#تلنگر
🌼🍃شیخی بود که به شاگردانش
عقیده می آموخت ،
لااله الاالله یادشان می داد ،
آنرا برایشان شرح می داد
و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
🌼🍃روزی یکی از شاگردانش
طوطی ای برای او هدیه آورد،
زیرا شیخ پرورش پرندگان را
بسیار دوست می داشت.
🌼🍃شیخ همواره طوطی را محبت می کرد
و او را در درسهایش حاضر می کرد
تا آنکه طوطی توانست بگوید:
لااله الا اللّه
🌼🍃طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت.
اما یک روز شاگردان دیدند که
شیخ به شدت گریه می کند.
وقتی از او علت را پرسیدند گفت :
طوطی به دست گربه کشته شد.
گفتند برای این گریه می کنی؟
اگر بخواهی یکی بهتر از آن را
برایت تهیه می کنیم.
🌼🍃شیخ پاسخ داد:
من برای این گریه نمی کنم.
ناراحتی من از اینست که
وقتی گربه به طوطی حمله کرد ،
طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
🌼🍃با آن همه لااله الاالله که می گفت
وقتی گربه به او حمله کرد
آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد.
زیرا او تنها با زبانش می گفت
و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
🌼🍃سپس شیخ گفت می ترسم
من هم مثل این طوطی باشم !
تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم
و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم
و آنرا ذکر نکنیم
زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است!
آیا ما....
لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم...
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...🌼🍃
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#تلنگر /مسافر
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌸 كوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت كه دنبال خدابگردد و گفت: تا كولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
نهالی رنجور و كوچك كنار راه ايستاده بود.
🍀 مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن؛
درخت زير لب گفت: ولی تلخ تر آن است كه بروی و بی رهاورد برگردی. كاش ميدانستی آنچه در جستوجوی آنی، همينجاست.
🌸 مسافر رفت و گفت يك درخت از راه چه میداند، پاهايش در گِل است، او هيچگاه لذت جستوجو را نخواهد يافت.
و نشنيد كه درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز كردهام و سفرم را كسی نخواهد ديد؛ جز آن كه بايد.
🍀 مسافر رفت و كولهاش سنگين بود هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پيچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و نااميد. خدا را نيافته بود، اما غرورش را گم كرده بود. به ابتدای جاده رسيد. جادهای كه روزی از آن آغاز كرده بود. درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود. زير سايهاش نشست تا لختی بياسايد.
🌸 مسافر درخت را به ياد نياورد. اما درخت او را میشناخت.
درخت گفت: سلام مسافر، در كولهات چه داری، مرا هم ميهمان كن.
🍀 مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، كولهام خالی است و هيچ چیز ندارم.
درخت گفت: چه خوب، وقتی هيچ چيز نداری، همه چيز داري. اما آن روز كه میرفتی، در كولهات همه چيز داشتی، غرور كمترينش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در كولهات جا برای خدا هست و قدري از حقيقت را در كوله مسافر ريخت.
🌸 دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشمهايش از حيرت درخشيد و گفت: هزار سال رفتم و پيدا نكردم و تو نرفتهای، اين همه یافتی!
🍀 درخت گفت زيرا تو در جاده رفتی و من در خودم.
و پيمودن خود، دشوارتر از پيمودن جادههاست.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#تلنگر
🔆عده ای از اصحاب امام صادق علیه السلام در کوفه به امام صادق (ع)نامه ای به این مضمون نوشتند:
🔆مفضل با کبوتر بازان و کسانی که شراب می نوشند و افراد ظاهرا لاابالی مجالست و همنشینی دارد فلذا شایسته است که شما به او نامه ای بنویسید و به او امر کنید که با این افراد مجالست نکند.
🔆حضرت نیز نامه ای برای مفضل می نویسند و مهر و موم می کنند و به همین افرادی که درخواست نامه به مفضل را داشتند، میدهد.
(این اصحاب که نامه نوشته بودند از بزرگان اصحاب بودند مانند زُرَارَةُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُكَيْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ حُجْرُ بْنُ زَائِدَةَ)
🔆آنها نامه را از حضرت می گیرند و به نزد مفضل رفته و به او نامه را می دهند. مفضل هم مهر نامه را باز می کند و شروع به خواندن می کند.
🔆حضرت در نامه نوشته بودند:
بسم الله الرحمن الرحیم اینها را بخر!
(یعنی فهرستی برای خرید داده بودند و در مورد آنچه مورد نظر آن اصحاب بود هیچ چیزی نفرموده بودند!)
🔆اصحاب از این نامه حضرت تعجب می کنند و نامه را میان خویش دست به دست می گردانند و مشاهده می کنند.
