eitaa logo
کانال پاتـــــوق دوستـــــان
2.4هزار دنبال‌کننده
119هزار عکس
84.4هزار ویدیو
263 فایل
سلام وعرض ادب واحترام خدمت شما سروران وبزرگواران کانال پاتوق بهترین جملات زیبا, مذهبی , واشعار وبهترین جملات ناب لینک کانال @Patoghedoostanha
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 ‏انسان‌ها بال ندارند. ‏بال انسان‌ها؛ ‏در قلبشان است... @Patoghedoostanha
💠♥️💠 ♥️💠 💠 به سیاوش که پشت فرمان نشسته نگاه میکند و میخندد. سیاوش میگوید:بابا خجالت نده داداش عمو به طرف من برمیگردد:خب نیکی خانم،زنگ بزن به مامانت اینا بگو پیش من هستی و قراره امشب ببري ما رو بگردونی،تازه باید شام مهمونمون کنی آب دهانم را قورت میدهم:امشــــب؟؟؟ :+آره دیگه،خیلی خب خسیس،خودم مهمونتون میکنم... نمیدانم چطور بگویم،با حضور سیاوش معذب شده ام :_آخه امشب.... سیاوش متوجه اوضاع غیرعادي میشود،کنار خیابان نگه میدارد. عمو میپرسد:چی شد سیاوش؟ :+برم یه چیزي بخرم،بیام. از ذهنم میگذرد:چقدر فهمیده است... سیاوش پیاده میشود و تنهایمان میگذارد،عمو به طرف من برمیگردد: خب امشب چه خبره؟؟ :_راستش...راستش نمیدونم چی بگم...عمو... امشب قراره واسه من خواستگار بیاد... :+نگفته بودي...حالا کیه طرف؟:_پسر همکار بابا،آقاي رادان :+عه،دانیال؟ :_میشناسینش؟ :+آره به بار دیدمش با محمود،چرا به من نگفتی شیطون؟ :_قضیه اصلا اونطوري نیس عمو،من به خاطر بابا قبول کردم :+نوچ...اي بابا... سیاوش سوار میشود،برایمان آب میوه پاکتی گرفته... :_ممنون آقاسیاوش. میگوید:نوش جان عمو میگوید:سیاوش جان،شرمنده..امشب گردش نمیشه، بمونه واسه فردا آقاسیاوش میگوید:باشه عیبی نداره :_پس دمت گرم،یه جا ما رو پیاده کن :+تو مگه با من نمیاي؟ :_نه راستش،امشب واسه این نیکی خانم قراره خواستگار بیاد.... آبمیوه،میپرد گلوي سیاوش....سرفه میکند حس میکنم،خون به صورتم هجوم میآورد:عمو؟؟؟ سیاوش دور لبش را پاك میکند...نمیدانم چرا،دلم نمیخواست او بداند.. سکوت وحشتناکی حاکم میشود،حتی عمو ساکت است،فقط آدرس میدهد و سیاوش خیایان ها را میگردد...جلوي خانه میرسیم. شب شده است و من دلم گرفته... کش چادرم را باز میکنم و آن را داخل کیف میچپانم. عمو با سیاوش دست می دهد و پیاده میشود. زیر لب میگویم:خداحافظ میخواهم پیاده شوم که سیاوش میگوید:مبارکه.. صاف مینشینم و محکم،بدون هیج شکی میگویم:امشب قرار نیس هیچ اتفاق مبارکی بیفته...بااجازه منتظر جوابش نمی مانم... پیاده میشوم. در را با کلید باز میکنم و وارد حیاط میشوم. عمو براي سیاوش دست تکان میدهد و سیاوش میرود... وارد خانه میشوم. مامان به طرفم میآید:هیچ معلومه تو کجایی...بدو الآنه که.... عمو پشت سرم داخل میشود،مامان ادامه ي حرفش را میخورد. عمو سرش را پایین میاندازد:سلام مامان با پوزخند میگوید:عه؟ باز اومدي چه آتیشی تو زندگیم بندازي؟ 💠 ♥️💠 💠♥️💠
