⬅️ بر اساس #نوظهورگرایی (#Emergentism)، سلسله مراتبی از سطوح و پیچیدگی در ذرات مادّی وجود دارد که به ترتیب از پایین به بالا شامل سطح فیزیکی، شیمیایی، بیولوژیکی، و روانی است. انواع مادّی در هر سطح، بطور کامل ترکیب یافته از انواع سطوح پایین تر هستند که در نهایت به ذرّات سطح بنیادین ختم می شود.
⬅️ برخی ویژگیها برای مجموعه قسمتها، بکار برده می شوند؛ در صورتی که برای تک تک آن قسمتها کاربرد ندارند. مثلاً یک مونومر واحد، ویژگی الاستیسیته ندارد. اما وقتی تعدادی از مونومرها در یک زنجیره به هم متّصل می شوند، پلیمر حاصل از آن داری ویژگی الاستیسیته است. همچنین است درباره ویژگیهایی ماننده سیالیت، جامدیت، شفافیت و ... .
⬅️ طبق تعریف نوظهورگرایی قوی: یک پدیده سطح بالاتر، «بنحو قوی» از قلمرو سطح پایین تر ظهور می یابد؛ اگر حقایق مربوط به پدیده سطح بالاتر، حتّی علی الاصول هم از حقایق قلمرو سطح پایین تر قابل استنباط نباشد. (See: Chalmers, 2006, "Strong and Weak Emergentism", pp.244-246.)
⬅️ اما اینکه آیا واقعاً پدیده ای بصورت نوظهوریافته قوی وجود دارد یا نه، همان اختلاف دیدگاه پیرامون تقلیل ناپذیری به فیزیک را تداعی می کند. بنظر چالمرز، پاسخ پرسش فوق مثبت است. یک نمونه واضح از پدیده نوظهوریافته قوی در نگاه وی، پدیده #آگاهی است.
⬅️ این بدان معنا است که اتّصالات قانون مند بین فرآیندهای فیزیکی و آگاهی، فی نفسه از قوانین فیزیک منشق نمی شود. در واقع، جهان ممکنی قابل تصوّر است که قوانین فیزیک برقرار باشد، اما قوانین مربوط به سطح آگاهی وجود نداشته باشد. در صورتی که اگر قوانین مربوط به آگاهی از قوانین فیزیک منشق بشود، هرجا سطح و قوانین فیزیک برقرار باشد، لاجرم قوانین و سطح آگاهی هم اشتقاق خواهد یافت.
@MHomazadeh
@PhilofMind
♦️ جان سرل یک سیستم (S) را مثال می زند که تشکیل یافته از اجزاء و عناصر a و b و c و ... باشد. به عنوان مثال، S می تواند یک قطعه سنگ باشد و این عناصر هم مولکولهای تشکیل دهنده آن. ویژگیهایی در S وجود دارد که ضرورتاً ویژگیهای a و b و c و ... نیستند. برای مثال، S می تواند 10 پوند وزن داشته باشد، اما هیچیک از مولکولهایش 10 پوند وزن ندارند. سرل اینها را "خصیصههای سیستم" می نامد. شکل و وزن سنگ، از این دسته ویژگیها هستند.
♦️ اما برخی دیگر از ویژگیهای سیستم نمی توانند صرفاً از طریق ترکیب و چینش اجزاء، تشکیل شوند. این ویژگیها باید در قالب تأثیر و تأثّرات علّی میان عناصر و اجزاء، تبیین گردند.
سرل این دسته دوّم را "خصیصه های نوظهوریافته علّی سیستم" (causally emergent system features) نامگذاری میکند. جامد بودن (جمود)، مایع بودن (سیالیّت)، و شفّافیت، نمونه هایی از این خصصیصه ها هستند.
♦️ بدین ترتیب #آگاهی در نگاه سرل، یک ویژگی نوظهوریافته علّی است که از برخی سیستمهای نورونی ظهور یافته است؛ به همان ترتیب که جامدیّت یا مایعیّت، خصیصه های نوظهوریافته از سیستمهای مولکولی هستند. یعنی به باور سرل، وجود آگاهی می تواند بوسیله فعل و انفعالات علّی بین عناصر و اجزاء مغز در سطح زیرین، تبیین گردد. ولی آگاهی نمی تواند از ساختار صرفاً فیزیکی نورونها – بدون توضیحات اضافی درباره روابط علّی بین عناصر و اجزاء مغز – تشکیل شود.
♦️ سرل تأکید دارد این مفهوم از نوظهوریافتگی علّی – که آن را نوظهورگرایی 1 می نامد – باید از مفهوم قوی تر نوظهوریافتگی – که #نوظهورگرایی 2 می نامد – متمایز شود. یک خصیصه از نوع نوظهوریافته 2 است، اگر و تنها اگر آن خصیصه، نوظهوریافته 1 باشد و نیروهایی علّی داشته باشد که در قالب فعل و انفعالات میان اجزاء و عناصر سیستم، قابل تبیین نباشد. اگر آگاهی یک خصیصه نوظهوریافته 2 باشد، می تواند علّت چیزهایی بشود که در قالب روابط علّی میان نورونها تبیین پذیر نیست. ایده اوّلیه چنین دیدگاهی این است که آگاهی بوسیله رفتار نورونهای مغز جهش می کند، اما پس از جهش، حیات خاص خودش را دارد. (See: Searl, 2008, pp.69-70.)
♦️ #حدوث_جسمانی نفس نزد #ملاصدرا از این نظر که نفس و حالات آن را به مثابه ویژگیهای بدن لحاظ نمی کند، متفاوت از نوظهورگرایی است. اما از این جهت که یک سطح وجودشناختی فرافیزیکی برای انسان ترسیم میکند که نتیجه درجه خاصّی از پیچیدگی در سطح فیزیک بوده و از سطح فیزیکی ظهور مییابد، با نوظهورگرایی قوی (نوظهورگرایی 2) شباهت دارد.
@MHomazadeh
@PhilMind
🔴 بخشی از مقاله دکتر همازاده در مجله Asian Philosophy (انتشارات راتلج) با عنوان: «چالش فیزیکالیستی مشترک بین نوظهورگرایی و علمالنفس ملاصدرا»:
🟢 دیدگاه #حدوث_جسمانی نفس، قرابتهایی با نوظهورگرایی قوی (Strong Emergentism) دارد که ذهن را فراتر از سطح فیزیک و حاصل درجه خاصّی از پیچیدگی در سطح فیزیک میداند که از آن ظهور مییابد.
🟡 تفاوت مهم اما در این است که نوظهورگرایان قائل به جهش و ظهور «ویژگیهای غیرفیزیکی» از جوهر صرفاً فیزیکی هستند.
در صورتی که #ملاصدرا نفس و حالات آن را به مثابه ویژگیهای بدن لحاظ نمیکند؛ بلکه نفس با بدن، یک جوهر طبیعی واحد را فراهم میآورد که از مرتبه مادی تا فرامادی امتداد دارد.
🟢 #مونیسم صدرایی اما همانند #نوظهورگرایی در برابر اشکال چگونگی ارتباط سطح فرامادّي انسان با سطح مادّی او قرار دارد و همچنین مسئله #علیّت_ذهنی.
🟡 ... مقاله در انتها به این جمعبندی میرسد که برخی چالشهای اساسی فیزیکالیستی در برابر نوظهورگرایی قوی، قابل بازسازی در برابر #حکمت_متعالیه نیز هست و دیدگاه صدرا برای مواجهه و ورود به بحث با #فیزیکالیسم، نیازمند تکملهها و تبیینهای روزآمد تجربی است.