🔆سپس مفضل به آنها می گوید نظرتان چیست در مورد امر حضرت به خریدن این چیزها؟
آنها می گویند این لیست خرید مال خیلی زیادی را می طلبد. ما باید جلسه ای تشکیل دهیم و دور هم جمع شویم و در مورد آن نظر دهیم.
🔆 مفضل نامه را به همان کفتربازان و افراد لاابالی می دهد؛ آنها هرآنچه در توان دارند میاورند و تا پیش از آنکه جلسه ی ناهار خواص تمام شود، هزینه خرید فهرست امام صادق (علیه السلام )را تامین می کنند!
🔆 مفضل رو به آن اصحاب و بزرگان می کند و می گوید:
آیا به من امر می کنید که اینها را از خودم برانم و طرد کنم؟
❓آیا شما فکر می کنید که خداوند تبارک و تعالی به نماز و روزه شما محتاج است؟
👈بلکه نصرت و یاری ولی خداوند را از شما می خواهد مانند این جوانها که در نظر شما بی مایه و اهل گناه و افراد پستی هستند
📚رجال کشی. ص 326
🍃🌺 پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#تلنگر
لطفاً تا انتها بخوانید 👇
📌چند صباحی است که #ویروس_منحوس_کرونا، این مهمان ناخوانده بر حلقوم #زمین و #زمینیان چنگ انداخته
🎯 بر شهرها و بلاد چنبره زده؛
🎯خانوادهها را خانهنشین
🎯 بسیاری از #صاحبان کسب و کار را خانه خراب کرده است.
👈این دشمن نامرئی مردم، ساحت سلامت ملتها را متزلزل و لبخند را از انسانها ربوده است.
🌀 #کرونا، غریبهای آشنا و منفور که تاکنون #سلامت_جسمانی و #روانی،
فعالیتهای اجتماعی، آموزشی، #اقتصادی، #فرهنگی، دینی، هنری، تفریحی و مسافرتی ملتها را تحت شعاع خود قرار داده و ذکر روز و شب خانهها و #رسانهها شده است ...
✅ غرق در اندیشه و تفکر پیرامون تبعات این بلای فراگیر و دغدغه دلگیر ناگهان به یاد سخن #پیامبر_اکرم(ص) افتادم که فرمودند:
📛هنگامی که #فتنهها و #بلایا همچون ابری تیره بر سر شما سایه افکندند به دامان #قرآن چنگ زنید و به کتاب خدا متمسک شوید.
🌀مصمم شدم که با این کتاب آسمانی پیرامون این معضل جهانی مشورت و گفتوگویی داشته باشم. لذا در خلوتی شبانه با تحصیل طهارت، مصحف شریف را گشودم و آنگاه که دیدگانم به دیدار سور و آیات نورانی آن روشن شد،
🌼 آغاز کلام این کتاب آسمانی «سَلَامٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ؛ ﺑﺎ ﺳﻠﺎم ﻛﻪ ﮔﻔﺘﺎﺭی ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ.» (یس/ آیه ٥٨)،
🔻گفتمش: ای کتاب آسمانی خود را برایم معرفی کن تو که هستی؟
🔺 گفت: «مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ؛ ﻳﻘﻴﻨﺎ ﺍﺯ ﺳﻮی ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍی ﺷﻤﺎ ﭘﻨﺪ ﻭ ﻣﻮﻋﻈﻪﺍی، ﻭ #ﺷﻔﺎیی ﺑﺮﺍی ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪﻫﺎﺳﺖ، ﻭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﺭحمتی ﺑﺮﺍی ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ.» (یونس/ آیه ٥٧)
🔻گفتمش: ای کتاب آسمانی امروز از تو سؤالات متعددی دارم.
🔺گفت: «لَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ؛ ﻫﻴﭻ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸکی ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﻛﺘﺎبی ﺭﻭﺷﻦ ﺛﺒﺖ ﺍﺳﺖ.» (انعام/ آیه ٥٩)،
🔻 گفتمش: سؤالات من درباره #بیماری_کرونا است که علاوه بر سلامت ما اندک اندک موجی از سستی و اندوه و ناامیدی را در جامعه ایجاد کرده است.
