eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.8هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! . گوش شنوای حرفاتون🌚🌻 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ دعای_فرج📜 🌈ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...✨ ✨الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌈وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ✨وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌈واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ ✨الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى 🌈الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى ✨محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌈الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ✨وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌈عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً ✨كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا 🌈محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ ✨اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌈فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ✨الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌈ادْرِكْنى اَدرِکنی ✨الساعه الساعه الساعه 🌈العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) [°•@Patoghemahdaviyoon✨]°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃' "بـسم‌الله‌الࢪحمن‌الࢪحـیم" السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم ابراهیم هادی ♥🖇'! 🌙'! ⸤ @Patoghemahdaviyoon
💚 یا ایهاالعزیز دلم مبتلایتان دارد دوباره این دل تنگم هوایتان از حال ما اگر که بپرسی ملال نیست جز دوری شما و فراق صدایتان 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
••💞🌸 💍 بہ‌سوریہ‌کہ‌اعزام‌شده‌بود🚶🏻‍♂ بعضۍ‌شب‌ها‌با‌هــم‌در‌فضای مجازۍ‌چٺ‌میکردیم💬 بیشتر‌حرفهایماݩ‌احوالپرسۍ‌بود🍃 او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم✏️ و‌اندڪ‌ آبۍ‌میریختیم‌بر‌آتش دلتنگۍ‌ماݩ...🙃🙈 روزهای آخر ماموریتش بود🍂 گوشۍ‌تلفن‌همراهم‌را‌ڪہ روشن‌کردم📱 دیدم‌عباس‌برایم‌کلۍپیام فرستاده‌است...!😍 وقتۍ‌دیده‌بود‌ڪه‌من‌آنلاین نیستم😕 نوشتہ‌بود: آمدم‌نبودۍ؛‌وعده‌ۍ‌ما‌بهشت..💔 بہ‌روایت‌همسرشهید🌸 ✨⃟⃟🥀¦⇢ @patoghemahdaviyoon🍃
💔 باز هم این دل دیوانه تو را می‌خواهد دل بشکسته ز دست تو عطا می‌خواهد💔 خسته‌ام از همه دنیا و گرفتارانش کرمی‌ کن که دلم کرب‌وبلا می‌خواهد🕌 @patoghemahdaviyoon 🌸
🕊 : هرگاه‌تصمیم‌گرفتےبدون وباظاهرغیراسلامےبیرون‌بروۍ، بدان‌که‌غرب‌را‌در‌تهاجم‌فرهنگےاش‌یارۍ مےکنےوتوجه‌جوانانےکه‌سعےبرحفظ‌ نگاهشان‌دارند‌را‌جلب‌مےکنے🔥 مبادا‌حجابـےکه‌بر‌تو‌واجب‌شده‌تاتورا با پاکدامن‌نگه‌دارد راتحریف‌کنےچرا‌که‌تو‌آبروۍتمامے دختران‌محجبه‌و‌پاکدامن‌هستے‌با‌این‌ همه‌اگرهمچنان‌به‌این‌مسئله‌‌بـےتوجه‌ بودۍ‌بدان‌که‌دیگر‌اسم‌شیعه‌برروۍ تونمیتوانگذاشت..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چقدر‌لاکچریه..(:
علامھ‌‌ مجلسی فࢪمودند: شب‌ جمعه مشغول مطالعه بودم،به این دعا رسیدم!: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم،الحمدلله‌ من‌اول‌‌الدنیا‌الی‌فنائِها‌و‌مِن‌َالاخره‌الی‌بقائِها الحمدلله‌ِعلی‌کل‌نعمه،استغفرالله‌من‌کل‌ذنب‌ِِو‌اتوب‌الیه،‌وهو‌ارحم‌الراحمین. بعد یک هفته مجدد خواستم،آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم،که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم..‼️ ♥️🌼
حلقه ازدواج قرار نیست ابزار فخر فروشی باشه که هرچه گِرمش بیش محبت بیشتر بشه حلقه ازدواج حلقه تعلقه ! تعلق به مهر دلِ قیمت نذارین روش ... :) 『 @Patoghemahdaviyoon
ازخدآپرسیدم: چرآفآسدهآخوشگل‌ترن؟ چرآآدمآی‌الکی‌وسیگآری‌بآحآل‌ترن؟ چرآاونآیی‌که‌دیگرآن‌رومسخره‌میکنن... بیشترتودل‌مردم‌میرن؟ چرآاونآیی‌که‌خیآنت‌میکنن، تهمت‌میزنن،غیبت‌میکنن، دروغ‌میگن‌موفق‌ترن؟ چرآ‌همیشه‌بدآبهترن😄؟ پرسید: 🚶‍♂️؟ دیگه‌چیزی‌نگفتم🖐🏽
بعضـےازآدمـٰاخیلـےشبیـھ‌شھداهستن ، خیلـےبدون‌ادعـٰآ . . ! خیلـےبدون‌دڪ‌وپز . . . ! نمیدونم‌واقعاچجوری‌توصیف‌کنم ، بایدباشـےتابفھمی..!
