🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت44
گفتم:"نہ من تو رو اشتباه نشناختم!
تو عمرا منو بشناسی که وقتے میگم ے دفتر چقدر منظورمه!!!"
فڪر ڪردم بالاخره آسانسور رسیده اما تو یڪے از طبقات توقف ڪردیم و یڪ نفر دیگہ سوار شد...
افشین سرشو نزدیڪ گوشم ڪرد و گفت:"شاعر میگہ از صداے سخن عشق ندیدم خوش تر!
پس هرچی بیشترش خیلے بہتره!"
لبخندے همراه با چشمڪ زدم و گفتم:"پس از این بہ بعد پروژه دارے آقا!!!"
خندید و گفت:"تا باشہ از این پروژه ها!"
آقایی ڪہ چند طبقہ قبل سوار شده بود خطاب بہ افشین با لبخند گفت:"خواهرتون هستن؟!"
قیافم رفت تو هم..!
با آرنج محڪم بہ پہلوے افشین ڪوبیدم ڪہ فورا یہ توضیح مناسب ارائہ بده بہ این مستطاب محترم!!!
اونم فورا گلوشو صاف ڪرد و با خنده گفت:"نہ بابا!..
ایشون همسرم هستن!"
طرف ڪاملا ضایع توش وا رفت و سعے ڪرد خودشو جمع و جور ڪنہ و گفت:"عہ!آها!خیلے خوشبختم انشاالله بہ خوشے و خرمے ڪنار هم زندگے ڪنید..."
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