🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت53
چشمام برق زد لبخندِ بازے زدم و گفتم:"مرررسسسیی!"
در حالے ڪہ داشت با اڪراه تمام به رشتہ و خاویار من نگاه میڪرد گفت:"خواهش میڪنم!"
بعد از خوردن یڪے دو لقمہ صحنہ زل زدن محض افشین بہ خاویار و رشتہ و پخش شدن موسیقے ملایم رستوران برام تڪرارے شد و درحالیڪہ آخراے لقمہ مو میجویدم گفتم:"راستے افشین در روزهاے آینده چڪار ڪنیم از نظر تو؟!"
سرشو بالا آورد و با نگاهے ڪہ لبریز از سنگین ترین فحش ها بود گفت:"چی؟؟!!!"
صورتمو تو هم جمع ڪردم و گفتم:"بیا بابا اصن نخواستم غذاتو!!!"
انگار تازه فہمید قیافش چہ ریختے شده خودشو جمع و جور ڪرد و گفت:"نهههه!حالا چیڪار داشتے؟!!"
گلومو صاف ڪردم و گفتم:"میگم براے ادامہ زندگیمون چہ برنامہ اے دارے؟!"
آب دهنشو قورت داد و گفت:"خب میریم سر خونہ زندگیمونو بعد بچہ دار میشیم و بعد خونہ بزرگتر میخریم و بچمونو میفرستیم مدرسہ و دیگہ نمیدونم..!"
با دست محڪم روے پیشونیم ڪوبیدم و گفتم:"اووووه تا ڪجا رفتے تو!!من منظورم تا همین چند ماه آینده بود!"
یڪدفعہ نیشش تا بناگوش باز شد و گفت:"آهاااا!براے اون من یہ برنامہ سفر ویژه دارم!"
چشمام برقے زد و با ذوق گفتم:"ڪجا افشین؟!"
🍁به قلم بانو ح.جیم♡.
💠@Patoghemahdaviyoon🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