#خاطرات_شهدا📖
#به_روایت_علی_اصغر_کوثری✐
🔸در عملیات کربلای ۴، سختترین کار برای دسته ویژه (به سرپرستی #شهید_مسلم_اسدی) در نظر گرفته شده بود. قرار بود ما که دسته ویژه بودیم برویم پادگانی در ابوالخصیب را بگیریم و بعد تازه گردان وارد عمل شود.
🌙شب عملیات؛ من و مسلم اسدی و مهدی بختیاری تا صبح با هم بودیم. لباس غواصی به تن، نشسته بودیم و اطرافمان یکسره بمباران می شد. آتشباری و بمباران دشمن، حتی یک دقیقه هم قطع نمی شد. اما مسلم و مهدی در همان شرایط هم شوخی می کردند و می خندیدند.
😅 #شهید_مهدی_بختیاری_دوست می گفت: «مسلم ببین! اینجا هم مثل خیابون قزوین شده، انگار دارن قالی میتکونن!» (۱)
پ.ن ۱ : اشاره داشت به انفجارهای پی در پی
پ.ن ۲ : مسلم اسدی و مهدی بختیاری؛ هممحل و ساکن خیابان قزوین در تهران بودند.
✨یاد همه شهدا با ذکر صلوات ✨
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💌#خاطرات_شهدا
🦋شهید مدافعحرم #محمود_رادمهر
سه بار برایش
درجه تشویقی آمد، نگرفت.
تهِ دلش این بود که
کار برای خدا این حرف ها را ندارد.
بیهیچادعایی میگفت:
اگر برای همهٔ بچههای لشکر، تشویقی آمد،
چشــم، من هم میگیرم...!
یاد شهدا ذکر صلوات 🌷🍃
#خاطرات_شهدا🕊
🍃محمودرضا شهید زنده بود.
این اواخر که از او عکس می گرفتم وقتی از پشت لنز توی چهره اش نگاه می کردم با خودم می گفتم این عکس آخر است
تقریباً پنج شش ماه آخر هر چه عکس از او می گرفتم بعداً پاک می کردم
دلم نمی آمد عکسی از او گرفته باشم که عکس آخر باشد
به خاطر حذف کردن آن عکس ها تأسف نمی خورم و به لحظاتی که با او گذرانده بودم افتخار می کنم
همیشه حواسم بود که کنار شهید زنده ای هستم که روی خاک قدم می زند...
✍راوی: برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
#خاطرات_شهدا 💌
در راهرو لامپهایی💡 داشتیم که شب هم روشن بود و آنجا در سرما مینشست و درس 📚میخواند..
و وقتی به ایشان میگفتیم که چرا اینجا درس میخوانی؟! 🤔
میگفت: من این درس را برای خودم میخوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیتالمال پرداخت میشود استفادهکنم!🌱
#شهیدمدافعحرم
محمد هادی ذلفقاری
#خاطرات_شهدا🕊
✨انتقام از ۷۵۰ داعشی
🍃عقیل شیبک عضو فعال بسیج و مرزبان بود. در نصرتآباد خاش و دلگان سیستان و بلوچستان مرزبانی و خدمت میکرد. علاقهی زیادی به جهاد داشت و از سال۱۳۹۲ برای اعزام به سوریه در سپاه پاسداران نامنویسی کرد. سهسال منتظر بود که راهی شود.
🍃بعد از کلی تلاش، ۱۴فروردین۹۵ برای اولینبار به سوریه اعزام شد و تنها یک هفته بعد، ۲۱فروردین، در اولین روز عملیات به شهادت رسید. در آن یک هفته، هم خیلی شوخی میکرد و هم خیلی بیتاب بود، میگفت: "ما نیامدهایم که در اینجا بخوریم و بخوابیم، پس کِی ما را به جبهه میفرستند؟"
🍃در جوابش گفتیم: اینقدر بیتابی نکن! باید از بالا دستور برسد که بچههای سیستان و بلوچستان چه زمانی برای جنگ بروند. شهید حسینعلی کیانی و عقیل شیبک جزو نفرات آخر بودند و اصلا قرار نبود این دو را اعزام کنند؛ چون اصلاً جا نداشتند.