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
🟥 ایده #نوظهورگرایی (Emergentism) بین ویژگیهای نوظهوریافته یک شیء و ویژگیهای صرفاً برآیندی (Resultant)، تمایز میگذارد. این تمایز به نظر کیم، قلب هر مفهومی از نوظهورگرایی است که بوضوح نزد جالینوس، وجود داشته است: وقتی اجزاء سادهتر تشکیلدهنده یک ابژه مرکّب، وارد یکسری ارتباطات پیچیده خاص با یکدیگر بشوند، میتوانند یک ویژگی بدیع از نوعی متفاوت را بروز دهند که قبلاً در اجزاء سازنده، وجود نداشت.
🟧 نوظهورگرایان معمولاً از این حیث که فقط قائل به جوهرهای فیزیکی هستند و چیزی به عنوان جوهر / جوهرهای فرا فیزیکی (مانند #روح_دکارتی) را نفی میکنند، در زمره فیزیکالیستها قرار داده میشوند. اما اینکه آیا ویژگیهای ذهنی – و نه جوهر ذهنی – هم امری فیزیکی است یا فراتر از آن، مورد اتّفاق نظر ایشان نیست. #نوظهورگرایی_قوی ویژگیهای نوظهوریافته ذهنی را غیرفیزیکی و غیرقابل تقلیل به سطح فیزیک میدانند.
🟨 استقلال پدیده نوظهور یافته در برخی رویکردها بعنوان پیشبینیناپذیری لحاظ میشود: یک حالت یا خصیصه یک سیستم، نوظهوریافته است اگر پیشبینی وجود آن، بر اساس یک تئوری کامل درباره پدیده پایهای سیستم، غیرممکن باشد. پیشبینی ناپذیری گاه بعنوان نتیجهای از تقلیلناپذیری لحاظ میشود که مانند تقلیلناپذیری، به شیوههای مختلفی تفسیر گردیده است.
🟩 مثلاً خصیصه «سیالیت» یا «مایع بودن» نمیتواند برای یک مولکول آب بکار رود. بنابراین استقلال پدیده نوظهوریافته، مستلزم نوعی کلّگرایی (Holism) است؛ بدین معنا که برخی ویژگیها برای مجموعه اجزاء، بکار برده میشوند؛ در صورتی که برای تکتک آنها کاربرد ندارند.
یک مونومر، ویژگی الاستیسیته ندارد. اما وقتی تعدادی از مونومرها در یک زنجیره به هم متّصل میشوند، پلیمر حاصل از آن داری ویژگی الاستیسیته است. این نوع از کلّگرایی غالباً بعنوان یکی از مؤلفههای نوظهورگرایی محسوب میشود. (Bedau, & Humphreys, 2008, Emergence: Contemporary Readings in Philosophy and Science, pp.10-11.)
🟦 نوظهورگرایان معمولاً قبول دارند که حتّی اگر #آگاهی از وقایع فیزیکی قابل استنتاج نباشد، حالات آگاهانه بنحوی سیستماتیک با حالات فیزیکی همبسته است. بطور خاص، در جهان خارجی، حالات مغزی یک شخص، حالات آگاهانه او را تعیّن میبخشد؛ بدین معنا که تکرار حالت مغزی، تکرار حالت آگاهانه را بدنبال خواهد داشت.
بنابراین در جهان ما کاملاً قانونی بنظر میرسد که حالات مغزی مشابه، حالات آگاهانه مشابه را نتیجه میدهد. اما مطابق استدلال چالمرز و دیگران، نکته اینجاست که در جهانی دیگر با قوانینی متفاوت، یک سیستم فیزیکی اینهمان با من، شاید اصلاً آگاهی نداشته باشد.
🟪 این بدان معنا است که اتّصالات قانونمند بین فرآیندهای فیزیکی و آگاهی، فینفسه از #قوانین_فیزیک منشق نمیشود؛ بلکه خود یک #قانون_پایه (بنیادین) و مستقل است، یا قوانینی مختص به همان سطح و قلمرو (قوانین بنیادین فیزیک - روان).
در واقع، در آن جهان دوّم (که جهانی زامبیوار است)، قوانین فیزیک برقرار است، اما قوانین مربوط به سطح آگاهی، وجود ندارد. در چنین جهانی، آگاهی هم نخواهیم داشت.
🟫 در صورتی که اگر قوانین مربوط به آگاهی از قوانین فیزیک منشق بشود، هرجا سطح و قوانین فیزیک برقرار باشد، لاجرم قوانین و سطح آگاهی هم اشتقاق خواهد یافت.
نتیجه چالمرز این است که قوانین فیزیکی پایه باید با قوانین پایه دیگری تکمیل شود تا اتّصالات بین ویژگیهای مرتبه پایین با ویژگیهای مرتبه بالاتر را زمینهسازی کند. (See: Chalmers, 2006, The Conscious Mind, p. 246.)
@PhilMind
📚#معرفی_کتاب
📙کتاب «ظهور مجدد دیدگاه نوظهورگرایی» به اهتمام فیلیپ کلایتون و پاول دیویس در سال 2006 و در 326 صفحه توسط انتشارات آکسفورد به چاپ رسیده است.
📘این کتاب در یک مقدمه و چهار فصل دستهبندی شده که #نوظهورگرایی (#نوخاسته_گرایی) را در علم فیزیک (فصل اوّل)، در زیستشناسی (فصل دوم)، در آگاهی (فصل سوم) و در دین (فصل چهارم) به بحث میگذارد.
📕فصل مربوط به #آگاهی (فصل 3) با مقاله انتقادی جاگون کیم درباره نوظهورگرایی آغاز میشود که مبنا و اساس این دیدگاه (رابطه ابنتاء :Supervenience بین ویژگی نوظهوریافته و ویژگی پایه) را بعنوان یک رابطه تبیینی به چالش میکشد.
سپس مقاله مایکل سیلبرستین در دفاع از نوظهورگرایی هستیشناختی و نقش آن در تبیین علیت ذهنی میآید.
مقاله نوظهورگرایی و علیت ذهنی از نانسی مورفی، بخش بعدی این فصل را تشکیل میدهد و در نهایت به مقاله دیوید چالمرز در توضیح "نوظهورگرایی قوی" و "نوظهورگرایی ضعیف" ختم میشود.
همچنین آرتور پیکوک در مقاله اوّل از فصل مربوط به نوظهورگرایی و دین (فصل 4) نیز به توضیح دیدگاه لایه لایه درباره علوم و ارتباط آن با ارتباط ذهن - بدن میپردازد.
📒نوظهورگرایی بطور ساده و خلاصه، پدیدآمدن و جهش ویژگی سطح بالاتر از پیچیدگی سطح/ویژگی پایینتر را مطرح میکند و ویژگیهای آگاهانه ذهن نیز در زمره همین ویژگی نوظهوریافته از پیچیدگی سطح مادون (نوروبیولوژیک) دانسته میشود که دو نسخه ضعیف (ویژگی نوظهوریافته فیزیکی) و قوی (ویژگی نوظهوریافته غیر فیزیکی) دارد.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻دکتر پیم ون لومل - متخصص قلب و عروق دانشگاه اوترخت هلند - در این گفتگو👆 (سال ۲۰۱۹) درباره تحقیقی که بر روی بیماران تجربهکننده #NDE انجام داده و در مجله معتبر لنست بچاپ رسیده، توضیح میدهد.
🔺بسیاری از این افراد در حال #ایست_قلبی و فعالیت مغزی صفر (خط صاف EEG)، #تجربه_نزدیک_به_مرگ داشته و بعضا اتفاقاتی ابجکتیو در اتاق عمل و حوالی بیمارستان و ... را گزارش کردهاند.