🔺 گفت: «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛ ﻭ ﺳﺴت نگردید ﻭ ﺍﺯ #ﭘﻴﺶﺁﻣﺪﻫﺎ ﻭ #ﺣﻮﺍﺩﺙ ﻭ ﺳﺨتیهایی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻰﺭﺳﺪ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ نشوید ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﻣﺆﻣﻦ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﺑﺮﺗﺮﻳﺪ.» (آل عمران/ آیه ١٣٩)
🔻گفتمش: آیا اینگونه بیماریها و تبعات آن #آزمونی_الهی ست؟
🔺گفت: «وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ؛ ﻭ بیﺗﺮﺩﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﺍﻧﺪک ﺍﺯ #ﺗﺮﺱ ﻭ ﮔﺮسنگی ﻭ ﻛﺎﻫﺶ بخشی ﺍﺯ #ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﻛﺴﺎﻥ ﻭ ﻣﺤﺼﻮﻟﺎﺕ ﻧﺒﺎتی ﻳﺎ ﺛﻤﺮﺍﺕ ﺑﺎﻍ ﺯﻧﺪگی ﺍﺯ ﺯﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ #ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ ﻭ #ﺻﺒﺮﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺩﻩ.» (بقره/ آیه ١٥٥)،
🔻گفتم آیا این بیماری #شرّی بیش نیست؟
🔺گفت: «وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً؛ ﻭ ﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻮعی از شرها ﻭ خیرها ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ.» (انبیاء/ آیه ٣٥)،
🔻 گفتمش: #علت ابتلای انسانها به این بیماریها و سختیها چیست؟
🔺گفت: «فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ؛ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ سختی ﻭ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺑﻴﻤﺎﺭی ﺩﭼﺎﺭ ﻛﺮﺩﻳﻢ، ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﻣﺎ #ﻓﺮﻭتنی ﻭ ﺯﺍﺭی ﻛﻨﻨﺪ.» (انعام/ آیه ٤٢)،
✅دانستم که یکی از #فلسفههای_مشکلات زندگی رجوع الی الله و التجاء و زاری به درگاه خداوند است.
🔻گفتمش: امکان دارد اینگونه مشکلات و بیماریها بازتاب #اشتباهات خودمان باشد؟
🔺 گفت: «إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَانَ كَفُورٌ؛ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺳﻮی ﺧﻮﺩ #ﺭحمتی ﭼﻮﻥ #ﺳﻠﺎﻣﺖ، #ﺍﻣﻨﻴﺖ ﻭ #ﺛﺮﻭﺕ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﭽﺸﺎﻧﻴﻢ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﻭ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﮔﻨﺎﻫﺎنی ﻛﻪ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﺁسیبی ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺳﺪ ﺭﺣﻤﺖ ﺣﻖ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ، بیﺗﺮﺩﻳﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ #ﻧﺎﺳﭙﺎﺱ ﺍﺳﺖ.» (شوری/ آیه ٤٨)،
🔻گفتمش: چرا باید این بیماری و سختی دامنگیر #ملت ما شود؟
🔺گفت: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ ۚ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا؛ اگر از مشکل به شما آسیبی رسید، به دیگران نیز آسیب رسیده است و ما این روزها را میان #خلایق میگردانیم تا خداوند #مقام_اهل_ایمان را معلوم کند.» (آل عمران/ آیه ۱۴۰)،
🔻گفتمش: این #ویروس تا کی در کشور ما میماند؟
🔺گفت: «أَيَّامًا مَّعْدُودَاتٍ؛ چند روزی بیش نیست.» (بقره/ آیه۱۸۴)
🔁ادامه دارد...
#کرونا
#به_مدد_الهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#تلنگر
🌼مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.
🌼روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
🌼مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم.
🌼 مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید.
📌یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته می شود…!
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#تلنگر
در سالنِ انتظارِ فرودگاه جده در حال برگشت به ایران، دو حاجی ایرانی با یکدیگر آشنا شدند و قرار شد برای پُر کردنِ زمانِ تاخیر پروازِ هواپیما داستانِ حجِ شان را برای همدیگر تعریف نمایند.
🔹️حاجی اولی:
بنده پیمانکارِ ساختمان هستم الحمدلله دهمین بار است که فریضه حج را بجا می آورم.
🔹️حاجی دومی:
از خداوند برای شما حجِ مقبول و سعی مشکور مسئلت دارم.
بنده دکتر سعید ، پزشکِ متخصص هستم و در یکی از بیمارستان های خصوصی کار می کنم.
بعدِ سی سال کار در یکی از بیمارستان های خصوصی توانستم هزینه حج را پس انداز کنم، اما روزی که برای دریافتِ پس اندازم به بخش مالی مراجعه کردم ،همانجا با مادرِ یکی از بیمارانم که فرزند معلولی دارد برخوردم، بعد از احوال پرسی مختصر متوجه شدم که خانم بسیار غمگین و پریشان است و دلیلِ ناراحتی ایشان این بود که به خاطر اخراجِ شوهرش از کار ، دیگر توانایی پرداختِ هزینه ی معالجه ی فرزند معلول شان را در بیمارستان خصوصی ندارند.
پیشِ مدیرِ بیمارستان رفتم و ازش خواهش نمودم تا ادامه درمانِ آن طفلِ مریض به حساب بیمارستان صورت گیرد، اما مدیرِ بیمارستان به تقاضای من جواب رد داد و گفت : این جا بیمارستانِ خصوصی ست،
نه بنیاد خیریه.
