🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت33
افشین از تو حیاط برگشت تو و دسته چمدونو ڪشید و گفت«بیا بریم آزاده،اینجا دیگہ جاے ما نیست...»
نگاهمو از بابا گرفتمو رفتم..،
..........
تا ساعت یازده شب با افشین مشغول خوش گذرونے تو ڪافہ ها و رستورانا بودیم و انصافا از هفت دولت آزاد!
ڪم ڪم خوابمون گرفت و افشین گفت«بیا بریم،»
گفتم«ڪجا؟! بیام بشینم بیخ دل مامان بابات بگم سلام این منم عروس ناخواندتون؟!»
افشین خندید و گفت«آزاده چی میگے تو؟!میگم بیا بریم خونہ خودم.»
یہ قدم رفتم عقب و گفتم«بیام خونہ تو چیڪار؟!»
پوز خند زد و گفت«آزاده!
ناسلامتے قراره زَنَم بشی،با هم بریم تو اون خونہ،بعد الان نمیخواے بیاے؟!»
انگشت اشارمو آوردم بالا و بہ حالت تہدید گفتم«هنوز ڪہ نشدم!
پس همہ چیو با هم قاطے نڪن!»
_«باشہ،باشہ،خیلہ خب،قاطے نڪن!حالا ڪجا میخواے برے؟!»
+«میرم یہ هتلے،جایی؛»
_«منم همراهت میام!»
+«چی میگے تو باز؟!میخواستم با تو بیام ڪہ میومدم خونت!»
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