eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.8هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! .. گوش شنوای حرفاتون🌚 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸 ❤️ 🍀 لبخندش تا بناگوش رفت و گفت اتفاقا یڪے از دوستاے بابام تو یہ محضره همین الان زنگ میزنم میگم براے فردا اوڪے ڪنہ!!» بعد از چند دقیقہ خوش و بش ڪردن دم در اتاق افشین رفت و یڪ ربع بعد آدرس محضر رو برام پیامڪ ڪرد! منم آماده شدم و رفتم سمت خیابون بالاے یہ پل عابر پیاده..؛ عڪس گرفتم فرستادم برا بابام زیرش نوشتم«فردا شب من یا خونہ افشینم یا جنازم پایین این پل!» بعدشم آدرسش رو براے بابا اس ام اس ڪردم و شماره اش رو مسدود ڪردم...! یکجورهایی میخواستم تمام راه های ورود به زندگی سابقم را ببندم تا خیال برگشت نکنم..! نمیدانم این ها از عشق بود یا نه برای اینکه به خودم ثابت کنم عاشقم کلیشه بازی میکردم و به همه چیز ندیده مشت پا میزدم؟!!! کاش اولی بود...چون هرچه بود ذهنم دیگر قدرت تجزیه و تحلیل نداشت! مگر چند سال داشتم؟! ۱۷سال زیاد نیست برای تحلیل اینهمه درد و تردید.. پس باید پای حرف دلم مینشستم و همین تصمیم را گرفته بودم؛ صبح ڪہ بلند شدم رفتم بازار و براے خودم یہ دست ڪفش و لباس شیڪ خریدم و رفتم محضر... نیم ساعت تاخیر داشتم ڪہ واقعاً زیاد بود ولے حق هم داشتم... وقتے خودت باید براے عقدت خودتو آرایش ڪنے خوب خیلے سختہ! 🍁به قلم بانو ح.جیم♡ 💠@Patoghemahdaviyoon 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸 ❤️ 🍀 لبخندش تا بناگوش رفت و گفت اتفاقا یڪے از دوستاے بابام تو یہ محضره همین الان زنگ میزنم میگم براے فردا اوڪے ڪنہ!!» بعد از چند دقیقہ خوش و بش ڪردن دم در اتاق افشین رفت و یڪ ربع بعد آدرس محضر رو برام پیامڪ ڪرد! منم آماده شدم و رفتم سمت خیابون بالاے یہ پل عابر پیاده..؛ عڪس گرفتم فرستادم برا بابام زیرش نوشتم«فردا شب من یا خونہ افشینم یا جنازم پایین این پل!» بعدشم آدرسش رو براے بابا اس ام اس ڪردم و شماره اش رو مسدود ڪردم...! یکجورهایی میخواستم تمام راه های ورود به زندگی سابقم را ببندم تا خیال برگشت نکنم..! نمیدانم این ها از عشق بود یا نه برای اینکه به خودم ثابت کنم عاشقم کلیشه بازی میکردم و به همه چیز ندیده مشت پا میزدم؟!!! کاش اولی بود...چون هرچه بود ذهنم دیگر قدرت تجزیه و تحلیل نداشت! مگر چند سال داشتم؟! ۱۷سال زیاد نیست برای تحلیل اینهمه درد و تردید.. پس باید پای حرف دلم مینشستم و همین تصمیم را گرفته بودم؛ صبح ڪہ بلند شدم رفتم بازار و براے خودم یہ دست ڪفش و لباس شیڪ خریدم و رفتم محضر... نیم ساعت تاخیر داشتم ڪہ واقعاً زیاد بود ولے حق هم داشتم... وقتے خودت باید براے عقدت خودتو آرایش ڪنے خوب خیلے سختہ! 🍁به قلم بانو ح.جیم♡ 💠@Patoghemahdaviyoon 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