🔻گزارشاتی که گاه بلافاصله پس از احیاء و در اولین ارتباط با پزشکان و پرستاران بیان شده و احتمال ساختگیبودن همه آنها (با توجه به تنوع تیمهای پزشکی و تکثر جغرافیایی و مکانی)، بسیار پایین است.
🔺غالب تئوریهای فیزیکالیستی درباره آگاهی، فعالیت نورونی را مبنا و محور قرار میدهند؛ خواه مستقیما (در نظریات #اینهمانی و #نوظهورگرایی و ...) و خواه غیرمستقیم (در نظریات #بازنمودگرایی و ...).
حتی دیدگاههای کارکردگرایانه که هسته مرکزی سیستم (مغز باشد یا تراشه الکتریکی یا ...) را بی اهمیت میدانند و نیز دیدگاههای بازنمودگرایانه، ورودی دیتا به سیستم را نیاز دارند. حال آنکه هیچگونه داده حسی هم در حالت ایست قلبی اتفاق نمیافتد.
🔻این مسئله، مطالعات NDE را کمکم به سمت بخشی از منازعه نظری بین #فیزیکالیسم و #دوئالیسم سوق داده است.
@PhilMind
👈 #دوئالیسم_ویژگیها (Property Dualism) برخلاف دوئالیسم کلاسیک ( #دوئالیسم_جوهری: Substance Dualism)، تمامی جواهر را فیزیکی میداند و جوهر غیرفیزیکی به نام #روح یا #نفس_مجرد را رد میکند. اما در عین حال ویژگیها را به دو دسته کلّی فیزیکی و غیرفیزیکی تقسیم میکند که انسانها علاوه بر ویژگیهای فیزیکی (شکل و جرم و اندازه و رنگ و ...)، یکسری ویژگیهای غیرفیزیکی (ویژگیهای ذهنی) هم دارند که همگی این ویژگیها بر جوهری فیزیکی حمل میشوند.
👈 دوگانهانگاری ویژگیها معمولاً در قالب #نوظهورگرایی قوی (Strong Emergentism) تبیین میشود.
برخی فیلسوفان نوظهورگرا تمایل دارند تا آنجا که امکان دارد، خودشان را نزدیک به #فیزیکالیسم کلاسیک حفظ کنند؛ بنابراین هستیشناسیشان را همچنان بر محور میکروفیزیک سامان میدهند. کارل گیلِت از نمایندگان این مکتب فکری است.
👈 این گروه از فیلسوفان، دوگانه مطرحشده توسّط جاگون کیم را نفی میکنند؛ آنجا که کیم هشدار میدهد اگر #اصل_بستار علل فیزیکی (Physical Closure) نقض شود، تئوری کامل فیزیکال در کار نخواهد بود. به اعتقاد کیم، قائلین به چنین دیدگاهی باید از #فیزیک محض دست بکشند و بسراغ نیروهای علّی فرافیزیک تقلیلناپذیر بروند. (Kim, 1998, Mind in a Physical World, p.40)
👈 نوظهورگرایانی مانند گیلِت پاسخ میدهند که میتوانند این اصل را نقض کنند و همچنان فیزیکالیست باقی بمانند؛ بدین معنا که اولویتهای هستیشناختی را به سطح میکروفیزیک، نسبت دهند و پدیدههای ذهنی واقع در چند لایه بالاتر (حتی غیرفیزیکی) را نهایتاً تعیّنیافته بوسیله آرایش ذرّات فیزیکی بنیادین در پایینترین لایه بدانند؛ که این پدیدههای ذهنی شامل اراده انسان و میل و باور و ... او نیز هست.
این تعیّنبخشی را میتوان تعیّن جزء – کلّ نامید که بر تحقّق و تعیّن کلّ بوسیله آرایش جزء، تأکید دارد. (Bedau, & Humphreys, 2008, Emergence: Contemporary Readings in Philosophy and Science, pp.11-12.)
👈 اما در ادبیات فلسفه ذهن، دوئالیسم ویژگیها معمولاً در دسته #فیزیکالیسم قرار داده نمیشود؛ گاه بعنوان قسمی از #دوگانهانگاری و گاه بعنوان دستهای سوم توضیح داده میشود. ون اینواگن را میتوان نمونهای از دیدگاه اخیر دانست: «منظورمان از "موجودات فیزیکی" آنهایی هستند که بطور کامل از چیزهایی ساخته شدهاند که طبیعتشان را علم فیزیک بررسی میکند ... اگر یک موجود نه خودش چیزی فیزیکی باشد و نه یک چیز فیزیکی را بمثابه جزئی از خود در بر داشته باشد، آن را موجودی غیر فیزیکی مینامیم.
باید توجه داشته باشیم که این تعریف، امکان موجوداتی که نه فیزیکی هستند و نه غیرفیزیکی را نفی نمیکند. موجودی که هم چیزهای فیزیکی و هم چیزهایی غیر فیزیکی را بمثابه اجزاء خویش داشته باشد، نه یک موجود فیزیکی خواهد بود و نه یک موجود غیر فیزیکی. میتوانیم چنین موجودی را ملقمه (Amalgam) بنامیم.» (Van Inwagen, 2015, Metaphysics, p. 224)
@PhilMind
26.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺ویدیوی فوق درباره #نوظهورگرایی (Emergentism) توضیح میدهد؛ درباره جهش ویژگیهای جدید در سیستم که حاصلجمع ویژگی تکتک ذرات آن نیست. مثلا سیالیت برای مایعات یا الاستیسیته برای لاستیک - برخلاف ویژگیهایی مانند جرم - حاصلجمع ویژگی تکتک ذرات نیست. بلکه از پیچیدگی اجتماع ذرات، ظهور مییابد و مختص سیستم بمثابه یک کل است.
🔺بخش قابل توجهی از دانشمندان #نوروساینس و فیلسوفان، #آگاهی را نیز از سنخ ویژگیهای نوظهوریافته میدانند که هرچند در تکتک نورونها وجود ندارد، اما از پیچیدگی شبکه اتصالات نورونی ظهور مییابد.
غالبا آگاهی را نیز همانند سیالیت و الاستیسیته، در سطح فیزیکالیستی تبیین میکنند؛ البته بدینصورت که هنوز نحوه این ایمرج در مورد آگاهی کشف نشده.
🔺اما برخی مانند دیوید چالمرز تاکید دارند که در نوظهوریافتگی ضعیف، پیدایش ویژگی نوظهوریافته براساس ویژگیهای ذرات، قابل تبیین و حتی پیشبینی است. مثل سیالیت و الاستیسیته براساس فاصله و حرکت مولکولها، یا حیات براساس DNA و ویژگیهای ارگانیسم. اما نسبت آگاهی با ویژگیهای نورونی چنین نیست. اینجا در واقع سطحی ظهور یافته که ماهیت و قوانینش قابل اشتقاق از سطح مادون نیست و مصداقی از نوظهوریافتگی قوی است.
در واقع، نوظهور یافتگی قوی - برخلاف نوظهوریافتگی ضعیف - سطحی فرا فیزیکی به ماهیت موجود آگاه میافزاید.
@PhilMind
#نوظهورگرایی vs #پنسایکیزم ؟
♦️امروزه، بیشترین تمرکز بر نوظهورگرایی - لااقل در میان فیلسوفان - به بحث #آگاهی مربوط میشود. نوظهورگرایی بدلیل ناکارآمدی علوم فیزیکی در تبیین آگاهی و همزمان با شک و تردیدهای عمیق درباره چشماندازهای تقلیلگرایانه، به نقشآفرینی جدید رسیده است.