🍃این دو نفر هم به فرمانده خود گفتند: "اگر ما را نفرستی، تو را به بیبی زینب سلاماللهعلیها واگذار میکنیم!" فرماندهشان گفت: وقتی این حرف را زدند، دهانم بسته شد و گفتم شما دونفر هم اعزام شوید. این دونفر به عنوان آخرین نفرات رفتند و به عنوان اولین نفر از شهدا هم برگشتند.
🍃صبحِ همان شب که شهید حسینعلی کیانی، عقیل شبیک و چندنفر دیگر در خانطومان به شهادت رسیدند، با اینکه خسته بودیم اما استراحت نکردیم و برای این شهدا عزاداری کردیم و قسم خوردیم که دفعهی بعد، یا کشته میشویم و یا انتقام خون شهدا را میگیریم. ما موفق شدیم شب بعد، انتقام خون شهدا را با به هلاکترساندن حدود ۷۵۰ داعشی بگیریم و ضربهی محکمی بر پیکره تکفیریها وارد سازیم.
✍راوی:همرزم شهیدان
#شهید_حسینعلی_کیانی
#شهید_عقیل_شیبک
#سالروز_شهادت🕊
#خاطرات_شهدا🕊
✨مدافعحرمی با موهای اتوکشیده
🍃وقتی میخواست به مسجد برود، بهترین لباسهایش را میپوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را میدید که داشت به موهایش اتو میکشید و لباس نو میپوشید یا کفشش را واکس میزد، فکر میکرد محمدرضا به مراسم عروسی میرود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه میخواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد.
🍃حرفش هم این بود که حزباللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیتهایی را که میکرد، به طرف مقابلش نشان میداد. همیشه میگفتم تو میخواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض میکنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو!
🍃میگفت من دلم میخواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد میشوم و وقتی از در مسجد بیرون میآیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزباللهیها را نگاه کن! همه شلختهاند! ببین همهشان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخلخ میکند.
✍راوی:مادر شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#سالروز_ولادت
#خاطرات_شهدا🕊
این انگشتر رو می بینی خانوم؟!
دُرّ نجفه،
همیشه همراهمه،
شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن
روز قیامت حسرت نمی خورن،
باید برم نگین این انگشتر رو نصف کنم،
یه رکاب بخرم که تو هم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی،
دلم نمیاد روز قیامت حسرت بخوری!🙂
📚یادت باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#خاطرات_شهدا 🍃
این جمله را به یاد داشته باشید:👌
اگر در راه خدا رنج را تحمل نکنید!
مجبور خواهید شد در راه شیطان رنج را تحمل کنید.....
#وصیت_شهید_پور_مرادی
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ محمد
#خاطرات_شهدا
💠 شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان"
همین طورکه می دویدازپشت ازناحیه سرمورداصابت قرارگرفت و سرش ازپیکرپاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.سرمبارک این شهیدحدود پنج دقیقه فریاد"
یاحسین، یاحسین"سر می داد.
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند،چند دقیقه بعدازتوی کوله پشتی اش وصیت نامه اش را برداشتند، نوشته بود:
اَلسَلامُ عَلیَ الرَأس اَلمَرفُوعَ
خدایامن شنیده ام که امام حسین (ع) بالب تشنه
شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه
شهیدبشوم
خدایاشنیده ام که سر امام حسین (ع)راازپشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشود.
خدایاشنیده ام سرامام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده،
من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین(ع)خیلی عشق دارم،
دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر یاحسین(ع) باشد...
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
🌹راوی دفاع مقدس نظری محبوب
#شهید_علی_اکبر_دهقان
⚘شهدا را یاد کنیم با ذکر جمیل #صلوات
💕❤️💕❤️
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
داشتیم پیڪر شـــــهدامون رو با
کشته های بعثی تبادل میڪردیم
که ژنـرال «حسـن الدوری» رییس
ڪمیته رفات ارتش عـراق گفت :
«چند تا شهید هم ماپیداڪردیم،
تحویلتون میدیم تا به فهرستتون
اضافه کنید.»
یکی ازشهدایی که عراقی ها پیدا
ڪردند پلاڪ نداشت .
سـردار باقر زاده پرسـید: ازڪجا
میدونید این شــــهید ایـرانـــیه؟
این ڪــــه هیچ مـدرڪی نداره!
