⛱ یکی از چالشهای پیش روی دیدگاه #پنسایکیزم (#همه_روان_دار_انگاری) آنست که – لااقل طبق یک برداشت رایج از آن – همه اشیاء جهان را دارای #آگاهی میداند و پذیرش این نکته که صخره و خاک و دریا هم حس و حال درونی دارند، بسیار غیرشهودی و بعید مینماید.
به نظر چالمرز البته این اشکال چندان جدّی نیست و همه تئوریهای مربوط به آگاهی تا حدّی عجیب و غریب هستند. (Chalmers, 2015, Panpsychism and Panprotopsychism, p. 247)
⛱ در یک قرائت ضعیف از پنسایکیزم، تنها برخی انواع هویات بنیادین فیزیک (مانند کوارکها و فوتونها) ذهنمندی دارند.
یک نسخه جایگزین هم البته یگانهانگاری مقومپدیداری (protophenomenal) است که از ویژگیهای مقومپدیداری سخن میگوید: ویژگیهایی که هرکدام به تنهایی نه فیزیکیاند و نه پدیداری؛ ولی وقتی مجموعا و به شیوهای خاص در یک سیستم قرار بگیرند میتوانند ویژگیهای پدیداری یا فیزیکی را بسازند. (ibid, 259)
⛱ بنابراین اگر مثلاً سنگ دارای آگاهی و #تجربه_پدیداری نیست، بخاطر آنست که آن دسته ویژگیهای مقومپدیداری که زمینهساز ویژگیهای فیزیکی و ساختاری سنگ هستند، بنحوی با هم ترکیب نشدهاند که منجر به پیدایش ویژگیهای پدیداری بشود. (Alter & Nagasawa, 2015, Consciousness in the Physical World, Oxford University Press, p. 433)
⛱ یک مزیت یگانهانگاری مقومپدیداری نسبت به یگانهانگاری پدیداری آنست که نسخه یگانهانگاری پدیداری از پنسایکیزم، تکتک ذرات بنیادین را دارای ویژگی مستقل پدیداری میدانست و با #مسئله_ترکیب مواجه میشد: اینکه چطور ترکیب هزاران کیفیت پدیداری و هزاران فاعل پدیداری، منجر به شکلگیری یک کیفیت کلان پدیداری واحد و یک فاعل پدیداری یکتا میشود؟ (وقتی هر ذره دارای تجربه پدیداری مستقل باشد، از آنجا که تجربه پدیداری بدون فاعل معنا ندارد، پس تعداد بسیار زیادی فاعل پدیداری هم در لایه بنیادین هر تجربه کلان پدیداری، حاضر خواهد بود.)
⛱ حال اما نسخه مقومپدیداری، تک تک ویژگیهای مقومپدیداری را دارای تجربه پدیداری نمیداند و صرفاً از نوع خاصی از چینش و ترکیب آنهاست که ویژگی کلان پدیداری پدید میآید.
⛱ البته یک اشکال مهم در برابر نسخه مقومپدیداری همان اشکال رایج در برابر غالب تئوریهای فیزیکالیستی است؛ اینکه تمام حقایق سطح فیزیکی با عدم ویژگی پدیداری هم تصورپذیر است.
#امکان_زامبی فلسفی در جهانی با قوانینی متفاوت از جهان ما وجود دارد که دقیقاً همین ویژگیهای مقومپدیداری و نوع چینش و ترکیب آنها در من را دارا باشد، اما حالات پدیداری من را نداشته باشد. پس این ویژگیها و نوع چینش آنها برای ایجاد #آگاهی_پدیداری کافی نیست.
@PhilMind
🥇 #آگاهی بمعنای #تجربه_پدیداری، اساسا سابجکتیو و درونیست و در نتیجه قائم به شخص. این ماهیت آگاهی پدیداریست.
دستکاری ماشینیٍ دادهها در تحقق جنبههای کارکردی و بیرونی آگاهی جواب میدهد. مثلا ورود دادهها از محیط و پردازش آنها و سپس خروجیهای رفتاری و گفتاری متناسب آن. اما اینها هیچکدام معادل و حتی مستلزم جنبه تجربهایٍ درونی نیست.