♦️به نظر برخی از فیلسوفان، آگاهی مصداقی از نوظهوریافتگی قوی است و نه ضعیف. در نتیجه سطحی غیر فیزیکی به موجودات آگاه میافزاید.
آنها نوظهورگرایی قوی را عمدتاً با اوصافی معرفتشناختی و سلبی توضیح میدهند: اگر الف از ب ظهور یابد، حقایق سطح الف از حقایق سطح ب قابل استنتاج نیستند، الف قابل تقلیل به ب نیست، و قوانین حاکم بر الف از قوانین حاکم بر ب قابل استخراج نیستند. در چنین وضعیتی، یک سطح جدید هستیشناختی داریم که در محدوده علوم فیزیکی رایج قرار نمیگیرد. و البته یک نحوه «شکاف تبیینی» در مورد چگونگی نوظهوریافتگی قوی وجود دارد.
♦️طبق دیدگاه دانلد کمبل، ساختار سلسله مراتبی در سیستمهای بیولوژیکی، از سطوحی متشکل از ذرات ریز فیزیک (در بنیادیترین سطح) آغاز شده و سپس به سطح مولکولی و بعد سطح سلولی و سطح بافتها و بالاتر از آن سطح اندام و سطح ارگانیسم و سطح گونههای جانوری میانجامد (Campbell, 1974, "Downward Causation", in: Hierarchically Organized Biological Systems, p. 179). طبق نوظهوریافتگی ذهن، سطح ذهنی یا روانشناختی هم بالاتر از سطح ارگانیسم قرار گرفته و از پیچیدگی سطح مادون ظهور مییابد.
♦️گلن استراوسون برای تشبیه اینکه چطور ویژگی آگاهانه در کل سیستم از ترکیب پیچیده اجزای آن ظهور مییابد، به ویژگیهای فضامکانی مثال میزند که برای نمونه یک شکل مثلثی، با اجتماع مجموعهای از هویات غیر فضامکانی بوجود میآید.
هرچند او براساس پنسایکیزم معتقد است کلیتهای فضامکانی به اجزایی نیاز دارند که خود واجد ویژگی فضامکانیاند. در اینصورت شاید کلهای آگاه هم به اجزایی نیاز دارند که واجد ویژگی آگاهانه – لااقل بنحو بالقوه - باشند. بنابراین آگاهی باید در همه ذرات وجود داشته باشد، یا حداقل سوسو زدن و ظرفیتی از آگاهی را باید در همهجا تایید کنیم. چنین استدلالی زیربنای پنسایکیزم است. (See: Strawson, 2008, Real Materialism and Other Essays)
♦️همانطور که اجزای سازنده یک مثلث، هرکدام مثلثشکل نیستند؛ اما این عناصر دارای ویژگیهای فضامکانیاند. به همین ترتیب – طبق پنسایکیزم - چیدمان عناصری که خودشان ذهن نیستند اما خصیصههای آگاهانه دارند، میتواند به ذهن آگاه بینجامد. بدینترتیب استراوسون اعتقاد دارد نوظهورگرایی در مقابل پنسایکیزم قرار میگیرد؛ چون طبق نوظهوریافتگی، وقتی ذرات به روش درستی سازماندهی شوند، کیفیات آگاهانه برای اولینبار ظاهر میشوند؛ نه اینکه قبلا در ذرات یا سطوح پایه وجود داشته باشد.
♦️ عموما مدافعان پنسایکیزم تأکید دارند که آگاهی با سایر ویژگیهایی که در نوظهوریافتگی بعنوان مثال ذکر میشود، تفاوت اساسی دارد. هیچکس کوچکترین تبیینی ندارد که چطور ترکیب ذرات یا مولکولها در ساختار نوروفیزیولوژیک میتواند به ظهور تجربیات آگاهانه بینجامد. آنها میگویند اعتقاد به نوظهورگرایی از اینجا ناشی میشود که برای ذرات بنیادین هیچگونه کیفیات آگاهانه قائل نیستند و سپس متحیر میشوند که چطور ترکیب این ذرات به تجارب موجودات آگاه ختم میشود.
♦️هرچند معنای بالقوهگی (لااقل در اندیشه #هایلومورفیسم ارسطویی و البته در فلسفه اسلامی) فراتر از اینست و به نظر میرسد پنسایکیزم را به نوظهورگرایی برمیگرداند.
@PhilMind
🔶همه رواندار انگاری (#panpsychism) بعنوان گزینهای در مقابل #نوظهورگرایی (#emergentism) مطرح شد؛ دو گزینهای که برخی فیلسوفان اعتقاد دارند اگر بخواهیم #آگاهی را جدی بگیریم، در انتخاب بین یکی از ایندو خواهیم ماند (Heil, John, 2022, Philosophy of Mind, p. 223). ابتدا نوظهورگرایی، آگاهی را پدیدهای برآمده از تجمیع خاصی از ذرات و عناصر فیزیکی معرفی میکرد که قبلاً در این اجزای پایهای وجود نداشت. همهرواندار انگاری در مقابل، اندیشه وجود ویژگیهای آگاهانه در همان اجزای سطح پایه را مطرح کرد. طبق این دیدگاه دیگر آگاهی قرار نیست از طریق فرآیندی رازآمیز ایجاد شود و ظهور یابد؛ بلکه از ابتدا در همان سطح بنیادین جهان وجود دارد.
🔷اما نسخه خام اوّلیه #پنسایکیزم با چالشهای مهمی مانند #مسئله_ترکیب مواجه شد و نسخههای بعدی که برای رهایی از این چالش ارائه شد، عملاً به همان چارچوب نوظهورگرایانه بازگردانده شد.
مسئله ترکیب (combination problem) درواقع پرسش از این است که چگونه تعدادی تجربه جداگانه در عناصر و اجزای مختلف میتوانند ترکیب شده و منجر به یک تجربه واحد متمایز در سطح کلان بشوند؟ فاعلیتهای چندگانهای که در چند حقیقت خردپدیداری وجود دارند، چگونه در فاعل واحدی (مثل یک انسان دارنده تجربه کلان پدیداری) وحدت پیدا میکند؟ نسبت فاعلهای چندگانه با فاعل واحد بعد از ترکیب، چگونه خواهد بود؟ (See: Chalmers, 2015, Panpsychism and Panprotopsychism, p. 266)
🔶یکی از راهکارها برای فرار از این مشکل، نسخه نوظهورگرایانه از همه رواندار انگاری است. طبق این دیدگاه، ویژگیهای کلان پدیداری بنحوی قوی از ویژگیهای خرد پدیداری ظهور مییابد. بدین ترتیب، ویژگیهای کلان پدیداری، ویژگیهایی کاملا بدیع و متفاوت از ویژگیهای خرد پدیداری و غیر قابل تحویل به آنها هستند؛ بلکه حقایق کلان پدیداری را نیز باید بمثابه ویژگیهای وجودشناختی بنیادین در نظر گرفت. (Chalmers, 2017, The Combination Problem for Panpsychism, pp.191-193)
🔷نسخه همهرواندار انگاری مقومپدیداری (protophenomenal) که ویژگی درونی ذرات بنیادین را پدیداری و دارای تجربه خُرد نمیداند و ویژگی کلان پدیداری را برآمده از چینش و تجمیع ویژگیهای درونی در یک ساختار مناسب میداند نیز تا حد زیادی به نسخه نوظهورگرایانه از همهرواندار انگاری شبیه است.
به بیان چالمرز وقتی ویژگیهای مقوم پدیداری با ترکیب خاصی کنار هم قرار بگیرند، ویژگی کلان پدیداری بر آن سوپروین (supervene) میشود. رابطه #سوپروینینس، همان رابطهای است که در تبیین نوظهورگرایی استفاده میشود.
