
88.2هزار ویدیو
266 فایل
سلام وعرض ادب واحترام خدمت شما سروران وبزرگواران کانال پاتوق بهترین جملات زیبا, مذهبی , واشعار وبهترین جملات ناب لینک کانال @Patoghedoostanha
مشاهده در ایتا
دانلود
مواردی از اعجاز عددی قرآن : 🌺واژه ساعت در قرآن 24 بار آمده و شبانه روز نیز 24 ساعت هست.🌷 🌺واژه شهر (به معنی ماه ) در قرآن 12 بار بکار رفته و تعداد ماههای سال نیز 12 ماه هست.🌷 🌺 واژه یوم به معنی روز در قرآن 365 بار بکار رفته و روز های شمسی نیز 365 روز است.🌷 🌺 واژه سجده در قرآن 34 بار بکار رفته و نماز های یومیه نیز 34 سجده دارد.🌷 🌺 واژه حیات در قرآن 71 بار بکار رفته و واژه موت نیز به معنی مرگ 71 بار آمده است.🌷 🌺 واژه ابلیس در قرآن 11 بار بکار رفته و واژه استعاذه یعنی پناه بردن به خدا نیز 11 بار آمده است.🌷 🌺واژه دنیا در قرآن 115 بار آمده و واژه آخرت نیز 115 بار بکار رفته .🌷 🌺 دو کلمه رجل به معنی مرد و امراه به معنی زن نیز مساوی با هم یعنی هر دو 24 بار به تعداد کل ساعات شبانه روز بکار رفته است.🌷 🌺 کلمه ملائکه در قرآن 88 بار و کلمه شیاطین نیز 88 بار آمده است.🌷 🌺لفظ سبع به معنای هفت که عدد آسمان ها است 7 بار در قرآن بکار رفته است.🌷
درزندگی هیچ لذتی بزرگتر ازغلبه بر سختی وجود ندارد،، لذت عبور از یک پله و رفتن به پله بعدی،،، ساختن آرزوهایی جدید وتماشای به ثمرنشستن آنها،،، همه اینها لذت بخشند🍃🌸
1_366264449.mp3
24.85M
🤲 قرائت دعای کمیل 🔰 با لحن عربی 🎙 بانوای: @Patoghedoostanha
1_459018003.pdf
933.7K
📃پی دی اف دعای کمیل💠 التماس دعا🙏 جمعه @Patoghedoostanha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال دوستان پاتوق
💠♥️💠 ♥️💠 💠 #part129 صدا کمی بلند است و نگرانم میکند. بلند میشوم و گوشه ي پرده را کنار میزنم. برق
💠♥️💠 ♥️💠 💠 سرم را پایین میاندازم و شرمنده،به دنبال بابا کشیده میشوم... بابا عرض سالن را با قدم هایش میپیماید و هر از گاه،دست به موهایش میکشد..عادت زمان هایی که عصبانیست... ورودي سالن میایستم و چشم به زمین میدوزم.. عمو کلافه وارد سالن میشود و کنار من میایستد :_مسعــــود این چه کاري بود کردي؟ لحن عمو جدي است و کمی نگرانم میکند. بابا به طرفش برمیگردد،اما روي صحبتش با من است :+الآن وقت حواب دادنه نیکی...یا ما یا این پسره؟ هول میشوم... من چرا باید در این دوراهی قرار بگیرم؟ خدایا،میشود بیدارم کنی؟این کابوس جانم را میبلعد... با سر انگشتانم بازي میکنم:بابا...بابا من..... عمو جلو میرود :_داداش.... بابا کلافه چشم هایش را میبندد :+وحید دخالت نکن...نیکی...جواب من یه کلمه است.. حاضري براي همیشه من و مادرت رو فراموش کنی و زن این پسره بشی؟ سریع و ناخودآگاه میگویم:نــــــهکلامم قاطع و بُرَّنده است.. آنقدر که خودم متعجب چند لحظه مات میمانم... بابا نفس راحتی میکشد و روي نزدیک ترین مبل میافتد... اشک هایم جاري میشود... چه معامله ي سختی... بابا به طرف عمو برمیگردد +:شنیدي وحید؟؟اینم جواب نیکی... عمو دوباره جدي میشود :_کاري به جواب نیکی ندارم..فقط به من بگو جرم سیاوش چیه ؟ اینکه به نیکی علاقه داره؟. من میگم چرا حرمت هارو شکستی؟؟ سیاوش تنها دوست منه.. شریک منه...مادرش حق مادري گردن من داره... تو همیشه از مهمونت اینجوري پذیرایی میکنی؟ علت ناراحتی عمو را درك میکنم... بابا بلند میشود و به طرف عمو میرود :+این پسره مهمون نیست...بختکه..افتاده رو زندگیم و داره نابودش میکنه.. صداي هردویشان بالا رفته و این نگرانم میکند... :_مسعود،این آدم که تو حتی اسمش رو به زبون نمیآري،برادرمنه..برادرخوندم... اون موقع که تو و محمود یادتون نبود پدر و مادر دارین...اگه سیاوش نبود من نمیدونستم تو غربت باید چی کار کنم... موقع مردن مامان اونجا بودي؟؟ نه،نبودي...یاسینِ بالا سر مامان رو همین پسره خوند،که تو حتی حاضر نیستی اسمش رو بیاري... وقتی بابا حتی کنترل خودش رو نداشت،سیاوش بهتر از من مراقبش بود... بابا سري به تاسف تکان می دهد +:میدونستم یه روز منت اون روزا رو سرم میذاري... :_منتی نیست...من هرکاري کردم وظیفه ام بوده... ولی خواستم بدونی من مدیون سیاوش ام... هرکاري هم لازم باشه میکنم،تا به نیکی برسه...قبلا هم بهت گفتم...داري کاري رو میکنی که محمود با تو کرد... جواب نیکی رو شنیدي و خیالت راحت شد؟؟ نه مسعود، باختی...چون دخترنازپرورده و عزیز دردونه ات به خاطر باباي لجبازش پا رو دلش گذاشت...فکر نکن نیکی رو حفظ کردي و برنده شدي... باختی داداش...باختی؛قلب دخترت رو باختی! بابا نگاه نافذش را به صورت من و بعد به عمو میدوزد... 💠 ♥️💠 💠♥️💠