🥈استدلالهای مختلفی در اینباره در ادبیات بحث فلسفی ارائه شده و بین این دو جنبه آگاهی تفکیک کردهاند. فلاناگان (۱۹۹۲) با تعابیر «حساسیت تجربهای: experiential sensitivity» در برابر «حساسیت اطلاعاتی: informational sensitivity» و ند بلاک (۱۹۹۴) با تعابیر «آگاهی پدیداری: phenomenal consciousness» در برابر «آگاهی دسترسی: access consciousness» از این دو جنبه یاد میکنند.
برخی فیلسوفان ذهن ضمن تأکید بر ضرورت عدم خلط بین آنها، استدلال میکنند که چرا جنبه دوم (جنبههای کارکردی) نمیتواند معادل و حتی برآورندهی جنبه اول (جنبه پدیداری) باشد.
🥉 سخن دریفوس آنست که آگاهی بمعنای #آگاهی_پدیداری/ تجربه درونی (که همان مسئله دشوار: hard problem نام دارد)، از طریق فرآیندهای محاسباتی قابل تحصیل نیست.
حتی خود «اذعان» روبات یا هر موجود دیگر به دارابودن جنبه درونی و پدیداری، باز هم یک «رفتار بیرونی»ست و ذیل جنبه کارکردی / اطلاعاتی قرار میگیرد.
🏅حال این مسئلهای دیگر است که جنبه پدیداری را چطور میتوان ردیابی و verify کرد؟ اما دریفوس از سخن معمول فیلسوفان ذهن هم فراتر میرود.
یعنی ادعای او این نیست که روباتها برآورنده جنبههای رفتاری و کارکردی آگاهی هستند و این برای رسیدن به جنبه پدیداری و تجربهایٍ آگاهی کافی نیست. بلکه بیش از این، میگوید حتی همان جنبه رفتاری و واکنشهای بیرونی هیجانی و عاطفی هم بدرستی در رویکردهای فعلی ساخت #هوش_مصنوعی، امکان تحقق کامل ندارند. چرا که همین واکنشها هم در انسانها مبتنی بر تجربه درونی شکل میگیرند.
در واقع او در تحقق #هوش_مصنوعی_ضعیف هم (تا چه رسد به #هوش_مصنوعی_قوی) تردید میکند.
🎖 این که ساینس از منظر سومشخص به پدیدههای آبجکتیو میپردازد ولی آگاهی، منظری سابجکتیو و اولشخص دارد که به دور از دسترس علم تجربی باقی میماند، سخن خیلیهاست؛ چه در میان فیلسوفان و چه نوروساینتیستها.
دریفوس علاوه بر اینها میگوید واکنشها و رفتارهای عاطفی بجا هم در عامل انسانی، مبتنی بر common sense و تجربه درونیست و نه مبتنی بر دستورالعملها.
🎗دریفوس میگوید این واکنشها یک نوع معرفت مهارتی (know how) است و نه یک نوع معرفت گزارهای (know that) تا قابل برنامهنویسی یا مدلسازی باشد.
میگوید اصلا واکنشهای فارغ از کانتکست نداریم که شما یکسری ورودی را در یکسری کانتکست خاص در دوران کارورزی برای روبات تمرین دهید و بعد در کانتکستهای جدید انتظار داشته باشید با مراجعه به خروجی همان تمرینها، پاسخ مناسب را بیابد و اجرا نماید.
میگوید اصلا تشخیص «همسنخی و همنوعی» بین ورودیهای دریافتی از محیط/ کانتکست جدید با ورودیهای فلان محیط/کانتکست دوران کارورزی، بر چه ملاک و معیاری استوار میشود؟ در حالیکه در انسانها براساس شهود پدیداری اتفاق میافتد.
@PhilMind
💎عوالم خلقت از منظر #عرفان_اسلامی دارای سه مرتبۀ طولی كلّی است:
1) عالم عقل یا عالم #تجرد_تام كه آن را جبروت و عالم ارواح نیز میخوانند؛
2) عالم #مثال_منفصل یا عالم #تجرد_مثالی كه آن را همان ملكوت یا عالم برزخ در لسان شریعت میدانند؛
3) عالم مادّی یا طبیعت، كه با تعابیر ناسوت یا عالم مُلك نیز بدان اشاره میکنند.