بدین ترتیب بنظر میرسد تفاوتی اساسی بین نوظهورگرایی و نسخههای مقبولتر همه رواندارانگاری – که مبتلا به مسئله ترکیب نیستند – وجود ندارد.
@PhilMind
💥طبق نظر صدرالمتألهین، #حدوث_نفس باید جسمانی باشد که در مسیر تحریکات جزئی و ادراکات جزئی، به استکمال میرسد و اشتداد در وجود مییابد. در واقع نفس در #حرکت_جوهری از ادنی مراتب وجودش آغاز میکند و اولین صورتی که پس از صورت جسمانی مییابد، صورت نباتی است. پس از آن نفس به صورت حیوانی میرسد و توانایی حرکات ارادی و درک جزئیات را پیدا میکند. پس از صورت حیوانی نیز صورت انسانی قرار دارد که درک عقلانی، نشانه حضور این ساحت جدید از وجود است و به حسب ذات خود، مجرّد و غیر مادّی است. (ر.ک: اسفار، ج8، صص80-78)
💥علیرغم برخی تفاوتهای مهم، ولی در عین حال دیدگاه فوق را میتوان در چارچوب #نوظهورگرایی_قوی قرار داد. چراکه در هرحال طبق #علم_النفس صدرایی، سطوحی از حالات ذهنی و ویژگیهای پیچیده از سطح مادون جهش کرده و ظهور مییابد تا اینکه به سطحی فرامادّی میرسد. این سطح غیرفیزیکی براساس پیچیدگی و ترکیب خاصی که در سطح فیزیکی وجود داشته برآمده و در واقع ظرفیت و پتانسیل پیدایش سطح نوظهوریافته، در سطح مادون فراهم و زمینهسازی شده است.
💥این چارچوب کلی دیدگاهی است که در قالب #نوظهورگرایی و نیز #حدوث_جسمانی تبلور یافته است. بلکه میتوان گفت کلیت رویکرد #هایلومورفیسم مستلزم وجود قوه و پتانسیل ظهور صورت نفسانی از سطح مادون است که طرفداران نفس غیرفیزیکی، آن را در قالب نوظهوریافتگی قوی تبیین خواهند کرد. این همان کاری است که صدرا انجام داد و انحراف بوعلی و فیلسوفان مشاء از این اقتضای هایلومورفیستی را گوشزد کرد. وجود قوه و استعداد در ماده، اقتضای پیدایش صورت از همان ماده پیشین (حدوث جسمانی) را دارد؛ نه اینکه سطح غیرفیزیکی نفس از جایی دیگر به بدن ملحق شود.
💥در پست قبل دیدیم که هرچند #پنسایکیزم بعنوان بدیل و جایگزین برای نوظهورگرایی مطرح شد، اما نسخههای مقبولتر آن به چارچوب نوظهورگرایی بازگشت میکنند. در اینجا نیز اشاره کردیم که دیدگاه #ملاصدرا قابلیت بازخوانی در چارچوب نوظهورگرایی قوی را داراست. این بدان معناست که اشکالات فیزیکالیستی علیه نوظهورگرایی – بویژه نوظهورگرایی قوی – امکان بازسازی در برابر پنسایکیزم و نیز در مقابل #حکمت_متعالیه را دارد.
بنابراین ضروری بنظر میرسد که برای حل ابهامات و چالشهای پیش روی نوظهورگرایی، تلاش جدیتری از سوی حامیان پنسایکیزم و نیز طرفداران #حدوث_جسمانی_نفس صورت گیرد.
@PhilMind
🔷کوخ در مقاله "یک نظریه پیچیده درباره آگاهی" (2009) و کتاب «آگاهی» (2012)، ادعای اصلی تئوری #IIT را اینطور خلاصه کرده: یک سیستم در صورتی آگاه است که دارای خاصیتی به نام Φ (فی) باشد، که معیاری برای اندازهگیری «اطلاعات یکپارچهشده»ی سیستم است.
🔶فی مربوط به وابستگی متقابل بین بخشهای مختلف سیستم است. کوخ در مورد #آگاهی، فی را معادل «هم افزایی» (Synergy) در سیستم میداند؛ یعنی درجهای که یک سیستم «بیش از مجموع اجزای آن»، در آن درجه قرار دارد. (این مفهوم پایهای نظریه #نوظهورگرایی: #Emergentism بود). فی میتواند ویژگیای از هر نوع - بیولوژیک یا غیر بیولوژیک - باشد.
🔷واژه کلیدی دیگر در نظریه IIT، تعبیر "ساختار مفهومی" است؛ تقریباً یعنی روشی که یک سیستم خاص در یک لحظه خاص، اطلاعات را بدان روش جمعبندی و پردازش میکند. ساختار مفهومی - که میتواند بمثابه یک فلوچارت تصور شود - #تجربه_آگاهانه را تعین میبخشد؛ بلکه همان تجربه آگاهانه است. کیفیت و محتوای تجربه آگاهانه بوسیله شکل این ساختار مفهومی مشخص میشود. این ساختار مفهومی سیستم در هر لحظه، از مقدار ماکسیمم Φ در آن سیستم (در آن لحظه) ناشی میشود.
🔶مطابق IIT بسیاری از اجزای #مغز – مثل نورون، آمیگدال، قشر بینایی و ... - ممکن است Φ غیر صفر و در نتیجه ذهنی کوچک داشته باشند. اما از آنجایی که Φ کل مغز از Φ هریک از اجزای آن فراتر میرود، آگاهی مغز، مینی ذهنهای اجزای آن را سرکوب یا حذف می کند (Exclusion).
این برای رد اشکالی شبیه «مسئله ترکیب» در #پنسایکیزم است که مغز را با مجموعهای آشفته از آگاهیها و ذهنهای کوچک اجزای آن مواجه نسازد.
🔷ولی این سرکوب یا حذف، هیچ توضیح و تبیینی ندارد و بنحوی معجزهوار اتفاق میافتد؛ خصوصاً آنکه نه فقط مجموعه آشفتهای از تجربیات اجزای مغز، بلکه مجموعهای از فاعلهای تجربیات کوچک هم مطرح است و معلوم نیست چطور این مجموعه فاعلان و درککنندگان تجربیات در سطح اجزا به یکباره تبدیل به یک فاعل واحد تجربه کلان مغز میشوند. تمام این فرآیند ابهامآمیز با مفهومی مبهم و بیدلیل (حذف: #Exclusion) رفع و رجوع شده است.
🔶بگذریم که اشکال اساسی #تئوریهای_اطلاعاتی – و اساساً هر تئوری فیزیکال درباره تجربه آگاهانه – در اینجا نیز خودنمایی میکند؛ اینکه پردازش پیچیده اطلاعات چرا و چطور به تجربه آگاهی میانجامد؟ چرا تمام این فرآیند بدون تجربه آگاهانه قابل انجام نیست؟ بقول جان سرل، نظریات آگاهی مبتنی بر اطلاعات، مبتلا به اشکال دور هستند؛ یعنی بدنبال تبیین آگاهی از طریق مفهومی اطلاعات-محور برمیآیند که آگاهی را پیشفرض گرفته است.
