💥 در تاریخ #فلسفه_غرب جدید، مهمترین دیدگاه دوئالیستی، همان نظریه «تأثیر متقابل» بوده است که توسّط رنه #دکارت در اثر مهمش، «تأمّلات در فلسفه اولی» ارائه گردید.
☄ هرچند که پیشینه این اعتقاد در مکتوبات فلسفی، به نظریه #افلاطون باز میگردد. طبق دیدگاه او، هرکدام از ما یک #روح دارد که بسیط، الهی، تغییرناپذیر و غیر همسنخ با بدنمان است؛ بدنهایی که مرکّبشده از اجزاء و #فناپذیر هستند.
☄ در واقع، قبل از آنکه ما در این جهان متولّد شویم، روحمان در حالتی خالص و غیربدنمند، وجودی پیشینی داشتهاند.
این ایده، علّت آنکه هریک از ما دارای #آگاهی و عقلانیت هستیم را تبیین میکند. به بیان دقیقتر، هرکدام از ما «دارای» یک روح نیستیم؛ بلکه هرکدام از ما یکی از همین روحها هستیم. این نگرش است که چه بسا همچنان بصورت دیدگاه عامیانه بین مردم دیندار رواج دارد.
💥 دکارت هرچند در صدد اثبات #روح_مجرد بسیط #فناناپذیر بر میآمد، ولی مانند #بوعلی و برخلاف افلاطون، نفس را #حادث به همراه بدن (و نه #قدیم و ازلی) میدانست؛ #ابن_سینا به این مطلب تصریح داشت و از ظاهر برخی سخنان دکارت نیز همین دیدگاه برداشت میشود.
مثلاً در رساله گفتار در روش به کار بردن عقل، پس از آنکه به کارکردهای مختص به بدن اشاره میکند و آن را بین انسان و سایر حیوانات مشترک میداند، به صفت یا کارکرد «اندیشیدن» میپردازد که فقط در انسانها یافت میشود. آنگاه میافزاید: «من فرض کردهام که خداوند، نفس ناطقه را خلق میکند و آن را به شیوهای خاص که توضیح دادهام، به بدن ملحق میسازد». (Descartes, 2006, p.39.)
💥 دیدگاه شیخالرئیس و دکارت در اینباره، گونهای تبعیت از ایده ارسطویی درباره حادث بودن نفس است که در مقابل نظریه افلاطونی پیرامون ازلی بودن نفس قرار داشت.
💥 ابنسینا و فیلسوفان مشّاء، نفس را حادث به همراه بدن مادّی معرّفی میکنند. این البته با ماهیّت روحانیبودن نفس در نگاه ایشان، منافات ندارد و در نتیجه نفس، #روحانیة_الحدوث و روحانیة البقاء خواهد بود.
بدین ترتیب، تعلّق به یک بدن خاص هم جزو عوارض و ملحقّات ذات روحانی نفس تلقّی میشود. شیخ اشراق نیز در آثار خویش، در چارچوب همین دیدگاه سخن گفته است.
🔥 در واقع قول به "حدوث" روحانی نفس، ناشی از اشکالاتی بود که "ازلیت" نفس روحانی را به چالش میکشید.
هرچند که #حدوث_روحانی نفس نیز بعدها توسّط منتقدین بوعلی و بویژه خواجه طوسی و صدرالمتألّهین، با اشکالات مهمّی مواجه گشت و دیدگاه #حدوث_جسمانی نفس مطرح گردید.
🛎 #افلاطون قائل به قِدم روحانی نفس (ازلی بودن نفس روحانی) بود و #ابن_سینا با استدلالهایی علیه آن، به #حدوث_روحانی نفس (پیدایش نفس روحانی تقریبا در زمان پیدایش بدن) گرائید.