💎عالم مثال در این دیدگاه، میانه و واسطه عالم عقل و عالم مادّی است و متشكّل از جواهری متفاوت كه از یکسو دارای شکل و رنگ و مکانمندی خاصّی است و جسمانیت دارد، و از سوی دیگر دارای جرم و غلظت و ابعاد مادّی نیست. بنابراین جوهر مثالی از جهتی شبیه به جوهر مادّی و از جهتی رو به جوهر عقلی است. (قیصری، 1375، شرح فصوصالحکم، انتشارات علمی و فرهنگی، ص97)
💎وجود مثالی در نظر عارفان، دو گونه تحقق دارد: تحقّق مستقل و جدا از انسان، و تحقّق وابسته و قائم به انسان.
به اوّلی، مثال مطلق یا منفصل میگویند که عالمی است مستقل و مابین عالم مادّه و عالم مجرّد تام. دومی را اما مثال مقید یا متّصل مینامند که جزو مراتب وجود انسان است.
به تعبیری دیگر، خیال انسان همان عالم مثال متّصل است که البته با عالم مثال منفصل / خیال مطلق، ارتباطی وثیق دارد. (ن.ک: قونوی، 1375، النفحاتالالهیه، نشر مولی، ص119 / قیصری، 1375، شرح فصوصالحکم، صص99 و 480)
💎همانطور که محقّق جامی و دیگر عارفان تصریح کردهاند، ادراکات فرابدنی - که به تعبیر ایشان از رؤیاهای صادقه تا دریافتهای وحیانی و مکاشفات صورتمند عرفانی را شامل میشود – در مرتبه مثالی انسان اتفاق میافتد که قوای ادراکی خاص خودش را دارد؛ کما اینکه بدن مادّی هم قوا و ابزار #ادراک_حسی خاص خودش را داراست. (جامی، 1381، نقدالنصوص، موسسه حکمت و فلسفه، ص52)
برخی از عرفا اعتقاد دارند انسان افزون بر حواس پنجگانه ظاهری، دارای حواس پنجگانه مثالی نیز هست که به بدن مثالی او تعلق دارد.
💎این در واقع ترجمانی از همان اعتقاد عرفانی است که مراتب انسان را با مراتب هستی، مطابق میداند (عالم صغیر و عالم کبیر).
از نتایج این تطابق در عرفان نظری، ادراکپذیر بودن مراتب گوناگون عالم برای انسان است از طریق مرتبهای که با آن همسنخی دارد. همانطور که عالم ماده و طبیعت از طریق آلات و قوای حسی ادراک میشود، حقایق مثالی نیز از طریق قوا و مرتبه مثالی انسان دریافت میگردد و حقایق عقلی (مجردات تام) هم از طریق مرتبه عقلی انسان.
💎بدین ترتیب آنچه امروز به تجربیات بیرون از بدن (OBE) میشناسند، از منظر عرفانی توسّط #بدن_مثالی انسان ادراک و تجربه میشود؛ بدنی که با از بین رفتن بدن مادّی، همچنان باقی میماند و میتواند تجربیات و ادراکات خود را ادامه دهد.
بدن مثالی در این دیدگاه، همان بدنی است که در خواب مشاهده میشود و ادراکات و تجربیات حالت خواب را داراست.
@PhilMind
49.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥قطع کردن دو نیمکره #مغز برای درمان صرع، آغازی بر یکی از اکتشافات مهم #علوم_اعصاب درباره تقسیمپذیری کارکردها و دوئیت افکار و حتی شخصیت یک فرد واحد بود.
🔥این اتفاق مهم - که در ویدیوی فوق توضیح داده شده - چالشی جدی پیش روی دیدگاه تجردانگار درباره #روح انسان میگذارد؛ جوهر مجردی که بنا به تعریف بسیاری از نظریهپردازان #تجرد_نفس، ماهیتی بسیط و فاقد اجزاء دارد.