@PhilMind
◾️جان سرل دلیل نادیده گرفتن «واقعیت امر ذهنی» (reality of the mental) را از جمله در اثر تمایل #علوم_شناختی اوّلیه برای تقلیل مسائل فلسفی به پرسشهای تکنیکی محاسبات (computation) میداند. (See: Searle, "Analytic Philosophy and Mental Phenomena", pp.421-423)
او البته در عین اینکه مخالف چنین تقلیلی است و مشکلات تجربی و حتّی مفهومی در توصیف #رابطه_ذهن_بدن را میپذیرد و آن را «بنحوی باورنکردنی پیچیده» مینامد، اما «ماهیت منطقی این نوع رابطه» را باعث این میبیند که بتوان نتیجه گرفت حالات فیزیکی و ذهنی در جوهر واحد مغز وجود دارند. (Searle, 1983, Intentionality, Cambridge University Press, p.267)
◾️اما مشخص نیست چرا در نظر سرل اگر رابطهای منطقی و ریاضیاتی بین امر بدنی و امر ذهنی وجود داشته باشد، حتماً باید این دو در یک جوهر واحد وجود داشته باشند؟ آیا اگر امر ذهنی را غیر فیزیکی فرض کنیم، امکان ارتباطی منطقی و ریاضیاتی با جهان فیزیکی منتفی است؟
به نظر میرسد قائلین به انواع #دوگانه_انگاری و حتی #نوظهورگرایی_قوی – که امر ذهنی را در قالب «ویژگیهای غیر فیزیکی» متعلق به یک «جوهر فیزیکی» توصیف میکند – هم قوانینی مشخص و فرمولیزه برای تبیین ارتباط بین ذهن و بدن را لازم میدانند؛ ولو اینکه قوانین مذکور از سنخ قوانین پایهای و غیر قابل تقلیل به / اشتقاق از قوانین فیزیکی باشند.
◾️برود – نوظهورگرای انگلیسی – با تعبیر قوانین فراترتیبی (trans-ordinal laws) از این قوانین یاد میکند و چالمرز با تعبیر اصول پایهای روان–فیزیک.
این قوانین یا اصول پایهای به ما میگویند که تجربه ذهنی چطور به خصوصیات فیزیکی جهان وابسته است؟ به بیان چالمرز اصول «روان-فیزیکی» با قوانین فیزیکی مداخله نخواهند داشت؛ چراکه به نظر میرسد قوانین فیزیکی قبلاً یک سیستم بسته را شکل دادهاند. اما مکملی برای یک نظریه فیزیکی خواهند بود. یک نظریه فیزیکی، نظریهای درباره فرآیندهای فیزیکی بدست میدهد و یک نظریه روان-فیزیکی به ما میگوید که این فرآیندها چطور منجر به بروز تجربه میشوند و در نتیجه، عناصری برای ساختن یک پل تبیینی در اختیارمان قرار میدهد.
◾️البته قوانین/اصول مذکور همچنان از سوی طرفداران #دوئالیسم یا #نوظهورگرایی یا #پنسایکیزم ارائه نشده و چه بسا به عنوان شکاف معرفتشناختی باقی بماند، اما واضح به نظر میرسد که همین مقدار به معنای تأیید ارتباط قانونی و منطقی بین ذهن و بدن از سوی این دست نظریهپردازان است.
شاید سرل عدم کشف و معرفی چنین قوانینی را به عنوان شاهدی بر عدم وجود آنها بداند، ولی در این صورت طرف مقابل نیز عدم کشف و معرفی توصیفی تجربی و مفهومی از ذهن فیزیکالیستی را به عنوان شاهدی بر عدم وجود آن قلمداد خواهد کرد.
@PhilMind
📚#معرفی_کتاب
📒زوال ماتریالیسم باهتمام کونز و بیلر توسط آکسفورد در سال2010 و 460 صفحه بچاپ رسیده است.
📕کتاب دارای4 بخش اصلیست. بخش اول باعنوان «استدلالهایی با موضوع #آگاهی» حاوی 6مقاله است که با استناد به #برهان_معرفت، کوربینی، قیود فرگهای، فروپاشی محتوای #خودآگاهی و... سعی در نشاندادن ناکارآمدی نسخههای مطرح #مادی_انگاری در حل مسائل آگاهی دارد.
📙بخش دوم تحت عنوان «استدلالهایی با موضوع وحدت و هویت» شامل3 مقاله است که با استفاده از ترکیبناپذیری فاعلان تجربهها، #وحدت_آگاهی، استمرار #هویت_شخصی موجودات خودآگاه و ... بدنبال تشریح قوت برخی نسخههای دوگانهانگارند.
📗بخش سوم باعنوان «#حیث_التفاتی، #علیت_ذهنی، و معرفت» از 5مقاله تشکیل شده که استدلال برج درباره #برون_گرایی محتوا، همبستههای علی، استدلال #سوپرونینس درباره علیت ذهنی (علیه جاگون کیم)، #دوئالیسم نوظهوریافته (در مقابل #فیزیکالیسم غیرتقلیلگرا)، امکان معرفت ریاضیاتی و متافیزیکی و ... را مبنای بحث قرار دادهاند.
📘بخش چهارم نیز باعنوان «جایگزینهای مادیانگاری» سعی در پشتیبانی از برخی دیدگاههای جایگزین #ماتریالیسم درباره ذهن دارد؛ مثل «#نوظهورگرایی حداقلی» (برای تبیین #مسئله_دشوار آگاهی)، «ماتریالیسم دوئالیستی» (برای تبیین اتصال ذهن- بدن)، «#طبیعی_گرایی لیبرال» (برای گریز از طبیعیگرایی دیکتهشده از سوی علم)، «دوئالیسم غیردکارتی» (برای حل مشکل علیت ذهنی) و ... .
📓نویسندگان مقالات را آکادمیسینهایی مانند تایلر برج، چارلز سیورت، تیموتی اُکانر، تری هورگان، استفان وایت، ویلیام هسکر و... شکل میدهند.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥کریستوف #کوخ (چهره #نوروساینس) در این گفتگو👆 از ایده بنیادیبودن #آگاهی (نوعی #پنسایکیزم) دفاع میکند.
🔥دیوید #چالمرز (از لیدرهای پنسایکیزم) هم مانند کوخ نسبت به تئوری یکپارچهسازی اطلاعات (#IIT) سمپاتی دارد و بین پیچیدگیهای #پردازش_اطلاعات و رخداد #تجربه_آگاهانه، ارتباط منسجمی برقرار میسازد.
🔥کوخ در اینجا از تفاوت بین بخشهای مختلف #مغز در ارتباطشان با آگاهی نتیجه میگیرد که فقط تعداد نورونها در پیچیدگی لازم برای ایجاد آگاهی کافی نیست و چیزی بنیادین باید وجود داشته باشد. او به همین دلیل #نوظهورگرایی (#emergentism) را درست نمیداند.
🔥اما در تاریخ فلسفه هرگاه پس از تلاشهای بسیار برای تبیین پدیدهای به مشکل برخوردهاند، یک راهحل پیشنهادی، بنیادین دانستن آن پدیده بوده تا نیاز به تبیین براساس چیز دیگری نداشته باشد.
🔥چه بسا طرفدار نوظهورگرایی در پاسخ کوخ بگوید آن حد از پیچیدگی که در سطح پایینی برای ظهور آگاهی لازم است، فقط وابسته به تعداد نورونها یا حتی حجم پردازش اطلاعات نیست و عوامل دیگری هم دخالت دارند. چه عواملی؟ نوظهورگرا آن را موکول به پیشرفت دانش تجربی میکند و پنسایکیست به امر بنیادین ارجاع میدهد. بنظر میرسد هر دو ناکامیهایی دارند.
