🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت49
افشینم با لبخند پہنے اول یہ نگاه بہ من و بعد یہ نگاه بہ دوستش ڪرد و گفت:"آقا ڪامیار هستن..رفیق دوره دبیرستانم..!"
مجدد با ے نگاه بہ ڪامیار لبخند ڪوتاهے زدم و گفتم:"خوشبختم."
اونم با خنده گفت:"بہمچنین،افشین جان میتونم بپرسم ایشون ڪے هستن؟!"
افشین با خنده گفت:"بعلهههہ!همسرم هستن..!آزاده خانم."
یڪدفعہ چشماش ده سانت باز شد و گفت:"عہ!!!
بہ بہ آقا افشین نگفتہ بودے سر و سامون گرفتے و دوماد شدے و خیلہ خبب!!
پس میخواستی از زیر شامش در برے آره؟؟!!"
و بعد چشمڪے زد و بلند خندید!
حتے خنده هاشم گارسونے بود!!!
اصلا انگار اینجورے برنامہ ریزےشون ڪرده بودن اینا رو..!
اینبار رو ڪرد بہ من و گفت:"حالا ڪہ اینجوره خیلے خوشبختم خانم!!"
دوباره روسرے لیز ساتنمو جلو ڪشیدم لبخندے دیگہ تحویلش دادم بلڪہ جمع ڪنہ بره و یہ دیالوگ گارسونے دیگہ تحویلمون نده!!"
ولے یارو انگار ول ڪن نبود ڪوبید به ڪمر افشین و گفت:"خیلہ خب شما ڪہ در خفا ازدواج ڪردے و از زیر مہمونیش در رفتے!
ولے دیگہ دعوت منو نمیتونے رد ڪنے!
اگر خودتو آزاده خانم موافق هستید امشب بیاید خونہ ما؟!
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