هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
من #نجلا ی #دختر_خیلی_خوشکل روستایی شونزده سالم بود که نه یک دل بلکه صددل عاشق پسرعموم شدم اونم عاشقتر از من....
ما چون وضع مالی ضعیفی داشتیم میرفتیم سر زمینهای خان کارگری میکردیم. یروز که سرکار بودیم خان و پسرش برای سرکشی به زمینها اومده بودن ی خان #عنق و #فوق_خشن با ی #پسر_خوشتیپ ولی #مرموز دوروز بعد از سرکشی خان بهم گفتن: که از فردا نیا سرکار، ناراحت بودم که دیگه نمیتونم برم سرکار یکی بخاطر اینکه دیگه درامدی نداشتم و باید جواب پدرمو میدادم و دوم اینکه دیگه نمیتونستم پسرعمومو ببینم. از شدت ناراحتی سرم درد گرفته بود داشتم برمیگشتم خونه، تو این فکر بودم که جواب پدرمو چی بدم. که جلو در خونمون چشمم خورد به اسب خان و تفنگچی خان ترسیدم: خدایا چی شده؟! خان و آدماش اینجا چیکار میکردن!!!؟؟؟ با ترس و لرز و هراسون رفتم بطرف خونه بمحض اینکه پام رسید داخل خونه یدفعه فقط دیدم یکنفر بهم حمله کرد و چیزی گفت که سرم گیج رفت و غش کردم خان میخواست.......😱😱😱
https://eitaa.com/joinchat/214368321C8c116b6ca3
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
من #نجلا ی #دختر_خیلی_خوشکل روستایی که پدرم کارگر خان بود و زندگی سختی داشتیم به حدی که منم مجبور بودم برم سر زمینهای خان کارگری کنم یروز خان و پسرش برای سرکشی اومدن سرزمینها دوروز بعد که داشتم از صحرا به خونه بر میگشتم اسب خان و تفنگ چی خان رو جلو خونه دیدم هراسون رفتم داخل خونه که ببینم چی شده بمحض ورودم بقچهی پیچیدمو دیدم و گفتن قرار بشم عروسه خان و از همون راه منو راهی عمارت کردن و اونجا بی سرو صدا و بدون اینکه داماد رو ببینم منو به عقد پسره خان در اوردن بعد از عقد منو به ی اتاق بردن همینجور که گوشهی اتاق کز کرده بودم و اشک میریختم یدفعه در اتاق بشدت باز شد و پسرخان به طرفم حمله ور شد دستمو گرفت و منو پرت کرد بیرون و چیزی گفت که از شنیدنش موهای تنم سیخ شد و از حال رفتم خان بخاطر این منو دزدکی به عقد پسرش دراورده بود که.....😱😱
https://eitaa.com/joinchat/214368321C8c116b6ca3
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
من #نجلا ی #دختر_خیلی_خوشکل روستایی که پدرم کارگر خان بود زندگی خیلی سختی داشتیم به حدی که منم مجبور بودم برم سر زمینهای خان کارگری کنم و اغلب شبا نون و ماست میخوردیم یروز خان و پسرش برای سرکشی اومدن سرزمینها دوروز بعد که داشتم از صحرا به خونه بر میگشتم اسب خان و تفنگ چی خان رو جلو خونه دیدم هراسون رفتم داخل خونه، ببینم چی شده بمحض ورودم بقچهی پیچیدمو دادن دستم و گفتن قرار عروسه خان بشم و از همون راه منو راهی عمارت کردن و اونجا بی سرو صدا و بدون اینکه داماد رو ببینم منو به عقد پسره خان در اوردن بعد از عقد منو به ی اتاق بردن همینجور که گوشهی اتاق کز کرده بودم و اشک میریختم یدفعه در اتاق بشدت باز شد و پسرخان به طرفم حمله ور شد دستمو گرفت و منو پرت کرد بیرون و چیزی گفت که از شنیدنش موهای تنم سیخ شد و از حال رفتم خان بخاطر این منو دزدکی به عقد پسرش دراورده بود که...😱👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/214368321C8c116b6ca3
