eitaa logo
فلسفه ذهن
865 دنبال‌کننده
137 عکس
67 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭 در این سخنرانی که دو سال قبل ارائه کرده، پیرامون و دیدگاه برای حل آن صحبت می‌کند. 🎭 توهم‌گرایی () - که در واقع روایتی دیگر از دیدگاه درباره است - تمامی و تجربه‌های درونی را نوعی توهم برساخته در فرآیند می‌داند که گونه‌ی جانوری را در این جهان پیچیده حفظ کرده و بنابراین واقعیتی برای آن قائل نیست. 🎭 در نتیجه صورت آگاهی و تبیین از اساس پاک می‌شود؛ چیزی که واقعیت ندارد، نیاز به تبیین وجودشناختی هم ندارد. 🎭 یک چالش در برابر این دیدگاه اما آنست که خود توهم تجربه پدیداری، دارای پدیدارشناسی خاص خودش است و حتی اگر فقط همین یک هم وجود داشته باشد، همچنان مسئله دشوار () تبیین چرایی و چگونگی برآمدن آن از فرآیندهای مغزی و فیزیولوژیک باقی می‌ماند. لینک آپارات: https://aparat.com/v/i8LsF مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
۴ 🚥 ند بلاک در آزمون فکری ، یک مثال خلاف واقع علیه بازنمودگرایی برون گرایانه مطرح می‏کند. زمین معکوس جایی است کاملاً شبیه به زمین واقعی که فقط از دو جهت با این زمین، تفاوت دارد: اوّل آن‏که همه چیز به رنگ مکمّل اشیاء متناظرشان در این زمین هستند؛ آسمان زرد رنگ است، چمن‏ها قرمزند و ... . دوّم آن‏که مردم در جهان معکوس به زبان معکوس سخن می‏گویند؛ آن‏ها به زرد می‏گویند آبی، به قرمز می‏گویند سبز، و ... . 🚀 مسافری از زمین واقعی به آن زمین معکوس سفر می‏کند و در مسیر (در فضاپیما)، به‏گونه‏ای که متوجّه نشود، سیستم بصری او تغییراتی می‏کند و در نتیجه رنگ‏ها را معکوس ادراک می‏کند. کم‏کم و در اثر اقامت طولانی مدّت شخص در آن محیط و برقراری روابط علّی متعدّد و مستمرّ با آن، محتواي بازنمودي او در هنگام ديدن چمن، شامل ویژگی قرمزی خواهد بود و نه سبزی؛ هرچند که به‏دلیل وجود دستگاه وارونه‏ساز، اي كه با ديدن چمن‏ها براي او حاصل مي‌شود، همچنان همانند همان حسي است كه با ديدن چمن‌ها در زمين برايش پديد مي‌آمد. 🚥 او به زبان همین زمین واقعی سخن می‏گوید و در نتیجه چمن‏های واقعاً قرمز را سبز می‏نامد و آسمان واقعاً زرد را آبی. بدین ترتیب در اثر زندگی با مردم زمین معکوس، او نمی‏تواند متوجّه اشتباه خود بشود. (See: Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.552./ also: 1998, Is Experiencing Just Representing?, p.665.) 🚀 در مثال فوق، با آن‏که محتوای بازنمایی ادراكات شخص مسافر تغییر کرده، ولی ادراكات او یکسان مانده است. بنابراین فاصله‏ای بین تجربه و ويژگي پدیداری آن وجود دارد و این فاصله نشان می‏دهد که ويژگي پدیداری قابل تقلیل به ويژگي بازنمودی نیست. 