ژنرال بعثی گفت : با این شـــهید
یه پارچه قرمز رنگ پیدا ڪردیم
ڪه روش نوشته بود:
« #یاحســـین_شـــهیـد»
فـهمـیدیم ایــرانــیه...
#لبیڪ_یا_حســـین
#خاطرات_شهدا
🔮 نیت عاشقانه
🌹 روزي از «رضا» پرسيدم: تا به حال چند بار مجروح شده اي؟ تبسمي كرد و گفت: يازده بار! و اگر خدا بخواهد به نيت دوازده امام، در مرتبه ي دوازدهم شهيد مي شوم.»
او همان طور كه وعده داده بود، مدتي بعد در منطقه ي «شرهاني» به وسيله ي تركش خمپاره راه جاودانگي را در پيش گرفت.
راوي : همسر سردار شهيد «رضا چراغي» _ فرمانده ي لشگر محمد رسول الله (ص)
#خاطرات_شهدا
🔮 وعده شهادت
🌹 پس از اين كه به بچه ها خبر رسيد دكتر «رحيمي» شهيد شده است، همه ي بچه ها دعاي توسل را به ياد او خواندند.
دعا را «محمدعلي» مي خواند. وقتي به نام مقدس امام حسين (ع) رسيد، دعا را قطع كرد و خطاب به بچه ها گفت: «برادرها اگر مرا نديديد حلالم كنيد، من از همه ي شما حلاليت مي طلبم😭😭».
پس از اتمام دعا نزد او رفتم، گفتم: «چرا وقت دعا از همه حلاليت طلبيدي؟» گفت: «وقتي به جبهه آمدم، امام زمان (عج) را در خواب ديدم، ايشان به من فرمودند: «به زودي عملياتي شروع مي شود و تو نيز در اين عمليات شركت مي كني و شهيد خواهي شد😍😍»».
همين گونه شد، او در همان عمليات (مسلم بن عقيل (ع)) به شهادت رسيد. با اين كه قبل از عمليات به علت درد آپانديس به شدت بيمار بود و حتي فرماندهان مي خواستند از حضور او در عمليات جلوگيري كنند، ولي او مي گفت: «چرا شما مي خواهيد از شهادت من جلوگيري كنيد؟»
راوي : يكي از همرزمان نوجوان بسيجي شهيد «محمدعلي نكونام آزاد»
#خاطرات_شهدا
🔮 بوی ابراهیم را حس میکنم
🌹 پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟
با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم.😔😔
تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه.😭😭
اومدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟
گفت:من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و...
وقتی گریه اش کمتر شد گفت: من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده.😭
مادر ادامه داد: ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه.😔😔
چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه.
آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد.😭
سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز می کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت😔😔
🌸 شهید ابراهیم هادی
( شادی روحش صلوات)
#خاطرات_شهدا
🔮 شهر سامرا
🌸 شجاعت و دلیری های مثال زدنی مهدی ، دلیلی شد تا او را با نام شیر سامرا بشناسند. در عملیات هایی که در سامرا و نواحی اطراف انجام می شد ، هرجا بچه ها تحت فشار قرار می گرفتند و به تنگنا می رسیدند از مهدی می خواستند تا با نیرو هایش به کمک آن ها بیاید و غائله را ختم کند🙏🙏
. مهدی خط شکن بود و می گفت : ما باید اولین نفر در جلو وخط مقدم نبرد باشیم تا هر زمان به بچه ها گفتیم بیایند مارا ببینند و بدانند که ما نیز در معرکه نبرد حاضریم . حضورش هم همواره با شجاعت و دلاوری همراه بود😍😍
🌹 شهید مدافع حرم مهدی نوروزی( معروف به شیر سامرا)
🌸 ولادت امام حسن عسکری ع مبارک باد
شادی روح امام حسن عسکری و شهید صلوات
#خاطرات_شهدا
🔮 تصویری بر دیوار شهر من و تو
🌸حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد.
یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود.
سید می گوید: من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دیدم☺️☺️.
همون زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد . یک شب جمعه ای بود.
خانمی پیش من اومد وگفت: آقا ، این شیرینی ها برای این شهید ، همین جا پخش کنید.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه.😳😳 تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم .چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم .خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم.😔💜
بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم😍🙏
📚 کتاب سلام بر ابراهیم ۱
"" شادی روح شهدا صلوات ""
🌹 شهید ابراهیم هادی
#خاطرات_شهدا
🔮 سجده شهادت
🌹 شهيد بسيجي «علي قرائي» بسيار زياد سجده مي كرد و مي گريست. 😔
در شبانه روز 5 بار زيارت عاشورا مي خواند. هميشه مي گفت: «من در سجده به شهادت مي رسم.»