عـالم‌ منتظࢪ امـام‌ زمـانھ و‌ امـام‌ زمان‌ عـج منتظࢪِ آدمایـے کھ بلند بشن‌ و خودشون‌ را‌ بسازن . . 🌱 !
سلام مهدوی های عزیز😊 📚 📔کتاب این هفتمون به نام دختر شینا به نویسندگی خانم بهناز ضرابی زاده 🍂 این کتاب روایتی از زندگی همسر شهید حاج ستار ابراهیمی🌷 هست ✨در شهریور سال 91 طبق یاداشت امام خامنه ای🌸 نوشتند: رحمت خدا بر این بانوی صبور وبا ایمان؛ و بر آن جوان مجاهد ومخلص و فداکاری که این رنجهای توانفرسای همسر محبوبش نتوانست او را از ادامه ی جهاد دشوارش باز دارد.🌹 جا دارد از فرزندان این دو انسان والا نیز قدر دانی شود. 🌈 کتاب خیلی قشنگ و خوبیه پیشنهاد میکنم هرجور شده تهیه اش کنید و بخونید 🎀
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
قــسمـت صــد و شصــت و نهــم💚 شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزید اما االن نمیتو
قـسمـت صــد و هفــتادم💚 مهیا با چشمان اشکی به شهاب که داخل اتاقک حراست بود خیره شد. حاج اقا در حال صحبت کردن با شهاب و استاد اکبریبود نگاهی به استاد اکبری انداخت کبودی زیر چشمش االن بیشتر به چشم می خورد فقط خدا می دانست که چه گفته بود که شهاب که همیشه مخالف دعوا بود با او همچین کرده بود . در اتاقک باز شد استاد اکبری سریا از اتاق خارج شد که با صدای شهاب در جا ایستاد ــ آقای اکبری مهیا با استرس به سمت شهاب رفت و دستش را گرفت و آرام و با التماس اسمش را زمزمه کرد ــ شهاب شهاب نگاهی در چشمان مهیا انداخت و دستانش را فشرد و نگاهش را به سمت چشمان استاد اکبری سوق داد و گفت: ــ فقط کافیه یه بار به گوشم بخوره اذیتش کردی یا حرفی بهش زدی جور دیگه ای رفتار میکنم استاد اکبری بدون اینکه جوابی به شهاب بدهد سوار ماشین شد و با استرس از کنارشان رد شد مهیا با نگرانی به شهاب خیره شد ــ خوبی شهاب؟؟ شهاب لبخند مهربانی بر لب زد و گفت ــ مگه میشه خانومم کنارم باشه و حالم بد باشه مهیا لبخندی زد و تا خواست جواب دهد صدای آرش به گوششان رسید ــ بیا دیگه شهاب کلی کار داریم ــاومدمـ ــ بیا بریم خانم که تا شب اینجا گیریم به سالن آمفی تئاتر می روند مهیا به کنار پگاه می نشیند و کارش را ادامه می دهد با یادآورز چند دقیقه پیش چشمانش را روی هم فشار می دهد با اینکه نگران شهاب بود اما چه حس خوب و شیرینی بود اسن حمایت شهاب و اینکه تکیه گاه داشتن که در هرشرایط سخت او را در کنار خودش می دید لبخندی زد و به کارش ادامه داد در بین کار پگاه چند جا مشکل داشت و مهیا با حوضله برایش توضیح می داد آنقدر سرشان شلوغ بود که همزمان نهار می خوردند و کار می کردند آنقدر سرشان گرم کار کردن بود که متوجه گذشت زمان نبودند آقایون برای استراحت برای چند دقیقه ای به حیاط رفتند پگاه که برای دیدن کارها به بالای جایگاه رفته بود یکی از بنرها که کج بود را کشید تا صاف شود اما بنر از جا کند پگاه بااسترس به مهیا چشم دوخت ــ وای خاک به سرم االن چیکار کنیم دخترها به پگاه که با استرس به بنر نگاه دوخت میخندیدند ــ به جا خنده بیاید کمکم کنید وصلش کنم ،این کجاست من برم باال وصلش کنم مهیا با خنده به گوشه ای اشاره کرد ــ اونهاش ــ وای من میترسم .مهیا تو بیا برو،زود تا نیومدن ــ اومدم برو کنار ــ مهیا چادرش را دست پگاه داد و آرام ارام باال رفت ــ بچه ها این مشکل داره ،داره میلرزه نیفتم پگاه با شوخی کمی آن را تکان داد مه پای مهیا پیچ خورد و بر زمین افتاد و همزمان پگاه و دخترها جیغ بلندی کشیدند