🚥 این نکته را هم متذکّر شویم که آزمون فکری بلاک، صرفاً به یک وضعیّت تخیّلی محض ارجاع ندارد تا – همان‏طور که برخی مدافعان بازنمودگرایی تأکید کرده‏اند – احتمال وقوع و شدنی‏بودن آن قابل تردید باشد. بلاک خود تصریح دارد که خصوصیات اساسی مثال فوق، همین امروز توسّط تکنولوژی موجود قابل ایجاد است: «ما امروزه می‏توانیم به جای دو سیّاره در این سناریو، دو ساختمان بزرگ مجزّا را فرض کنیم، و گونه‏ای از تغییر در سیستم بینایی را با عینک‏های واقعیت مجازی خلق نماییم». (Block, 1998, p.666.) مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را این‌جا ببینید: @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧬یکی از استراتژی‌های رایج در که مکرراً با اعتراض فیلسوفان مواجه می‌شود، تحلیل‌های ساده‌انگارانه از یافته‌های تجربی است. بعنوان مثال در این ویدیو👆 که ترجمه اختصاصی شده، کشف شبکه نورونی همبسته آگاهی، بمعنای وقوع در «درون مغز» تفسیر می‌شود. همچنین ضمن قیاس با بازنمایی نور سفید و بازنمایی بدن، نظریه‌ای متأخر که آگاهی را بازنمایی غلط و توهم‌آمیز (اما کاربردی) از فعالیت‌های نورونی می‌داند، تقویت می‌گردد. ♟ فیلسوفان ذهن اما - ازجمله بسیاری از فیزیکالیست‌ها - در برابر نگرش اینهمانی ذهن و مغز، استدلال‌هایی متعدد اقامه کرده‌اند که بعضاً برگرفته از یافته‌های تجربی مانند (تحقق‌پذیری چندگانه) نیز می‌باشد. علاوه بر این حتی اگر بازنمایی غلط و ساده‌شده از شبکه نورونی مرتبط باشد، باز بلحاظ ماهیت «بازنمایی‌کننده» (حس و حالی که از منظر اول‌شخص تجربه می‌شود)، نیاز به "تبیین وجودشناختی" دارد. ولو این‌که ماهیت «بازنمایی‌شونده» (یعنی فعالیت‌های مغزی) را بدرستی نشان ندهد. کافیست به اشکالاتی که طی دو دهه اخیر در برابر تحویل‌گرا اقامه شده، مراجعه کنیم. 🔬دیگر آن‌که کشف ابجکتیو و سوم‌شخص درباره همبسته آگاهی، چگونه می‌تواند وعده‌ای برای حل مسئله آگاهی تلقی شود؟ قطعاً علم تجربیِ آگاهی کاربردهای مفید و متعددی برای بشریت خواهد داشت، اما چطور یافته‌های محاسباتی و کارکردی بیشتر درباره فعالیت‌های نورونی می‌تواند به درک ماهیت سابجکتیو و اول‌شخص آگاهی بینجامد؟ @PhilMind
🌎 برَد تامپسون با سناریوی زمین دوقلوی فضا- مکانی تلاش کرده نشان دهد برون‏گرا درباره ادراک ویژگی‏های فضا مکانی هم اشتباه است: «دو شخص به نام‏های اسکار و بیگ‏اسکار را در نظر بگیرید. اسکار یک ادراک‏کننده نرمال ساکن در زمین واقعی است و بیگ‏اسکار در سکونت دارد. همه چیز در زمین دوقلو، دقیقاً شبیه همین زمین است، فقط با این تفاوت که بزرگی هرچیز، 2 برابر اندازه اشیاء متناظرشان در زمین ماست. متر معیار در زمین دوقلو نیز 2 برابر متر معیار در این زمین، طول دارد. بنابراین مکعّبی با حجم ح در این زمین، مکعّبی با حجم ۸ح در آن زمین خواهد بود. اسکار، همزاد پدیداری بیگ اسکار است و زندگی آگاهانه آن‏ها دقیقاً شبیه هم. وقتی اسکار به برج ایفل نگاه می‏کند، تجربه‏ای خاص از شکل و رنگ و سایز دارد دقیقاً مشابه وقتی بیگ اسکار به بیگ برج ایفل در زمین دوقلو می‏نگرد؛ هرچند که این تجربه به‏وسیله چیزی دو برابر آن در زمین ایجاد شده است.» (Thompson, 2010, "The Spatial Content