يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا مُوسَي بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِمُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.
يَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَي خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاَنَا
إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إلَي اللَّهِ
وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
.
روزی ما کرده خدا باب الحوائج را
از ما نگیرد کاش ” یا باب الحوائج ” را
.
هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد
کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد.
.
یادش بخیر آن روزها که مادر خانه
گه گاه میزد پرچمی را سردر خانه
.
پر می شد از همسایه ها دور و بر خانه
یک سفره نذری ، قدر وسع شوهر خانه
.
مادر پدرهامان همین که کم میاوردند
یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند
.
عصر سه شنبه خانه ی ما رو به را می شد
یک سفره می افتاد و درد ما دوا می شد
.
با اشک وقتی چشم مادر آشنا می شد
آجیل های سفره هم مشکل گشا می شد
.
آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود
نان و پنیر سفره ی موسی بن جعفر بود
.
گاهی میان روضه ی ما شور می آمد
پیرزنی از راه خیلی دور می آمد
.
با دختری از هر دو چشمش کور … می آمد
بهر شفای کودک منظور می آمد
.
یک بار در بین دعا مابین آمینم
برخاست از جا گفت دارم خوب می بینم
.
آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود
آنکه میان روضه می زد داد مادر بود
.
آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود
گریه کن زندانی بغداد مادر بود
.
حتی نفس در سینه ی او گیر می افتاد
هر بار که یاد غل و زنجیر می افتاد
.
می گفت چیزی بر لبش جز جان نیامد … آه
در خلوت او غیر زندانبان نیامد … آه
.
این بار یوسف زنده از زندان نیامد … آه
پیراهنش هم جانب کنعان نیامد … آه
.
از آه او در خانه ی زنجیر شیون ماند
بر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند
.
این اتفاق انگار که بسیار می افتاد
نه نیمه ی شب موقع افطار می افتاد
.
هر شب به جانش دست بد کردار می افتاد
انقدر میزد دست او از کار می افتاد
.
وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست
صد شکر که مرد است زیر دست و پا ، زن نیست
محسن عرب خالقی
#گریز
اسم باب الحوائج آمد ، بریم در خونه ابالفضل العباس علیه السلام، باب الحوائج کربلا
گشته هر زخم تنت یک گل لبخند خدا
تن صد چاک تو در علقمه میداد ندا
من گل پرپر گلخانهی خیرُالناسم
من فدایی حسین بن علی، عباسم
عشق تاب و تبش از گرمی بازار من است
سپر تیر بلا دیده ی خون بار من است
وادی کرب و بلا عرصهی پیکار من است
حضرت فاطمه در علقمه زوار من است
گرچه بی دست شدم دست خدا را دستم
دستگیر همه تا عرصهی محشر هستم
خون بازوی من از دیده ی عالم ریزد
شعله ی ناله ام از سینه ی میثم ریزد
از کتابِ: #یک_ماه_خون_گرفته
شاعر: #حاج_غلامرضا_سازگار
” کاشکی دستام میتونست، تیر از تو چشمات دراره
کاشکی دستام میتونست، سرت رو زانوم بزاره
ز جا برخیز و ای ابرو شکسته…
نشسته در برت پهلو شکسته… ”
╭─┈┈
│┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌺پایگاه بسیج مبلغین #شهید_مدنی👇
💠٢_١٤
🌤 𝐉𝐎𝐈𝐍↴↯↓
🇮🇷 https://eitaa.com/Payegahmobaleginhamedan
╰────────────