eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.9هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
8.3هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! . آیدی جهت ارتباط و تبادل : @R_Aa_8y . گوش شنوای حرفاتون🌚🌻 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 می ترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمی دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: پس لا اقل تکلیف مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حال خودم بکنم. باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز می شد.رفتم آن یکی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساک دستم بود. رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود. فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرچشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند. یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایدان. مثل تمام خانه های روستایی، در حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود. نیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: یا الله...یا الله... صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد. برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیایید تو. صمد تا من را دید مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم ورتم دارد آتش می گیرد. انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو. تا اومد من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم. یا توی اتاقی که او نشسته. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامیدشد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید. بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: قدم باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره ببین برایت چی آورده. و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: دیوانه! این را برای تو آورده است. ان قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. در اتاق را از تو چفت باز کردیم و در چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی در داخلی چمدان و دور تا دورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. لا به لای لباس ها هم چند تا صابون طری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد. لباس ها هم با سلیقه ها تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: کوفتت بشو قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد. ایمان که دنبالمان آمده بود به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: خدیجه بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم. خدیجه تعجب کرد : چرا قایم کنیم؟ خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند فکر می کند منهم به او عکس داده ام. ایمان دوباره به در کوبید و گفت: چرا در را بسته اید؟ باز کنید ببینم. با خدیجه سعی کردیم عکس را بکنیم، نشدانگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است. ایمان چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. در چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبر دار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: پس کو چمدان صمد برای قدم چی آورده بود؟ زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: به جان خودم اگر لو بدهی من می دانم و تو. خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهـم عَجِّـل لِوَلیکــ الـفَرَج💕
دعاي عهد.mp3
1.21M
🔊 قرائت زیبای 🌈هـرصبــح باتـو عہد مےبنـدم جـانانم:) امام صادق (ع) دربارۀ این دعا فرموده است: هرکس چهل صبحگاه این دعا را بخواند، از یاوران حضرت قائم (عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را زنده خواهد کرد، تا همراه آن حضرت جهاد نماید و به شمارۀ هرکلمه از آن، هزار پاداش برایش نوشته می شود، و هزار کار بد از او پاک می گردد.  (بحارالانوار، ج83، ص284، ح47) ____🌸🌿 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌤
﷽ دعای_فرج📜 🌈ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...✨ ✨الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌈وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ✨وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌈واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ ✨الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى 🌈الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى ✨محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌈الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ✨وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌈عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً ✨كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا 🌈محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ ✨اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌈فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ✨الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌈ادْرِكْنى اَدرِکنی ✨الساعه الساعه الساعه 🌈العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) [°• @Patoghemahdaviyoon✨]°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ هیچ‌وقت‌از‌گذشته‌ی‌یک‌نفر علیه‌‌ش‌استفاده‌نکن رفیق🚶🏻‍♀💔 چون‌ممکنه‌خدا‌گذشتهٔ‌اون‌آدم‌رو تبدیل‌به‌آیندهٔ‌تو‌کنه!! 😉 بعلھ‌مشتی‌اینجوریاست منتظران‌ظهور‌گناه‌نمیکنند •••━━━━━━━━━ 𝙹𝙾𝙸𝙽→⁦@Patoghemahdaviyoon
گریه‌ام پرسید از دلتنگـــــــی‌ام تکلیف چیست؟ گفت خوب است انتظار امّا بمیری محشر است