#اطلاعات
#اعمالِروزِجمعہ
✨خواندندعاےروزجمعہ
✨خواندنزیارتامامزمان(عج)
✨خواندندعاےندبه
✨غسلِجمعہ
✨نظافت(استحمام،کوتاهکردنناخنو...)
✨هدیہدادانبہخانواده
✨فرستادنهزارمرتبہصلوات
✨خواندنزیارتامامحسین(ع)
✨آموزشمعارفاسلامےمسائلدینے
@Patoghemahdaviyoon🍃
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | #جمعه
#بـیٺو دارند همہ مےمیرند..🥀
#صابر_خراسانی
#ڪپےباذڪرصلواتآزاد
╔═.🍃🕊.═══♥️══╗
@Patoghemahdaviyoon
╚═♥️════.🍃🕊.═╝
🌿♡🌿~°
.
نمیدانمـ |تو| کجایے🥀➺
ولے منـ اینجآ …
در انتظارِ تو جان دادهامـ :(
⭐️| #یا_صاحب_الزمان
🌴| #اللھمعجلݪوݪیڪالفرج
@Patoghemahdaviyoon🦋
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت25
ساعت ۷ صبح ڪوڪ ڪرده بودموو بیدار شدم.
سریع لباسامو عوض ڪردم و رفتم پایین؛
بابا هنوز دستشویی بود، نون رو گذاشتم تو مایڪروویو گرم شد،
بعد هم سریع یہ سفره رنگارنگ چیدم و دویدم رفتم پشت در دستشویی در زدمو گفتم:«باباجان! نمیخواے بیاے بیرون؟!»
بابام هیچ وقت توی دستشویی حرف نمیزد، ولے میتونستم تصور ڪنم از بیدار شدن این موقع من، قیافش چہ شڪلے شده!
یہ خنده ریز ڪردمو از پشت در دستشویی اومدم ڪنار، بعد از یڪےدو دقیقه بابا اومد بیرون؛
با خنده گفت:«بہ بہ امروز آفتاب از ڪدوم ور دراومده ڪہ آزاده خانم این موقع صبح از خواب بیدار شده؟!»
بعد چشمڪے زد و ادامہ داد:"نڪنہ از آثار ۱۸ سالہ شدنہ؟!"
منم درحالے ڪہ داشتم صندلے رو میڪشیدم ڪنار ڪہ روش بشینم گفتم:«از وادے عشق پدرجان!»
حولشو گذاشت سرجاشو درحالیڪہ میومد طرف میز گفت:«پس چہ عشق پرشوریہ این عشق! قشنگیشم به دو طرفہ بودنشہ!...»
یہ لحظہ واقعا تعجب ڪرده بودم ڪہ نڪنہ بابا چیزے بدونه!
ولے بعد دو ریالیم افتاد ڪہ فکر ڪرده منظورم خودشہ!
خندم گرفت!
بابا یہ لقمہ ڪره عسل داد دستم؛
گفتم«بلہ باباجان،شدید هم دو طرفہ است!»
لبخندی زد،یه ڪم نگاهم کرد و بعد سرش رو انداخت پایین...
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت26
ڪمی مِن مِن گفتم« و طرف دوم فردا میخواد بیاد خواستگاریم!»
لقمہ بابا پرید تو گلوش و شروع ڪرد به سرفہ ڪردن!
سریع یہ لیوان شیر دادم دستش و گفتم «چیشد بابایی؟!»
صداش بلند شد و گفت«چی میگے تو آزاده؟!»
_«مگہ چے گفتم؛»
+«تو خودتم خوب میدونے خواستگارات از الآن دارن تو ڪارخونه من ڪار میڪنن که شیش سال دیگہ بہشون اجازه بدم بیان خواستگاری تک دخترم!
بعد یہ بی غیرتے اومده وسط خیابون بہ تو گفتہ قرار خواستگارے بزار تو اَم ندیده و نشنیده جَستے و گرفتے و گفتے بلند بشہ بیاد خواستگاریت؟!
آزاده دارے راجع بہ ازدواجت صحبت میڪنے!!
بحث ے عمر زندگے!!
اصلا حواست هست؟!
قبلا گفتم..،لازم باشہ دوباره اَم میگم؛
تا ۲۴ سالگیت هیچ خواستگارے حق نداره پاشو تو این خونہ بزاره فہمیدے؟!"
ے قطره اشڪ از چشمام چڪید...
اونم ڪمے اشڪ تو چشماش حلقہ زد..
لحنش آروم تر شد و گفت:
تو دخترمے..،
میوهٔ دلمے..،
چراغ خونَمی..،
نمیتونم دو دستے بذارمت تو زندگے ڪسے ڪہ هیچی ازش نمیدونم!»
گریہ ام شدیدتر شده بود...
تو همون حالت گفتم«بابایی بہ خدا من میشنامش!»
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❤️(••"♡"••
میفرماید که:
دیوانگی از عشق حُسِیٓنْ،
عین ڪمال است😌♥️!
شب جمعستهوایتنڪنممیمیرم💔🚶🏾♂
ځَـۻْـࢪَتـ عــــــ❤️ــــــۺـق
ʝơıŋ➘
|❥ @Patoghemahdaviyoonツ