✅ #تلنگرانه
یه مقایسه بسیار عجیب
۱- چون اون آقا اهل #مسجد هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!😶
۲- چون فلان کس که #نماز میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمیخونم!😐
۳- چون فلان خانم که #چادری هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑
*یه سوال خیلی مهم:*⁉️
۱- چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)😜🥙
۲- چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)🚖
۳- چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم #بیحجاب، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه باحجاب میشم؟)😉
🚫 چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!🤫
🛑 هیچ کس به غیر از #پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام #معصوم نیست.
✅ پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست)
♦️پس بخاطر دین و ایمان، سر خدا و خداپرستها منت نذاریم. انقدر هم سریع دین گریز نشیم‼️
#تلنگر😲
#اندکی_تامل🤔
298.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست در گردنم انداخت غم رفتن تُ... 😞
#استوری
#سردار_دل_ها
#حاج_قاسم_سلیمانی
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@Patoghemahdaviyoon
╚═ ⚘════⚘ ═╝
°•🧡•°🍂°•
#بخونضررنمیکنے🙃↯
بہروایټپرسټارجنگ🎤🖇
میگفټ↯
یکےازمجروحاروآوردن...🥀
خونریزےشدیدداشټ😢🤭
وارداټاقعمݪشدیم...🚶🏾♀
دکټراشارهکرد،چادرمودربیارم
کہراحټټربتونیممجروحروجابہجاکنیم😕
گوشہچادرموگرفټ...
وبریده،بریدهگفټ
مندارممیمیرم🥀
#چادرټوازسرټنیفټہ🖐🏾
همونجورےکہچادرمټودستشبود
#شهیدشد...😞🕊)
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@Patoghemahdaviyoon
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
#تلنگر «⭕️»
اگردخترهامیدونستن🧕
همشونناموسامامزمانهستن..!
شایددیگهآتیشبهوجود🔥
مهدیفاطمهنمیزدن..
شایدعکساشونرو📱🖼
ازتویدستوپاینامحرم
جمعمیکردن 🥺
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@Patoghemahdaviyoon
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
| پاتـوق مهـدویون |
#نمازتسردنشہبچہشیعہ
عـــــــــاشقان وقــــت نمــــــــاز
اســـــت ، اذان میگـــــــوینـد🍃
#به_افق_شیراز
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت38
دیدم افشین اونجا نشستہ ،محضر دار گفت«بالاخره تشریف آوردید؟!»
گفتم«بلہ،ببخشید اینقد دیر شد!»
خندید و گفت خیلے ناراحت نباشید آقا دومادم یڪ ربع تاخیر داشتن!
ولی پدرتون صبح اول وقت اومدن امضا دادن و رفتن!!
ڪمے عجیب بود!»
لبخند زدمو در حالے ڪہ مینشستم گفتم«نمیدونم والا!»
افشین سرشوآورد نزدیڪ گوشم و گفت«مهره مار دارے تو؟!چجورے باباتو راضے ڪردے؟!»
نگاش نڪردم،همینجورے ڪہ تو آینہ قیافہ خودمو چڪ میڪردم گفتم« اول سلام خرس گنده!»
خنده ریزی ڪرد و گفت« آها بلہ سلام!»
و بعدش اون هم نگاه کرد به روبرو...
یعنی تصویر من و خودش در قاب آینہ..؛
محضر دار شروع ڪرد...
خطبہ عقد رو خوند،
بار اول جواب ندادم..،
دیشب فڪر میڪردم تو این لحظات قراره بہ خیلے چیزا فڪر ڪنم!
ولے انگار خودم رو درست نشناختہ بودم...
در اون لحظات همہ چیز رو یادم رفتہ بود جز اینڪہ هرچہ زودتر بہ افشین برسم!
و انگار با یڪ بلہ گفتن صدها فرسنگ از جاده ے زندگیم رو یڪ شبہ رفتہ بودم!!!
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت37
لبخندش تا بناگوش رفت و گفت اتفاقا یڪے از دوستاے بابام تو یہ محضره همین الان زنگ میزنم میگم براے فردا اوڪے ڪنہ!!»
بعد از چند دقیقہ خوش و بش ڪردن دم در اتاق افشین رفت و یڪ ربع بعد آدرس محضر رو برام پیامڪ ڪرد!
منم آماده شدم و رفتم سمت خیابون بالاے یہ پل عابر پیاده..؛
عڪس گرفتم فرستادم برا بابام زیرش نوشتم«فردا شب من یا خونہ افشینم یا جنازم پایین این پل!»
بعدشم آدرسش رو براے بابا اس ام اس ڪردم و شماره اش رو مسدود ڪردم...!
یکجورهایی میخواستم تمام راه های ورود به زندگی سابقم را ببندم تا خیال برگشت نکنم..!
نمیدانم این ها از عشق بود یا نه برای اینکه به خودم ثابت کنم عاشقم کلیشه بازی میکردم و به همه چیز ندیده مشت پا میزدم؟!!!
کاش اولی بود...چون هرچه بود ذهنم دیگر قدرت تجزیه و تحلیل نداشت!
مگر چند سال داشتم؟!
۱۷سال زیاد نیست برای تحلیل اینهمه درد و تردید..
پس باید پای حرف دلم مینشستم و همین تصمیم را گرفته بودم؛
صبح ڪہ بلند شدم رفتم بازار و براے خودم یہ دست ڪفش و لباس شیڪ خریدم و رفتم محضر...
نیم ساعت تاخیر داشتم ڪہ واقعاً زیاد بود ولے حق هم داشتم...
وقتے خودت باید براے عقدت خودتو آرایش ڪنے خوب خیلے سختہ!
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