@PhilMind
❓قبلا در شرح #نوظهورگرایی ضعیف (مثل ظهوریافتگی ویژگی سیالیت از اجتماع مولکولهای آب) و قوی (مثل ظهوریافتگی ویژگی #آگاهی از شلیک نورونها) آمد که ویژگی نوظهوریافته ضعیف را میتوان از ویژگیهای سطح پایینتر و از قوانین حاکم بر آن استنتاج کرد؛ مثلا سیالیت را میتوان براساس فاصله بین مولکولها و حرکات چرخشی و انتقالی آنها توضیح داد. اما در نوظهورگرایی قوی، ویژگی نوظهوریافته، قابل پیشبینی و تبیین بر اساس ویژگیهای سطح پایینتر و قوانین حاکم بر آن نیست.
❓براود – نوظهورگرای انگلیسی - «قانون فراطبقهای» را برای چنین موقعیتی پیشنهاد میدهد؛ قوانین نوظهوریافته که قابل انشقاق از قوانین و شرایط سطوح پایینتر نیستند. این قوانین، منحصر بفرد و واقعیتهایی پایهاند که تبیین نمیپذیرند. McLaughlin, 2008, "Emergence and Supervenience", pp.87-88.)
قوانین فراطبقهایِ براود از قوانین لازم برای تحقق ویژگیهای نوظهوریافته قوی است.
❓به اعتقاد برخی منتقدان مانند سیگر، نوظهوریافتگی قوی با اشکال ناسازگاری با #تمامیت_فیزیک مواجه است (Seager, 2012, Natural Fabrications, pp. 195-196). در نظر ایشان، نظریه T زمانی دارای تمامیت است که جامعیت، مانعیت و قدرتِ تجزیه داشته باشد. اگر Tجامعیت داشته باشد، هر هویتی در جهان دارای توصیفی نظری بر اساس T است و مقصود از مانعیت T اینست که هیچ هویت اضافه و غیرواقعی را به جهان نسبت ندهد. (ibid, p. 122)
❓بدین ترتیب اگر علم #فیزیک میخواهد نظریهای تمام نسبت به جهان ارائه کند، باید همه چیز در جهان دارای هویت فیزیکی بوده و یا توصیفی فیزیکی داشته باشد. همچنین مستلزم وجود هیچ چیز غیر فیزیکی برای جهان نباشد.
#نوظهورگرایی_قوی اما با جامعیت و مانعیت فیزیک (و در نتیجه با تمامیت فیزیک) در تضاد خواهد بود.
❓ولی یکی از مسائل مهم در اشکال فوق اینست که علم فعلی فیزیک نسبت به برخی پدیدههای مهم و مقبول، جامعیت ندارد. مثلاً فرضیاتی مانند #ماده_تاریک و #انرژی_تاریک – که به نحوی وسیع مورد قبول دانشمندان قرار گرفته - از مهمترین ابهامات فیزیک امروز است و قوانین فیزیک فعلی، آنها را – که از اجزای جهان فیزیکی میشمارد – در بر نمیگیرد.
❓بنابراین مادام که قوانین فیزیک نسبت به بخشهای مهمی از جهان شناخته شده، جاری نباشد (که در واقع به معنای عدم تمامیت فیزیک کنونی است)، به نظر نمیرسد نقض تمامیت فیزیک با موردی دیگر (مثلاً آگاهی نوظهوریافته) نیز در این حد باشد که یک نظریه را کنار بگذارد.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📘ویراست دوم کامپنیون بلکول درباره #آگاهی، در سال 2017 و در 820 صفحه و 6 فصل بچاپ رسیده است.
📒فصل اوّل با عنوان «مسائل آگاهی» به تاریخچه رویکرد تجربی به آگاهی پرداخته و مسائل فلسفی آگاهی و #مسئله_دشوار را به قلم مایکل تای و دیوید چالمرز نقل کرده است.
📗فصل دوم تحت عنوان «اصالت و انتشار آگاهی»، موضوعاتی نظیر آگاهی در حیوانات و در نوزادان و #آگاهی_ماشین را مرور میکند و فرگشت آگاهی و دیدگاه #پنسایکیزم را مورد بررسی قرار میدهد.
📕فصل سوم عنوان «تنوعات تجربه آگاهانه» را انتخاب کرده و بر حالات آگاهی (شامل خواب و رؤیا)، آسیبهای کلینیکی و تجربیات غیرمعمول، حالات تغییریافته آگاهی (ناشی از مواد مخدر)، عرفان و تصوف، ذهن آگاهی و ... تمرکز دارد.
📙فصل چهار با عنوان «برخی نظریههای معاصر آگاهی»، تئوریهایی نظیر GWT (فضای کاری سرتاسری)، IIT (یکپارچهسازی اطلاعات)، نظریههای سطح میانه، #بازنمودگرایی، نظریههای مرتبه بالاتر، رویکردهای کوانتومی، رویکرد حذفگرایانه دنت، #طبیعی_گرایی زیستشناختی، #نوظهورگرایی، #دوئالیسم طبیعیگرایانه، پنسایکیزم فیزیکالیستی را به نقل از لیدرهای این نظریات بررسی میکند.
📘بخش 5 بر محور برخی موضوعات در #فلسفه_آگاهی (مانند استدلالهای ضد مادیانگارانه، استدلال معرفت، #ماتریالیسم نوعی، #کارکردگرایی، تأثیر علی آگاهی، #نوروفلسفه آگاهی، #خودآگاهی، #وحدت_آگاهی، #حیث_التفاتی شکل میگیرد.
📗فصل ششم (آخر) هم ذیل عنوان «موضوعات عمده در #علم_آگاهی»، سرفصلهایی در #روانشناسی_شناختی آگاهی و نیز در #نوروساینس آگاهی را مورد بحث قرار میدهد.
@PhilMind
🧬 یک تلاش از سوی مدافعان #نوظهورگرایی (#emergentism) برای تبیین رابطه ذهن - بدن این بوده که تأثیر و علیت ویژگیهای ذهنی بر ویژگیهای فیزیکی را از تصویر علیت بالا به پایین خارج کنند. در توضیح ایشان، علیت ذهن بر بدن، چیزی است که باید «علیت سیستماتیک» نامیده شود.
🧬 این نسخه از نوظهورگرایی، مدل لایهلایه هستی که به سلسله مراتب مجزای لایهها تقسیم میشود را نیز رد میکند. جهان در این نگاه، بمثابه سلسله مراتبی از لایهها شامل اتمها، مولکولها، سلولها و ... نیست. بلکه جهان، تودرتو و در هم تنیده است و اینطور نیست که ویژگیهای ذهنی در لایهای بالاتر از ویژگیهای بیولوژیکی و نوروشیمیایی قرار گرفته باشند.
🧬 در نگرش سیستمها حد مرز مشخصی برای جدا کردن لایه فیزیک از لایه شیمی و ایندو از لایه زیستشناسی وجود ندارد؛ بلکه طبق این دیدگاه، در همان جایگاهی که قواعد و پدیدههای فیزیکی وجود دارند، میتوان قواعد و پدیدههای شیمیایی و زیستشناختی و ... را نیز سراغ گرفت.
در این صورت نگرانیای از نقض اصل بستار علل فیزیکی (physical clousure)، وجود نخواهد داشت؛ چرا که پدیدههای ذهنی در همان جهان فیزیکی حضور دارند و البته طبق قواعد حاکم بر خودشان، تأثیر علی میگذارند.
🧬 علاوه بر این، ویژگیهای ذهنی کاملاً بوسیله ویژگیهای نوروشیمیایی حالات مغزی تعین (determination) نمییابند، محقق (realization) نمیشوند، یا با آنها اینهمان نیستند. بلکه – هماهنگ با نظر اکثر فیزیکالیستها در باب محتوای حالات التفاتی - ویژگیهای ذهنی کاملاً وسیع و برونگرا لحاظ میشوند.