of Experience", p.156) 🌍 تامپسون نتيجه مي‌گيرد كه تئوری‏های بازنمودگرایانه برون‏گرا درباره تجربه ویژگی‏های فضا- مکانی اشتباه هستند؛ دیدگاه‏هایی که می‏گویند هرگاه دو تجربه از اندازه و فاصله بلحاظ پديداري يكسان باشند، ویژگی فضا- مكاني يكساني را بازنمایی می‏کنند. البته واضح است که مثال وی، نسخه‏های قوی بازنمودگرایانه وسیع - که قائل به این‏همانی با ویژگی بازنمایی‌کردنِ محتوای بازنمودی (در نسخه‏های غیرخالص: به روشی خاص) است - را زیر سؤال می‏برد، ولی نسخه‏های ضعیف بازنمودگرایی (که صرفاً بر ابتناء ویژگی پدیداری بر محتوای بازنمودی تأکید دارند) پاسخی روشن در برابر زمین معکوس تامپسون دارند: ابتناء بر محتوای بازنمایی به این معناست که در صورت یکسانی محتوای بازنمایی، هم یکسان خواهد بود و نه لزوماً بالعکس. 🌎 اما با توجه به جنبه دیگری در سناریوی تامپسون، مي‌توان نسخه ضعيف بازنمودگرايي برون‌گرايانه را نيز زیر سؤال برد: فرض كنيد هم در برابر اسكار و هم در برابر بيگ اسكار، درختي به ارتفاع پنج متري و در فاصله ده متري آنها وجود دارد، و هر دو ادراك حسّي از اندازه درخت دارند. اين دو ادراك، يكسان است (هر دو ادراك طول واقعي را به درخت نسبت مي‌دهند). اما از سوي ديگر، به نظر مي‏رسد ويژگي پديداري ادراک اسکار و بیگ‏اسکار، متفاوت خواهد بود. یعنی با وجود یکسان ماندن پایه ابتناء، خصیصه پدیداری متفاوت می‏شود. به اين ترتيب، زمین معکوس تامپسون علیه نسخه ضعیف برون‏گرایانه هم کارآمد است. در نهایت بنا بر آن‏چه ذکر شد، به ‏نظر می‏رسد آزمون تامپسون، تمامی اقسام بازنمودگرایی برون‌گرا را به چالش می‏کشد. بازنمودگرایی برون‌گرا مهم‌ترین دیدگاه فیزیکالیستی برای تبیین طی دو دهه اخیر بوده است. @PhilMind
درباره : 🌕 این ادعا را در نظر بگیرید: «هوای امروز در شمال کشور، بارانی است». من می‌توانم حالات ذهنی مختلفی نسبت به ادعای مذکور داشته باشم. ممکن است "باور داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. یا "امید داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. یا "ترس داشته باشیم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. یا "تردید داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. و ... 🌕 باورها، امیدها، ترس‌ها، تردیدها، میل‌ها و ... حالاتی ذهنی هستند که در ادبیات به نام (propositional attitudes) شناخته می‌شوند؛ زیرا دربردارنده یک گرایش خاص ذهنی ما بسوی یک محتوا/گزاره خاص هستند. 🌕 حال یک گرایش گزاره‌ای خاص، مثلا "باور" به این جملات را در نظر بگیرید: باور به این‌که «فلسفه، مادر علوم است». و باور به این‌که «پذیرش یک دیدگاه علمی بدون توجه به مبانی و پیامدهای فلسفی آن، ساده‌انگاری رایجی است». و باور به این‌که «فلسفه در مراکز آکادمیک علوم شناختی ایران، مهجور است». هر باوری و از جمله این‌ها که ذکر شد، "بازنمودی" هستند؛ یعنی رویدادها یا اموری را از جهان بازنمایی (represent) می‌کنند. 