🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
❤️ #بیراهه
🍃#پارت15
بعد رفتیم نشستیم زیر آلاچیق تو حیاط و شروع ڪردیم بہ بازے بہ سبڪ خودمون..
تا براے شام صدامون ڪردن.
شام رو ڪہ خوردیم ڪم ڪم مہمونا رفتن .
ساعت یڪ شب بود ڪہ بہ با با شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاق.
واقعا حال و هوام خیلے بہتر شده بود..
اونم با این دیوونه بازیایی ڪہ بچہ ها درآوردن
لباسامو در آوردم. نشستم روے تخت و گوشیمو برداشتم .
افشین نوشته بود:(( فردا ساعت 4:30 میبینمت ;فعلا!))
گوشے رو خاموش ڪردم. خوابیدم رو تخت و پتو رو ڪشیدم رو سرم.
شاید فڪرش ڪمتر بیاد تو سرمو بتونم بخوابم!
صبح ڪہ بلند شدم بابا رفتہ بود. تصمیم گرفتم امروز خودم غذا درست بڪنم!
اما هیچی تو خونہ نداشتیم . هر چی فڪر ڪردم یادم نمیومد بابا چه غذایی رو دوست داره!
دلمو زدم بہ دریا و تو گوگل سرچ ڪردم
*طرز تہیہ قورمہ سبزے!*
🍁به قلم بانو ح.جیم♡