🔥این که - بدلیل قطع ارتباط دو نیمکره مغز - دست چپ شخص کاری انجام میدهد که او شفاها اظهار بیاطلاعی میکند، یا جهانبینی متضادی را در اظهار زبانی و سپس در اشاره یدی دارد، یا ...، بنوعی با بساطت روح مجرد که تمام قوا و کارکردهای ذهنی را بنحوی تجزیهناپذیر در وحدت خود مندمج ساخته، در تعارض قرار میگیرد و تبیینی سازگار با این یافتهها را از اردوگاه #دوئالیسم طلب میکند.
🔥کما اینکه مورد دوقلوهای بهم چسبیده با مغزهای در هم آمیخته - که در ویدیوی فوق آمده - نیز بنحوی دیگر آموزه وحدت و بساطت نفس را با اشتراک و افتراق قوای ذهنی این دوقلوها به چالش میکشد.
@PhilMind
♦️رابطه «ابتناء» (supervenience)، نوعي سوارشدن يك ويژگي بر روي ويژگي ديگر است؛ بگونهاي كه تغييرات در ويژگي پايه، موجب تغييرات در ويژگي ابتناءيافته باشد و البته اين ويژگي ابتناءيافته، برخلاف ويژگي پايه، ميتواند فيزيكي نباشد:
اگر ویژگی Q بر ویژگی P از نظر وجودی «مبتنی» باشد، هر تغییری در Q نمیتواند بدون تغییر در P رخ دهد. بنابراین اگر دو شیء مختلف در ویژگی P (ويژگي پايه) تمایزناپذیر باشند، در ویژگی Q (ويژگي ابتناءيافته) هم تمایزناپذیر خواهند بود. (و نه بالعکس)
♦️معنای ادّعای ابتناء در فلسفه ذهن این است که حالات ذهنی بطور کامل به حالات نوروفیزیولوژیک متناظرشان وابسته هستند. حداقل دو تصویر از ابتناء وجود دارد: مفهوم تشکیلدهنده (constitutive) و مفهوم علّی.
جان سرل تأکید دارد ابتناء ذهن بر بدن از نوع ابتناء علّی است. در حالیکه جگون کیم ادّعا میکند رویدادهای ذهنی مبتنیشده، هیچ شأن علّی جدا از ابتناء آن بر رویدادهای نوروبیولوژیکی – که نقش علّی کاملاً مستقیم دارند – نخواهند داشت.
سرل با هر دو ادّعای کیم مخالف است. به نظر او واضح است که ماکروپدیده ذهنی، کاملاً معلول میکروپدیده سطح پایینتر است. بعلاوه، این واقعیت که خصیصه ذهنی بر خصیصه نورونی مبتنی میشود، بهیچ وجه تأثیر علّی آن را تقلیل نمیدهد. همانطور که جامدیّت پیستون، بنحو علّی بر ساختار مولکولیاش مبتنی میشود؛ اما این مطلب، جامدیّت را شبهپدیدار (فاقدتأثیرگذاری علّی) نمیگرداند. به همینترتیب ابتناء علّی سردرد من بر میکرو رویدادهای موجود در مغزم، درد را شبهپدیدار نمیسازد. ( See: Searl, 2008, "Reductionism and the Irreducibility of Consciousness", pp.78-79.)
♦️مسئله اصلی این است که آیا قوانین ابتناء، قوانینی بنیادین و تقلیلناپذیرند یا قوانینی انشعابیافته از سطح فیزیک؟ مکلافلین قانون بنیادین را اینگونه تعریف میکند:
قانون «ق» یک قانون بنیادین است، اگر و تنها اگر بنحو متافیزیکی توسّط هیچ قانون دیگری، ایجاب نشود.
مثلاً ابتناء جرم کل جسم بر جرم ذرات، از سنخ قوانین بنیادین نیست؛ چون مصداقی از برآیند جمع جرم ذرههاست.
اصول ابتناء مرتبط با ویژگیهای شیمیایی نیز از سنخ قوانین بنیادین نیستند؛ بلکه در واقع از قوانین مکانیک کوانتوم، مشتق میشوند.
مکلافلین تلاش دارد بگوید ویژگیهای حیات هم – طبق شواهد تجربی موجود در بیولوژی، با کشف ساختار DNA – نوظهوریافته نیستند (اصول ابتناء آنها بر سطح مادون (مولکولی)، از سنخ قوانین بنیادین نیست)؛ کما اینکه هر ویژگی ذهنی که قابل تحلیل کارکردگرایانه باشد، نوظهوریافته نیست.