با نا امیدی تمام از پیشِ مدیرِ بیمارستان خارج شدم و در حالی که دلم بحال مریض و خانواده اش سخت میسوخت، بصورت اتفاقی و غیر ارادی دستم به جیبم که پولِ پس اندازِ حج در آن بود، خورد.
برای چند لحظه ، به فکر فرو رفتم که این پول کی و کجا هزینه شود بهتر است؟
بی اراده سرم را به سمتِ آسمان بلند کردم و خطاب به خداوند گفتم:
بار الها!🤲
خودت بهتر از هر کسی آرزوی دلم را میدانی، هیچ چیزی برایم از رفتنِ حج و زیارت خانه ات و مسجدِ حضرتِ نبی اکرم محبوب تر نیست و اینرا نیز میدانی که برای رسیدن به خانه ات تمام عمر تلاش نموده و زحمت کشیدم.
بار الها!🤲
من مشکلِ این زنِ نا امید، وشوهرِ ناچار و فرزندِ مریض اش را بر میل باطنی ام ، که همانا زیارتِ خانه ی توست ترجیح می دهم.
خدایا از من بپذیر که امید بی پناهانی.
خدایا مرا از فضل و کرمت بی نصیب مگردان!
مستقیم رفتم به بخشِ مالی بیمارستان و هر چه پول داشتم همه را یکجا به صراف تحویل دادم وگفتم این پولِ شش ماه پیش پرداخت برای بستری و هزینه ی درمان طفلِ مریضِ و معلول .
و همچنان به مدیرِ بخش گفتم یک خواهشی دیگر هم از شما دارم که لطفاً تحتِ هیچ شرایطی به مادر مریض نگوئید که هزینه ی بستر و علاجِ طفلِ معلولِ شان را من پرداخت نموده ام و اگر اصرار نمودند بگوئید بیمارستان پرداختِ هزینه ی بیمارِ شمارا متقبل شده است .
به خانه برگشتم از یکطرف بخاطرِ اینکه سفر حج و زیارتِ خانه ی خدا را از دست داده ام بسیار نا امید و غمگین بودم، اما در عینِ حال حسِ رضایتِ عجیبی وجودم را فرا گرفته بود و ازینکه خداوند مرا وسیله قرار داد تا مشکلِ آن بیمار بر طرف شود، احساس خوبی داشتم.
آن شب در حالتی که صورتم و گونه هایم خیس اشک بود به خواب رفتم، در خواب دیدم که حال طوافِ خانه ی خدا هستم،
و مردم به من سلام می کنند و میگویند، حجِ تان قبول باشد حاج سعید،
میگفتند بشارت باد بر شما، قبل از این که در زمین حج کنید، در آسمانها حج کرده اید، و از من التماس دعای خیر داشتند.
از خواب پریدم و احساسِ خوشحالی عجیبی سرا پایم را فراگرفته بود .
خدا را شکرگزاری نمودم و به رضای پروردگار راضی شدم.
چند دقیقه ای از بیدار شدنم نگذشته بود که زنگِ تلفنم به صدا در آمد...
ادامه دارد...
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡#تلنگر | زندگیهایی که دیگر نیستند.
🔸زیر آسمان غروب لبنان، خانهای ایستاده بود. عطر غذای تازه با نسیم درهم میآمیخت و صدای خنده کودکانه فضا را پر میکرد. کودکی با چشمان درخشان، عروسک محبوبش را محکم در آغوش گرفته بود.او با پاهای برهنه از روی فرشهای رنگارنگ میدوید، به سوی مادرش که در گوشهای از اتاق نشیمن نشسته بود.
🔸مادر، با انگشتانی ماهر، نخهای رنگی را به هم میبافت؛ ژاکتی کوچک برای نوزاد تازهواردش. صدای آرام سوزنها در میان زمزمه ملودی قدیمی که زیر لب میخواند، موسیقی دلنشینی را میساخت. لبخندی ملایم روی لبانش بود و نگاهش به پر از امید، به آیندهای که برای فرزندانش میدید.
🔸ناگهان، زمین زیر پا لرزید. صدای مهیبی همهچیز را در خود فرو برد. دیوارها ترک خوردند و خانه به آغوش زمین فرو ریخت. گرد و غبار هوا را پر کرد، عطر نان و صدای خنده جای خود را به سکوت ویرانگر داد. لمس گرمای عروسک، صدای زمزمه مادر، همه در یک لحظه ناپدید شدند.
🔸هر کدام از آنها داستانی بودند؛ رویاها و امیدهایی که در تپش قلبهایشان میتپید. اکنون، آن زندگیها در خاطرات محو شدهاند؛ زندگیهایی که دیگر نیستند
#وعده_صادق
🍃🌺 پله پله تا خدا 👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa