| پـٰاتـوقمهدویـون |
.. #صحنهیدوم . خواستگار آمد پدر فرمود : باید از دخترم بپرسم دختر پاسخ داد: چندشرط دارم....پدر فرم
..
#صحنهیسوم
خبر به دربار یزید لعنتالله رسید
یزید گفت: بروید به همسرم بگویید
#کارواناسرا دارند میآیند لقمههای نذریات را آماده کن...
کاروان وارد شد
شروع کردند لقمهها را پخشکردن
ناگهان #صدایی به گوش هنده خورد
الصدقهعلیناحرام.....
صدقه بر ما حرام است!
هنده با تعجب پرسید: #قافلهسالار این کاروان کیست؟
#عمهسادات فرمودند: حرفت را بزن...
هنده سوال کرد
اهل کجایید؟!
بیبی پاسخ دادند: مدینه....
هنده پرسید: کدام مدینه....
بیبی فرمودند: #مدینةالنبی
تا هنده شنید مدینةالنبی را ، ازمرکب پیاده شد دوزانو جلوی عمهسادات نشست و سوال کرد
در مدینه #کوچه بنیهاشم را میشناسید؟!
حضرت فرمودند: بله که میشناسم...
درکوچه بنی هاشم #خانهیعلی-ع را میشناسید؟!
بله که میشناسم...
خانم اینها صدقه نیست نذر است من کودک بودم مریض بودم پدرم مرا خانه #علی-ع برد به #دعای حسین-ع من #شفا گرفتم و سالیانی کنیزی خانه #علی را کردم...
خانم ...
من هم بازی ای به اسم #زینب داشتم شما زینب را میشناسید؟!
بغض بیبی ترکید💔
حق داری #زینب-س را نشناسی
هنده من #زینبم
هنده گریهکنان میگفت: زینبی که من میشناسم یک نشانه داشت...
#اگرتوزینبیپسکوحسینت؟!
اون زینبی که میشناسم لحظهای از #حسینش #جدا نمیشد...
بیبی اشاره کرد به #سر روبَر #روینیزه
سریبهنیزهبلنداستدربرابر #زینب
خدا کند که نباشد سر #برادرزینب
#الکعبة_الرزیا
#پاتوق_مهـدویون
🌱|@Patoghemahdaviyoon