♦️فقط یک گروه از ویژگیهای ذهنی وجود دارند که قابل تحلیل کارکردی نیستند: «ویژگیهای آگاهانه». اینها تنها نامزد مقبول در نگاه مکلافلین برای ویژگیهای نوظهوریافته به معنای اخیرند.
نتیجه آنکه اگر برخی از اصول ابتناء، از سنخ قوانین بنیادین باشند، آنگاه ویژگیهای آگاهانه، نوظهوریافته بشمار خواهند رفت. و اگر قوانین ابتناء، غیر بنیادین (اشتقاقی) باشند، ویژگیهای آگاهانه هم برآیندی (و نه نوظهوریافته) خواهند بود و تهدیدی برای مادّهانگاری تقلیلگرا به شمار نمیروند. (McLaughlin, 2008, "Emergence and Supervenience", pp.93-94.)
📚#معرفی_کتاب
📙کتاب «ظهور مجدد دیدگاه نوظهورگرایی» به اهتمام فیلیپ کلایتون و پاول دیویس در سال 2006 و در 326 صفحه توسط انتشارات آکسفورد به چاپ رسیده است.
📘این کتاب در یک مقدمه و چهار فصل دستهبندی شده که #نوظهورگرایی (#نوخاسته_گرایی) را در علم فیزیک (فصل اوّل)، در زیستشناسی (فصل دوم)، در آگاهی (فصل سوم) و در دین (فصل چهارم) به بحث میگذارد.
📕فصل مربوط به #آگاهی (فصل 3) با مقاله انتقادی جاگون کیم درباره نوظهورگرایی آغاز میشود که مبنا و اساس این دیدگاه (رابطه ابنتاء :Supervenience بین ویژگی نوظهوریافته و ویژگی پایه) را بعنوان یک رابطه تبیینی به چالش میکشد.
سپس مقاله مایکل سیلبرستین در دفاع از نوظهورگرایی هستیشناختی و نقش آن در تبیین علیت ذهنی میآید.
مقاله نوظهورگرایی و علیت ذهنی از نانسی مورفی، بخش بعدی این فصل را تشکیل میدهد و در نهایت به مقاله دیوید چالمرز در توضیح "نوظهورگرایی قوی" و "نوظهورگرایی ضعیف" ختم میشود.
همچنین آرتور پیکوک در مقاله اوّل از فصل مربوط به نوظهورگرایی و دین (فصل 4) نیز به توضیح دیدگاه لایه لایه درباره علوم و ارتباط آن با ارتباط ذهن - بدن میپردازد.
📒نوظهورگرایی بطور ساده و خلاصه، پدیدآمدن و جهش ویژگی سطح بالاتر از پیچیدگی سطح/ویژگی پایینتر را مطرح میکند و ویژگیهای آگاهانه ذهن نیز در زمره همین ویژگی نوظهوریافته از پیچیدگی سطح مادون (نوروبیولوژیک) دانسته میشود که دو نسخه ضعیف (ویژگی نوظهوریافته فیزیکی) و قوی (ویژگی نوظهوریافته غیر فیزیکی) دارد.
@PhilMind
🔐 واژه «هوش» (Intelligence) در عنوان حوزه مطالعاتی #هوش_مصنوعی، گمراهکننده است. این واژه را وقتی درباره انسانها بکار میبریم، به شاهکارهای ذهنی در خلاقیت و استعداد آنها ارجاع میدهیم. در حالیکه جذّابترین مسائل هوش مصنوعی، به تلاشها برای تقلید قوای ذهنی مردم عادی (مانند بینایی و زبان طبیعی) برمیگردد.
🔐 مردم عادی کارهایی مانند دیدن و صحبت کردن را راحت مییابند و اهمیت زیادی برای آنها قائل نیستند. از سوی دیگر، کارهایی مانند ضرب اعداد ده رقمی برای اکثر ایشان، دشوار بنظر میرسد.
ولی استفاده از کامپیوترها برای مطالعه قوای ذهنی، مشخّص کرد که چقدر بازسازی کارهای ساده انسانی مانند دیدن و معاشرت و ... - برخلاف انجام عملیاتهای پیچیده ریاضیاتی - در کامپیوترها چالشبرانگیز است.