🛎 یکی از اشکالات مهمی که خواجه نصیر طوسی بعنوان شارح بزرگ #حکمت_سینوی بر نظریه #حدوث_روحانی_نفس گرفته، این است که اگر بدن مادّی توانسته بنحوی سبب پیدایش نفس مجرّد بشود، چرا نتواند (هنگام فوت) سبب از بینرفتن آن نیز باشد؟
🛎 وی در نامهای که به خسروشاهی – فیلسوف معاصرش – نگاشته ابتدا این اندیشه مشّاء را یادآوری میکند که «آن چیزی که حاملی برای امکان وجود و عدمش نیست، امکان ندارد که بعد از عدم، ایجاد شود یا بعد از ایجاد، معدوم گردد» و سپس میپرسد:
«چگونه شیخالرئیس و تابعین او، حدوث نفس انسانی را میپذیرند اما از امکان فناء آن امتناع دارند؟ اگر ایشان، حامل امکان وجود نفس را بدن او معرّفی میکنند، پس چرا آن بدن را حامل امکان عدم نفس نیز نمیدانند؟
و اگر تجرّد نفس را موجب از بین بردن حامل امکان عدم نفس میشمارند (تا قائل به امکان عدم نفس بعد از حدوثش نشوند)، چرا دقیقاً همین تجرّد را عامل از بین بردن حامل امکان وجود نفس نیز نمیدانند که در نتیجه به نفی اصل حدوث نفس خواهد انجامید؟
🛎 و چگونه روا داشتهاند که جسمی مادّی را حامل امکان وجود جوهری مجرد و مبائنالذات، بدانند؟ اگر از این حیث که آن جوهر مجرد، مبدأ صورت نوعیّه برای آن جسم است، بدن نیز حامل امکان وجود #نفس_مجرد شمرده شده، پس چرا دقیقاً از همین حیث، بدن را حامل امکان عدم نفس ندانیم؟ خلاصه آنکه فرقی در تساوی دو نسبت (نسبت امکان وجود و نسبت امکان عدم) نیست.» (نصیرالدّین طوسی، 1383، اجوبة المسائل النصیریه، ص266)
🛎 #ملاصدرا نیز بعدها با توجّه به اصالت وجود، اشکال فوق را پررنگتر میکند:
«این سخن که "اگر چیزی، شرط حدوث چیزی دیگر باشد که در وجودش، غنی از آن شرط است، محال است که عدم آن شرط، مستلزم عدم آن مشروط گردد"، بیفایده است. چرا که حدوث شیء، چیزی جز وجود مخصوص به آن شیء نیست و نباید حدوث را صفتی زائد و عارض بر وجود دانست تا شرط حدوث، غیر از شرط وجود شود. بلکه شرط حدوث و شرط وجود، یک چیز هستند و در نتیجه عدم شرط، مستلزم عدم مشروط خواهد بود.» (صدرالمتألهین، 1368، الاسفار الاربعة، ج8، ص384)
🛎 ملاصدرا بدلیل اشکالات سابق در برابر ازلیت روحانی نفس و اشکالات در برابر حدوث روحانی نفس، نظریه #حدوث_جسمانی_نفس (پیدایش نفس از بدن مادی و بصورتی جسمانی که در ادامه به مراتبی از تجرد نیز میرسد) را مطرح کرد.
@PhilMind
👈 تئوری #همه_روان_دار_انگاری (Panpsychism) با نسخههای متعددی که دارد، بطور کلی قائل به وجود #آگاهی در تمام موجودات جهان است. این دیدگاه البته بلحاظ فیزیکالیستی/ دوئالیستی بودن، خنثی است و خوانشهای فیزیکالیستی هم دارد؛ بنحوی که ویژگی بنیادین آگاهی در جهان را - مانند سایر ویژگیها - فیزیکال میداند.
👈 خوانش غیر فیزیکالیستی دیدگاه #پنسایکیزم با آموزههای قرآنی (که هرآنچه در آسمانها و زمین است را واجد معرفت و آگاهی معرفی میکند) و نیز با #عرفان_اسلامی (که تمام ممکنات را نفسالرحمن و جلوه اسماء مینامد و مکاشفات مختلفی از آگاهی جمادات نقل میکند)، سازگاری دارد.
هرچند تبیین جزئیات آن - براساس نسخههای مختلف موجود یا بالقوه از این دیدگاه - میتواند محل بحث و مداقه قرار گیرد.
👈 اما #فلسفه_اسلامی، حالات آگاهانه را به صراحت مختص حیوانات و انسانها میداند (برخی قرائتها از #حکمت_متعالیه، سطوحی از آگاهی را به نباتات هم تسری میدهند) و لااقل در مورد جمادات، چنین اعتقادی ندارد.
بنابراین به نظر میرسد هیچ خوانشی از #panpsychism را نمیتوان با فلسفه اسلامی سازگار دانست.
👈 ولی در بین تئوریهای رایج فلسفه ذهن معاصر، دیدگاه #نوخاسته_گرایی قوی را میتوان جزو نظریاتی دانست که بیشترین همخوانی را با دیدگاه #ملاصدرا دارد.
نوخاستهگرایی قوی (Strong Emergentism) قائل به دو نوع ویژگی (فیزیکی و غیر فیزیکی) است که ویژگیهای آگاهانه را از دسته دوم میداند. هرچند فقط یک نوع جوهر (فیزیکی) را میپذیرد.