💠♥️💠 ♥️💠 💠 :_مامان :+نیکی تو حرف نزن... به حساب تو بعدا میرسم... عمو ساکت است و هیچ نمیگوید... دلم نمیخواهد مامان به او توهین کند. +:بدون دعوت جایی رفتن اصلا خوب نیست میگویم :ایشون بدون دعوت نیومدن،من ازشون خواستم...مامان عمو باید باشن،اگه عمو نباشه منم نیستم صداي بابا میآید:معلومه که وحید هم باید باشه سرم را پایین میاندازم:سلام بابا بابا سر تکان میدهد:زود آماده شو،الآن مهمونا میان دست عمو را میگیرم و به طرف اتاقم می برمش. صداي مامان میآید و حرف هاي بابا که قصد دارد آرامش کندـ عمو در اتاقم میچرخد:چه اتاق قشنگی :_عمو،من بابت رفتار مامانم... :+هیس،بدو عروس خانم آماده شو دیگه :_عمو،عروس کیه؟شما چرا این حرفا رو میزنین.. عمو لبخند میزند.. کراوات عمو را مرتب میکنم عمو با لبخند میگوید:خوشگل شدیا اخم ساختگی میکنم:نبودم؟ :_بودي،بیشتر شدي.. به طرف آینه برمیگردم. دلم نمی خواست اینها را بپوشم اصرار عمو باعث شد.. مانتوي بلند بنفش پوشیده ام و روسري روشن. :+عمو این لباسا خوب نیستن :_چرا؟ :+خیلیـروشنه :_خوبه اتفاقا،خب عروس که نباید تیره بپوشه،اونم وقتی تو یه جمع نماینده ي مذهبیاس دوباره به خودم نگاه میکنم. ساعتم را دور دستم میبندم. :_نیکی؟ :+هوم :_هوم چیه بچه؟برنامت چیه؟ :+هیچی،در معیت شماییم دیگه :_راجع این پسره میگم،دانیال سرم را بلند میکنم.:+هیچی،گفتم که... کل برنامه ي امشب به خاطر باباس :_نیکی جان ایمانت رو به رُخِش نمیکشی ها :+چشم :_چیزي که نداره،به روش نمیآري ها :+سعی میکنم :_عموجان با منطق جواب احساسش رو دادن،یه کم بی انصافیه...حواست باشه ها :+عمو امشب هیچی نمیشه...من هیچ سنخیتی با این آدم ندارم...همین رو بهش میگم،تموم... :_چی بگم.. صداي در میآید و بعد صداي خوش و بش... با عمو به سالن میرویم. عمو بلند سلام میدهد و بعد با رادان و دانیال دست میدهد. دانیال کت و شلوارخوش دوخت سرمه اي پوشیده و پیشانی اش کمی سرخ به نظر می رسد.آرام سلام میدهم و کنار عمو مینشینم. رادان میگوید:آقاوحید مشتاق دیدار. عمو لبخند میزند:کم سعادتی از بنده بوده.. سرم پایین است،اما نگاه هاي سنگین را حس میکنم.منیر چاي میآورد. رادان در حالی که فنجان را برمی دارد با خنده میگوید:نیکی خانم این چاي وقتی میچسبید که شما برامون میآوردي ها مگه نه دانیال ؟ شهره،مادر دانیال با زهرخند میگوید:فعلا نیکی جون مشغول کاراي دیگه هستن،وگرنه پسر ساده لوح من رو چه به این ازدواج؟! دانیال میغرد:مامان... متلکش داغم میکند،میخواهم جواب بدهم اما نگاه عمو به آرامش دعوتم میکند. سرم را پایین می اندازم و با بندهاي انگشتانم بازي می کنم. مامان با حالت عصبی میگوید:شهره جون،نجابت نیکی از اول زبونزد همه بود،چه برسه به الآن،خودت بهتر میدونی... ★ پله ها را آرام بالا میروم،دانیال هم پشت سرم میآید مبل ها را نشان میدهم:بفرمایید دانیال مینشیند و من هم روبه رویش. سرش پایین است،خجالت به او نمیآید... چند دقیقه اي میگذرد،با دو انگشت یقه اش را میگیرد:گرمه،نه؟ :_من گوش میدم 💠 ♥️💠 💠♥️💠
🕊 حب دنیا و حب خدا؛ در یک دل جای نمی‎گیرد! باید از یکی از آنها گذشت... @Patoghedoostanha
🕯شمع به کبریت گفت : از تو میترسم تو قاتل من هستی کبریت گفت : از من نترس از ریسمانی بترس که در دل خود جای دادی. عامل نابودی انسان ها تفکرات منفی خودشان است ، نه عوامل بیرونی @Patoghedoostanha
