🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت43
لبخندے زد و گفت:"بریم بالاخره؟!"
گفتم:"بعلہہہہہہ!!"
و در ماشین رو باز ڪردیم و پیاده شدیم...
فورا اومد سمت من و در رو بست و راه افتادیم سمت در ورودے!
وقتے ڪنارش قدم برمیداشتم حس برترے از تمام ڪائنات را داشتم!
انگار قدرتے در وجودم بود ڪہ میتوانستم خللے در زمان و انفجارے در مڪان ایجاد ڪنم!
انگار دنیا ڪنارم بود و حقیقتی را یافتہ بودم ڪہ از ۱۶ سالگے ڪہ با هم آشنا شدیم انڪارش میڪردم!
دوباره نگاهم ڪرد و گفت:"آزاده از صبح تا حالا زیاد توے فڪر میرے!
مشڪلے پیش اومده؟!"
فورا از عمق افڪار و خیالاتم بہ بیرون پرت شدم و گفتم:"چی؟!نہ باباااا !!من ڪلا وقتے برام اتفاقاے خوب میافتہ تو ذهنم قد ده تا دفتر براش انشا مینویسم!"
لبخندے زد و در حالیڪہ دڪمہ آسانسور رو میفشرد گفت:"دوست داشتے ڪمے انشاهاتو براے منم بخون!"
نگاهش ڪردم و گفتم:"بروو بابا سَرِت میره بخواے همشو بشنوے!!!"
آسانسور رسید و سوار شدیم؛
عاقل اندر صفی نگاهم ڪرد و گفت:"تو منو اینجورے شناختے آزاده!!!؟؟؟"
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