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
من #نجلا ی #دختر_خیلی_خوشکل روستایی که پدرم کارگر خان بود زندگی خیلی سختی داشتیم به حدی که منم مجبور بودم برم سر زمینهای خان کارگری کنم و اغلب شبا نون و ماست میخوردیم یروز خان و پسرش برای سرکشی اومدن سرزمینها دوروز بعد که داشتم از صحرا به خونه بر میگشتم اسب خان و تفنگ چی خان رو جلو خونه دیدم هراسون رفتم داخل خونه، ببینم چی شده بمحض ورودم بقچهی پیچیدمو دادن دستم و گفتن قرار عروسه خان بشم و از همون راه منو راهی عمارت کردن و اونجا بی سرو صدا و بدون اینکه داماد رو ببینم منو به عقد پسره خان در اوردن بعد از عقد منو به ی اتاق بردن همینجور که گوشهی اتاق کز کرده بودم و اشک میریختم یدفعه در اتاق بشدت باز شد و پسرخان به طرفم حمله ور شد دستمو گرفت و منو پرت کرد بیرون و چیزی گفت که از شنیدنش موهای تنم سیخ شد و از حال رفتم خان بخاطر این منو دزدکی به عقد پسرش دراورده بود که...😱👇🏼👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/214368321C8c116b6ca3
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
من #نجلا ی #دختر_خیلی_خوشکل روستایی که پدرم کارگر خان بود زندگی خیلی سختی داشتیم به حدی که منم مجبور بودم برم سر زمینهای خان کارگری کنم و اغلب شبا نون و ماست میخوردیم یروز خان و پسرش برای سرکشی اومدن سرزمینها دوروز بعد که داشتم از صحرا به خونه بر میگشتم اسب خان و تفنگ چی خان رو جلو خونه دیدم هراسون رفتم داخل خونه، ببینم چی شده بمحض ورودم بقچهی پیچیدمو دادن دستم و گفتن قرار عروسه خان بشم و از همون راه منو راهی عمارت کردن و اونجا بی سرو صدا و بدون اینکه داماد رو ببینم منو به عقد پسره خان در اوردن بعد از عقد منو به ی اتاق بردن همینجور که گوشهی اتاق کز کرده بودم و اشک میریختم یدفعه در اتاق بشدت باز شد و پسرخان به طرفم حمله ور شد دستمو گرفت و منو پرت کرد بیرون و چیزی گفت که از شنیدنش موهای تنم سیخ شد و از حال رفتم خان بخاطر این منو دزدکی به عقد پسرش دراورده بود که...😱👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/214368321C8c116b6ca3
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
من #نجلا ی #دختر_خیلی_خوشکل روستایی که پدرم کارگر خان بود زندگی خیلی سختی داشتیم به حدی که منم مجبور بودم برم سر زمینهای خان کارگری کنم و اغلب شبا نون و ماست میخوردیم یروز خان و پسرش برای سرکشی اومدن سرزمینها دوروز بعد که داشتم از صحرا به خونه بر میگشتم اسب خان و تفنگ چی خان رو جلو خونه دیدم هراسون رفتم داخل خونه، ببینم چی شده بمحض ورودم بقچهی پیچیدمو دادن دستم و گفتن قرار عروسه خان بشم و از همون راه منو راهی عمارت کردن و اونجا بی سرو صدا و بدون اینکه داماد رو ببینم منو به عقد پسره خان در اوردن بعد از عقد منو به ی اتاق بردن همینجور که گوشهی اتاق کز کرده بودم و اشک میریختم یدفعه در اتاق بشدت باز شد و پسرخان به طرفم حمله ور شد دستمو گرفت و منو پرت کرد بیرون و چیزی گفت که از شنیدنش موهای تنم سیخ شد و از حال رفتم خان بخاطر این منو دزدکی به عقد پسرش دراورده بود که....😱😱👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/214368321C8c116b6ca3