👈 این گروه از نوخاستهگرایان، در یک سیستم سلسلهمراتبی، ویژگیهای روانشناختی را برآمده از پیچیدگی سطح زیستشناختی معرفی میکند؛ کما اینکه زیستشناسی را هم برخاسته از پیچیدگی سطح شیمی میداند. فقط با این تفاوت که ویژگیهای ذهنی آگاهانه، فراتر از جهان فیزیکی بوده و قوانین سطح ذهن قابل تقلیل به (یا قابل اشتقاق از) سطح مادون فیزیکال نیست.
👈 نظریه #حدوث_جسمانی نفس هرچند تفاوتهای مهمی با نوخاستهگرایی دارد و ذهن را هم مرتبه مجرد از یک جوهر دو/سه جنبهای (مادی-مثالی-مجرد تام) میداند، اما از این لحاظ مهم که سطح غیرفیزیکی را برآمده از سطح فیزیکی (جنینی) میبیند، قابل تطبیق و مقایسه با نوخاستهگرایی است.
👈 البته برخی خوانشهای نودوئالیستی از #افلاطون با کلیدواژه #روح بدنمند (Embodied Soul) در چارچوب دیدگاه بدن سهلایهای (بدن فیزیکال-بدن آسترال-بدن مِنتال) هم سازگاریهای زیادی با فلسفه صدرایی و نیز عرفان نظری دارد.
درباره این دیدگاه در آینده خواهیم نوشت.
@PhilMind
انسان معلق در فضا
💠 #افلاطون در فایدون ادعا کرده است که نفس از بدن جدا است. نظر #ارسطو در اینباره چندان روشن نیست؛ از آنجا که وی نفس را کمال بدن یا صورت بدن معرفی کرده است، میتوان چنین برداشت کرد که گویا وجود نفس صرفاً برای اصلاح بدن است و از این روی بدن بخشی از ذات نفس (یعنی آنچه نفس را نفس میکند و نفس نمیتواند بدون آن باشد) است.
💠 اما #ابن_سینا با استفاده از آزمایش فکریِ #انسان_معلق ادعای دیگری را مطرح کرد: اگر چه نفس میتواند به بدن بپیوندد، ولی این امر ضروری نیست. این استدلال غالباً نوعی پیشدستی بر استدلال معروف دکارت در تأمل ششم (در کتاب تأملات در فلسفه اولی) برای تمایز نفس و بدن تلقی میشود. دکارت نیز در تأمل ششم با آزمایش فکریِ تصور کردن خود (یا نفس یا ذهن) بدون بدن، حکم به تمایز نفس از بدن کرده است.
💠 تصور کن که خدا به یک مرتبه تو را به طور کامل و معلق در فضا آفریده است. تو هیچ چیزی را نمیبینی و هیچ یک از اعضایت در تماس با یکدیگر نیستند. بدنت خودت را نمیبینی یا حس نمیکنی. همچنین فرض کن که هوای اطراف پوستت را نیز حس نمیکنی. در این حالتِ معلق و عجیب، با این که تو هیچ گونه هوشیاری نسبت به بدنت نداری، اما میتوانی مطمئن باشی که وجود داری. تو نه تنها میدانی که وجود داری، حتی بدون فکر کردن به این که مکانی را اشغال کردهای ذات خودت را درک میکنی. از آنجا که بدون اندیشیدن به خودت به مثابۀ امری مکانمند یا بدنمند میتوانی ذات خود را درک بکنی، ذات تو (و لذا نفس تو) غیرمادی و در نتیجه از بدن مادیِ تو متمایز است.
💠 طبیعیترین پاسخ به استدلال انسان معلق این است که در این استدلال از مقدمهای معرفتشناختی (دربارۀ آنچه انسان معلق دربارۀ خودش میداند یا نسبت به آن هوشیار است) نتیجهای متافیزیکی (دربارۀ ذات انسان معلق و غیرمادی بودن نفس او) گرفته شده است.
به این مثال توجه کنید: من میتوانم بدانم که سرما خوردهام بدون آن که بدانم این یک ویروس است؛ در نتیجه میتوانم تصور کنم که در جهانی که ویروس وجود ندارد سرما خوردهام. ولی در واقع تصور من اشتباه است، زیرا من همۀ واقعیتهای مربوط را نمیشناسم. به همین ترتیب، ممکن است نفس در واقع امری بدنی باشد، ولی هوشیاریِ انسان معلق دربارۀ نفس این واقعیت را درنمییابد.
💠 در مورد پاسخی که علیالقاعده #بوعلی به این اشکال خواهد داد، در پستهای آینده خواهیم نوشت.
ادامه دارد ...
🖋احمد لهراسبی
📚Philosophy of Mind; 50 Puzzle, Paradoxes, and Thought Experiments