🔐 در واقع آنچه محور پژوهش و ساخت در حوزه مطالعاتی و مهندسی هوش مصنوعی قرار دارد، بسیار نزدیک به مفهوم #آگاهی در کانتکست فلسفی و #علوم_شناختی است؛ چه مصادیق #گرایشات_گزارهای (مانند باور، تردید، تفکّر، تصمیم، ...) و چه مصادیق #حالات_پدیداری (مانند شادی، غم، خشم، مهربانی، ...).
🔐 البته مسئله بسیار مهم، "رویکردهای مطالعاتی و تولیدی" هوش مصنوعی نسبت به حالات آگاهانه فوق است. همانطور که راسل و نورویگ در «رویکردی مدرن به هوش مصنوعی» (2010) توضیح میدهند، چهار تعریف/الگوی عمده «تفکّر شبیه انسان»، «تفکّر ایدهآل»، «رفتار شبیه انسان»، «رفتار ایدهآل» در مطالعه و ساخت هوش مصنوعی طی 70 سال گذشته وجود داشته است.
چهار الگویی که بنحوی کاملاً کارکردگرایانه، صرفاً خروجیهای محاسباتی (در الگوهای تفکّرمحور) و رفتاری (در الگوهای رفتارمحور) را هدف میگیرند و نسبت به جنبههای سابجکتیو و اوّلشخص #حالات_آگاهانه هیچ پروپوزالی و تمرکزی ندارند.
چیزی که جان سرل، #هوش_مصنوعی_ضعیف مینامید.
🔐 هرچند ذیل پروژه #آگاهی_ماشین (Machine Consciousness) تلاشهایی برای بازسازی جنبههای پدیداری و اوّلشخص حالات آگاهانه در دست انجام است.
فارغ از اینکه در این کلانپروژه نیز تا چه اندازه مدلکردن آگاهی ماشین (Machine Modeling of Consciousness: MMC) با رویکرد محاسباتی و کارکردگرایانه سایه انداخته، اما هدف و تعریف مسئله را منطبق با #مسئله_دشوار آگاهی مییابیم که بنحوی بنیادین با رویکرد و تعریف مسئله در جریان اصلی پروژه هوش مصنوعی، متفاوت است.
🔐 و البته برخی زمزمهها و پروپوزالهای حاشیهای برای تولید و ساخت با رویکردی نوظهورگرایانه و شبه زیستشناختی و ... هم در حال طرح و بررسی است که بنحوی بسیار جدیتر از رویکردهای محاسباتی و رفتارگرا، تولید #آگاهی_مصنوعی را هدف میگیرند. (See: Clowes, R., & Torrance, S., & Chrisley, R., 2007, "Machine Consciousness, Embodiment and Imagination", Journal of Consciousness Studies, 14, No. 7, pp. 9–13.)
@PhilMind
19.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻دکتر پیم ون لومل - متخصص قلب و عروق دانشگاه اوترخت هلند - در این گفتگو👆 (سال ۲۰۱۹) درباره تحقیقی که بر روی بیماران تجربهکننده #NDE انجام داده و در مجله معتبر لنست بچاپ رسیده، توضیح میدهد.
🔺بسیاری از این افراد در حال #ایست_قلبی و فعالیت مغزی صفر (خط صاف EEG)، #تجربه_نزدیک_به_مرگ داشته و بعضا اتفاقاتی ابجکتیو در اتاق عمل و حوالی بیمارستان و ... را گزارش کردهاند.
🔻گزارشاتی که گاه بلافاصله پس از احیاء و در اولین ارتباط با پزشکان و پرستاران بیان شده و احتمال ساختگیبودن همه آنها (با توجه به تنوع تیمهای پزشکی و تکثر جغرافیایی و مکانی)، بسیار پایین است.
🔺غالب تئوریهای فیزیکالیستی درباره آگاهی، فعالیت نورونی را مبنا و محور قرار میدهند؛ خواه مستقیما (در نظریات #اینهمانی و #نوظهورگرایی و ...) و خواه غیرمستقیم (در نظریات #بازنمودگرایی و ...).