در كربلاي 5 بود كه شنيديم شهيد قرائي در حال سجده به شهادت رسيده است.😭😭
راوي : محسن شيخي
"""شادی روح شهدا صلوات """
#خاطرات_شهدا
🌹خاطرهای از کودکی شهید چمران
✍شهید چمران در ابتدایی تحصیل میکرد. روزی دوست همکلاسی کنار تخته در حالی که معلم در تخته سیاه مینوشت، گچی به دیوار پرتاب میکند که به کتف معلم میخورد.
معلم عصبانی شده و برگشته میگوید: کدام پدر فلان شده این کار را کرد؟ سریع بیرون بیاید.😡😡
چمران برخاسته میگوید: من بودم. و معلم با سیلی صورت چمران را سرخ میکند.😔
بعد از چمران پرسیدند: چرا دروغ گفتی من بودم؟ چمران گفت: کسی که گچ را زده بود لاغر بود و معلم عصبی و من مطمئن بودم کتک خواهد زد و اهل بخشش نیست، او طاقت کتک نداشت و دیدم از ترس میلرزد، ولی من درشتتر بودم و طاقتم بیشتر از او بود.😊😊
📚 نقل از دکتر ابوالفضل بهرامپور
💌#خاطرات_شهدا
🔵شهید مدافعحرم محمد شالیکار
♨️قُنوت شهدایی
🦋همسر شهید روایت میکند: یکبار به او گفتم: «محمد! چرا موقع قنوت، اینقدر دستهاتو بالا میبری؟» گفت: «آدم وقتی داره گدایی میکنه اون هم در خونهٔ خدا، هر چقدر دستهاشو بالاتر ببَره، خدا هم بیشتر بهش توجه میکنه. گدا باید گدایی کنه. باید طوری گدایی کنه که وقتی صاحبخانه او را دید دلش براش بسوزه. هرچه بیشتر گدایی کنی، خدا بیشتر به پات میریزه. لطفشو دریغ نمیکنه.»
🦋گفتم: «اینقدر دستهاتو بالا نبَر، شاید مردم مسخرهات کنند!» خندید و گفت:«مگه من برای رضایت مردم نماز میخونم که فکر این چیزها باشم؟ من در محضر پروردگارم هستم، دست به دامن خُدام، بگذار هرکی هرچی میخواد بگِه!»
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
❄️اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❄️
#خاطرات_شهدا
در مسجد کنار احمد آقا نشسته بودم، درباره ارادت و توسلات به اهل بیت(ع) صحبت میکردیم.
احمد آقا گفت: این را که میگویم به خاطر تعریف از خود یا.. نیست! میخواهم اهمیت ارتباط و توسل به اهل بیت(ع) را بدانی.
بعد ادامه داد: یک بار در عالم رویا بهشت را با همه زیباییهایش دیدم..
نمیدانی چقدر زیبا بود!😍 دیگر دوست نداشتم بمانم، برای همین با سرعت به سمت بهشت حرکت کردم.
اما هر چه بیشتر میرفتم مسیر عبور من باریک و باریکتر میشد! به طوری که مانند مو باریک شده بود و من حس کردم الان است که از این بالا به پایین پَرت شوم!
آنجا بود که حدس زدم این باید صراط باشد!
همان که میگویند از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر خواهد شد.
مانده بودم چه کنم! هیچ راه پَس و پیش نداشتم.
یک دفعه یادم افتاد که خدا به ما شیعیان اهل بیت (ع) را عنایت کرده. برای همین با صدای بلند حضرات معصومین را صدا زدم.
ناگهان دستم را گرفتند و از آن مهلکه نجاتم دادند.
بعد ادامه داد: ببین ما در همه مراحل زندگی بعد از توکل بر خدا، به توسل نیاز داریم.
اگر عنایت اهل بیت(ع) نباشد، پیدا کردنِ صراطِ واقعی در این دنیا محال است.✨
+ شادی روح شهید احمدعلی نیری صلوات
@Patoghedoostanha