کاری به کار عقل ندارم، به قول عشق کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا @Patoghedoostanha
﷽ ✍🏻امام علی علیه‌السلام 📜«لاتمَلَّكُ الْمرأَةُ مِنَ الْاَمْرِ ما يُجاوِزُ نَفْسَها،فَاِنَّ ذلِكَ اَنْعَمُ‌لِحالِهاوَ اَرْخي لِبالِهاوَ اَدْوَمُ لِجَمالِها فَاِنَّ الْمَرْأَةَ رِيْحانَةٌ لَيْسَتْ بِقَهْرَمانَهٌ» 📑كاري را كه بيش از حدّ توانايي زن است به او وامگذار؛ زيرا (اگر زنان از كارهاي سخت و طاقت‌فرسا به دور باشند) براي رعایت حال آن‌ها و شادابي روحي و دوام زيبايي آن‌ها بهتر است؛ چرا كه زن است، نه پهلواني سخت‌كوش.» 📓وسائل الشیعه ج14ص120 @Patoghedoostanha
26.3K
صدای شیرین اذان 📿🤲❤️
*آوای ملکوتی اذان📣* 💞 میرسد بانگ اذان باز مرا میخوانی تا دهی این دلِ بی حوصله را سامانی بار الها تو همانی که در هر نفسی بهتر از من، همه احوال مرا میدانی …•°•…•°•…•°•…•°•…•°•… ‌‌ 🌺🌾🕊 🌾🕊 عاشقان وقت نماز است 🕊 📢 اذان میگویند اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ 🍃🌺🍃 اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ 🍃🌺🍃 اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ 🍃🌺🍃 اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ 🍃🌺🍃 حَی عَلَی الصَّلاةِ حَی عَلَی الصَّلاةِ 🍃🌺🍃 حَی عَلَی الْفَلاحِ حَی عَلَی الْفَلاحِ 🍃🌺🍃 حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ 🍃🌺🍃 اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ 🍃🌺🍃 لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ عَجِلُ بِالصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــای فرج ☀🕊🍃🌺🍃🕊 ✨بِســـمِـ‌اللّہ‌اَݪْـــرَّحْمــݧِ اَݪْـــرَّحیـــݥــ✨ ⚜اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن ⚜اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن‌ ⚜اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن 〰🕊🍃🌺🍃🕊〰 ✨🕊بشتابید به سوی نماز اول وقت
و حیاتِ آدمی آن هنگام آغاز می گردد که دوستت دارمى می‌شنود که دلـش می خواهد... @Patoghedoostanha
جاده های صاف و بدون دست انداز کسالت آور هستند و جاده های پر پیچ و خم از تو راننده ماهر میسازند؛ پس، از پیچ و خم های زندگی شکایت نکن، چون دارند به بهترین راننده تبدیلت می‌کنند ... @Patoghedoostanha
🕯شمع به کبریت گفت : از تو میترسم تو قاتل من هستی کبریت گفت : از من نترس از ریسمانی بترس که در دل خود جای دادی. عامل نابودی انسان ها تفکرات منفی خودشان است ، نه عوامل بیرونی @Patoghedoostanha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا زمانیکه غمها و اشتباهات گذشته را رها نکنی نمیتوانی در زندگی پیشرفت کنی این نکته را از “غنچه ها” آموختم تا لب به “خنده” وا نکنی، گل نمی شوی… پس بخند دوست خوب من 🌸🌸
🍁 دستان پدرو مادرتان را ببوسید قبل ازآنکه مجبور باشید سنگ سردی را ببوسید پدرومادرتان را چشم انتظار نگذارید قبل ازآنکه باجای خالیشان روبرو شوید هیچ چیز باارزشتراز داشتن پدرومادر نیست .