حتی دیدگاههای کارکردگرایانه که هسته مرکزی سیستم (مغز باشد یا تراشه الکتریکی یا ...) را بی اهمیت میدانند و نیز دیدگاههای بازنمودگرایانه، ورودی دیتا به سیستم را نیاز دارند. حال آنکه هیچگونه داده حسی هم در حالت ایست قلبی اتفاق نمیافتد.
🔻این مسئله، مطالعات NDE را کمکم به سمت بخشی از منازعه نظری بین #فیزیکالیسم و #دوئالیسم سوق داده است.
@PhilMind
🎗دیدهایم که برخی دلایل سیستماتیک وجود دارد که چرا روشهای معمول در #علوم_شناختی و #علوم_اعصاب برای توضیح تجربه آگاهانه ناکارامدند.
رک و راست: اینها دسته غلط از روشها هستند. هیچ چیزی در این روشها به ما یک تبیین از #آگاهی نمیدهد. برای توضیح تجربه آگاهانه، نیازمند یک «عنصر اضافی» در تبیین هستیم. این یک چالش برای کسانی فراهم میآورد که درباره #مسئله_دشوار آگاهی جدّی هستند: عنصر اضافی شما چیست و چرا این عنصر اضافه، تجربه آگاهانه را توضیح میدهد؟
🎗البته کم و کسری بابت عناصر اضافی وجود ندارد. برخیها تزریق بینظمی و دینامیکهای غیرخطی را مطرح میکنند. برخی فکر میکنند کلید مسئله در پردازشهای غیر الگوریتمی نهفته است. بعضیها به اکتشافات بیشتر در #نوروفیزیولوژی متوسّل میشوند. برخی میپندارند کلید راز در سطح #مکانیک_کوانتوم قرار دارد. آسان است که ببینیم چرا تمام این پیشنهادات مطرح شدهاند. هیچکدام از روشهای قدیمی کار نمیکردند؛ بنابراین راهحل باید در چیزی جدید نهفته باشد. ولی متأسفانه تمام این پیشنهادات نیز از همان مشکلات قبلی رنج میبرند.
🎗مثلاً پردازش غیر الگوریتمی که توسط #پنروز (1989 و 1994) به دلیل نقشی که ممکن است در فهم ریاضیاتی آگاهانه داشته باشد، مطرح شده. استدلالها درباره ریاضیات مناقشهبرانگیزند، اما حتّی اگر موفقیتآمیز باشند و یک تقریر از پردازش غیرالگوریتمی در انسان وجود داشته باشد، همچنان فقط توضیحی از «کارکردها»یی خواهد بود که با استدلال ریاضیاتی و موارد مشابه سروکار دارد.
در برابر یک پردازش غیر الگوریتمی به همان میزان این پرسش بدون پاسخ وجود دارد که در برابر پردازش الگوریتمی: چرا این فرآیند باید تجربه را ایجاد نماید؟ در پاسخ به این پرسش خاص، هیچ نقش ویژهای برای پردازش غیر الگوریتمی وجود ندارد.
🎗همین مطلب در مورد دینامیکهای غیرخطی و نامنظم هم تکرار میشود. اینها شاید یک تقریر بدیع از دینامیکهای کارکرد شناختی در اختیار ما بگذارند که با تقریرهای ارائهشده توسّط روشهای استاندارد علوم شناختی متفاوت باشند. اما از دینامیکها فقط دینامیکهای بیشتر بدست میآید. پرسش درباره تجربه در اینجا به همان رازآمیزی است که قبلاً بود.
🎗این نکته درباره اکتشافات جدید در نوروفیزیولوژی حتّی واضحتر است. این اکتشافات شاید به ما کمک کند تا پیشرفتهای مهمی در فهم کارکرد #مغز داشته باشیم، اما برای هر فرآیند نورونی که جدا بکنیم، همین پرسش همواره بروز خواهد کرد.
دشوار است تصور کنیم که یک طرفدار نوروفیزیولوژی جدید انتظار دارد چه چیزی بیش از تبیین #کارکردهای_شناختی بیشتر اتفاق بیفتد. اینطور نیست که ما ناگهان یک جرقه پدیداری درون یک نورون کشف کنیم!
Chalmers, D., 2010, The Character of Consciousness, pp. 12-13.
@PhilMind