🧬 در چنین سیستمهایی، فعل و انفعالات و اتصالات پیچیده بین ذهن و بدن، و ذهن و محیط اجتماعی، بنحوی برونگرایانه (و نه صرفاً در ساختار نورونی و درونی)، تحقق مییابند و بسته به اینکه سیستم مذکور در چه زمان و مکانی واقع شود، ویژگیهای ذهنی – براساس شرایط محیطی و بیرونی – میتوانند کاملاً متفاوت باشند؛ حتی اگر وضعیت نورونی و درونی شخص، یکسان باقی مانده باشد.
🧬 هرچند به نظر میرسد این توضیحات نیز نکته قابل ملاحظهای در حل مسئله بیان نمیدارد. اینکه از سطوح و لایهها به سیستمها نقل مکان کنیم و مرتب به درجات خاصی از پیچیدگی اشاره کنیم که در گامهای بعدی تحقیقات علوم #زیست_شناسی و #علوم_شناختی روشن خواهند شد، یا بطریقی چندمجهولی و بتدریج، در تاریخ تکاملی سیستمها محقق شده، معضل شناخته شده #علیت_ذهنی را حل نمیکند؛ معضلی که بعنوان یکی از اساسیترین اشکالات فیزیکالیستها علیه #دوئالیسم دکارتی مطرح شد و همچنان نیز به قدرت خویش باقیست.
🧬 بلکه بنظر میرسد همچنان جای این پرسش فیزیکالیستی باقی است که پدیدههای ذهنی دارای قواعد خاص خودشان، چطور با پدیدههای فیزیکی دارای قواعد خاص، تعامل علی برقرار میکنند که مثلاً #تعین_علی_مضاعف: overdetermination (عاملیت موازی دو علت فیزیکی و ذهنی برای یک معلول فیزیکی) رخ نمیدهد و منحصراً پدیده ذهنی، علیت دارد؟
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧠کریستوف کوخ - از چهرههای نوروساینس - در گفتگویی که 3 روز پیش منتشر شده👆، از رد دیدگاه اینهمانی و #ایمرجنتیزم (#نوظهورگرایی) میگوید و بدنبال تقویت #پنسایکیزم است.
🧬البته پنسایکیزم (#همه_روان_دار_انگاری) هم مانند ایمرجنتیزم، میتواند خوانشی ماتریالیستی و نیز خوانشی غیر فیزیکال داشته باشد.
همانطور که در ایمرجنتیزم ضعیف، لایه ذهنی و روانشناختی برآمده از لایههای زیرین (بیولوژیک و شیمی و ...) همچنان در سطح عالم فیزیکی قرار دارد، در پنسایکیزم مادیانگار نیز ویژگی بنیادین آگاهی همچون سایر ویژگیهای بنیادین فیزیک (جرم و بار و فضا زمان و ...) در ردیف حقایق بنیادین مادی جهان قرار میگیرد.
گلن استراوسون در ویدیوی قبلی و کوخ نیز در اینجا از این نسخه پنسایکیزم دفاع میکنند.
🎈ولی پنسایکیزم غیر مادیانگار (به لیدری چالمرز) در عین اینکه ویژگی آگاهی را بنیادین و تقلیلناپذیر میداند، اما آن را در لایه غیرفیزیکی جهان تعریف میکند. کما اینکه ایمرجنتیزم قوی در مورد ویژگی #آگاهی اعتقاد دارد برخلاف سایر ویژگیهای ایمرجیافته و برآمده در لایههای بیولوژیک (از لایه شیمی) و در لایه شیمیایی (از لایه فیزیک)، مادی نیست.
💥کوخ البته در اینجا برای توضیح دیدگاه خود، گاه بین تبیین نوظهورگرایانه و پنسایکیستی نیز خلط میکند و در ارائه استدلال، ناامیدکننده ظاهر میشود.
پنسایکیزم مادیانگار همانطور که استراوسون توضیح داد، به اینهمانی مغز و ذهن بازگشت میکند و برخلاف تلاش کوخ و داعیه استراوسون، رافع #شکاف_تبیینی نیست. در اینباره بیشتر خواهیم گفت.
@PhilMind
🔹بسیاری از دانشمندان #علوم_اعصاب بر این اعتقاد بوده و هستند که تعداد و تراکم نورونها در پیدایش #تجربه_آگاهانه دخالت ندارد؛ بلکه الگو و حجم #پردازش_اطلاعات است که به #آگاهی_پدیداری میانجامد.
این نگرش برپایه یافتههای تجربی بود که نشان میداد نواحی #قشر_مغز (Cerebral cortex) و #تالاموس که بیشترین پردازش اطلاعات در آنها صورت میگیرد، مرتبط با عمده حالات و کارکردهای آگاهانه ما هستند. در حالیکه ناحیه #مخچه با تراکم حدود ۸۰ درصد کل نورونهای #مغز، از آنجا که پردازش اطلاعات خاصی در آن صورت نمیگیرد، نقش خاصی هم در تجربه آگاهانه ندارد.
🔸کوخ براساس همین دادهها #نوظهورگرایی را زیر سؤال میبرد و چالمرز اصل عدم تغییر سازمانی (Organizational Invariance) را مطرح میسازد که صرفا بر الگوی اتصالات و پردازشها تأکید دارد و آرایش فیزیکی و ماده سازنده سیستم را از موضوعیت میاندازد. بدین معنا که هرجا الگوی علّی تعاملات و پردازشها تکرار شود (ولو در تراشههای سیلیکونی)، #تجربه_سابجکتیو یکسانی هم بروز خواهد کرد.
اساسا تئوری #یکپارچه_سازی_اطلاعات (#IIT) در #نوروساینس و دیدگاه #کارکردگرایی_ماشینی در #فلسفه_ذهن، بر همین ایده استوار شده که الگوی انتزاعی محاسباتی و مدل تعاملات علّی بین اجزا اهمیت دارد و نه ساختار مولکولی اجزاء. در نتیجه #آگاهی_ماشین و #هوش_مصنوعی_قوی و ... نیز در مسیری غیر بیولوژیک قابل پیشروی و تحقق است.
🔹اما پژوهشی که کمتر از یکماه پیش (۲۹ نوامبر) در مجله #Nature به چاپ رسیده، نشان میدهد مخچه و سازمان ژنتیکی سلولهای پورکنژ در آن، نقشی قابل توجه در گسترش عملکردهای شناختی بالاتر در مغز بالغ دارد.
این تحقیق پیشرو که در مرکز #زیست_شناسی_مولکولی دانشگاه هایدلبرگ آلمان به انجام رسیده، پروفایلهای مولکولی را از حدود ۴۰۰ هزار سلول جداگانه جمعآوری کرده و موفق به نقشهبرداری از این سلولها شده است. همچنین بیش از هزار ژن در مخچه شناسایی کرده که الگوی فعالیت متفاوتی در گونه انسانی دارند و مستقیما به ظرفیتهای منحصربفرد شناختی انسان مربوط میشوند.
🔸پژوهشهایی از ایندست با برجستهکردن بیولوژی مغز، تاکید صرف بر الگوهای محاسباتی و پردازش اطلاعات را به چالش میکشند و پایه نوروفیزیولوژیک آگاهی را نیز در کنار مدل اتصالات علّی برجسته میسازند.
در نتیجه نظریههایی مانند نوظهورگرایی (#Emergentism) - که سطوحی از پیچیدگی در لایه نوروبیولوژیک را برای ظهور و پیدایش ویژگی آگاهی از آن ضروری میدانند - تقویت میشوند و رویکردهای محاسباتی و کارکردگرایانه در هوش مصنوعی و #علوم_شناختی، به چالش کشیده میشوند.
@PhilMind