🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت30
دلم روشن شد گفتم «واقعا اینجوریہ؟!»
_"شڪ نداشتہ باش!"
دسته گل رو داد دستمو گفت«بفرمایید»
_«واقعا ممنون!خیلے قشنگہ،راضے بہ زحمتت نبودم!»
+«قابلتو نداره!»
گل رو گذاشتم روے میز و رفتم گلدون رو آب ڪنم ڪہ بزارم توش یڪدفعہ گفت«راستی آزاده،بابات ڪِے میاد؟!»
گفتم«معمولا ساعت پنج و اینا،چطور؟!تو ڪہ نمیخواے تا اون موقع اینجا بمونے!»
دیدم قیافش عوض شد!
_چی میگے تو بابا!الان ساعت پنجہ ڪہ!
+واقعا!یعنے من انقد خوابیده بودم؟!
_مگہ از ڪے خوابیدے؟!
با خنده گفتم«از ساعت هفت و نیم صبح ڪہ بابام رفته بود ڪارخونہ!»
دوتاییمون زدیم زیر خنده و حالا نخند ڪے بخند..!
ناگہان در خونه باز شد!
بابا از در اومد تو هردمون سر جامون خشڪ شدیم!
ڪلیدشو انداخت روے میز و گفت«بہ بہ!
کبوتراے عاشق!
مے بینم ڪہ خلوت ڪردید!»
افشین دست گرفت به نرده هاے پله تا تعادلش حفظ بشہ و رنگ پریده گفت«سَ سلام!»
منم بریده بریده سلام ڪردم!
🍁به قلم بانو .ح .جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