🌕 در واقع تمامی گرایشات گزاره‌ای، حالاتی بازنمودی‌اند. فیلسوفان ذهن به این بازنمودگرایی یا دربارگی، حیث التفاتی می‌گویند. حالاتی ذهنی که محتوای آن‌ها، درباره اموری از جهان است، یا آن امور را بازنمایی می‌کند (این امور می‌توانند انتزاعی یا حتی توهمی هم باشند). حیث التفاتی بدین معنا یک اصطلاح خاص تکنیکال به شمار می‌رود و ارتباطی با یا چیزی شبیه آن ندارد. 🌕 ( ) یا ( ) در ۲۵ سال اخیر، پرطرفدارترین تئوری برای تبیین / بوده است. در این دیدگاه، حالات پدیداری (مانند غم و شادی و درد و ...) نیز علاوه بر گرایشات گزاره‌ای، یک محتوای خاص را بازنمایی می‌کنند و حس پدیداری سابجکتیو، حاصل یا معادل این بازنمایی است. بدین ترتیب تمامی حالات ذهنی، حالاتی التفاتی خواهند بود و به حیث التفاتی تحویل برده می‌شود. در نتیجه، هر نظریه‌ای که درباره حیث التفاتی داشته باشید، برای تبیین مسئله هم بکار می‌رود. 🌕 فرض کنید من یک حس و حال پدیداری از مشاهده چمنزار سرسبز روبروی خویش دارم. حالت پدیداری من، ویژگی فیزیکی رنگ و شکل چمنزار روبرویم را بازنمایی می‌کند که آن را محتوای بازنمودی یا ویژگی C می‌نامیم. طبق نسخه بازنمودگرایی تقلیل‌گرا، ادراک سبزی چمنزار، همان ویژگی بازنمایی‌کردنِ ویژگی C (به شیوه‌ای خاص) است. یا ویژگی پدیداری درد، همان ویژگی بازنمایی‌کردنِ آسیبِ بافتی بدن (به شیوه‌ای خاص) است. و ... @PhilMind
📌 در ادبیات معمولاً دو ویژگی اصلی برای تمایز میان حالات ذهنی و حالات بدنی ذکر می‌شود: و . حیث التفاتی بمعنای درباره‌گی (aboutness) است. یعنی برخی از حالات ذهنی درباره چیزی هستند؛ مثلاً این عبارت را در نظر بگیرید: «علی باور دارد که آسمان آبی است». عبارت «آسمان آبی است» یک گزاره است. باور هم یک حالت ذهنی و معطوف به این گزاره است (یا به این گزاره التفات دارد). 📌 برنتانو شاید اوّلین فیلسوفی باشد که معتقد است آن‌چه میان حالات ذهنی و حالات بدنی افتراق می‌دهد، همین خصوصیت درباره‌گی یا حیث التفاتی حالات ذهنی است (Brentano,1874, Psychology from an Empirical Standpoint, p.8). برنتانو واژه “Intentional inexistence” را استفاده مي‌كند؛ يعني فرد می‌تواند باور به چیزی داشته باشد که وجود ندارد یا درباره چیزهایی فکر کند که وجود ندارند. به ‌عبارت‌ دیگر باورهای ما می‌توانند درباره گزاره‌هایی باشند که کاذب باشند. بدین دلیل برنتانو ویژگی التفاتی بودن حالات ذهنی را مشخصه ذهن می‌داند. 📌 بدنبال برنتانو، برخی فیلسوفان ذهن مانند تیم کرین (representational) حالات ذهنی را همان التفاتی‌بودن در نظر می‌گیرند (Crane, 2001, Elements of Mind, Ch.1). حالات ذهنی وقتی معطوف به چیزی باشند، در واقع آن چیز را بازنمایی می‌کنند. بازنمایی یعنی حکایت از چیزی کردن یا نمایش دادن چیزی. مثلاً باور به این جمله را در نظر بگیرید: «ارسطو مبدع منطق بود». اگر ارسطو مبدع بوده باشد، پس این جمله صادق است و بازنمایی‌کننده واقعیتی در جهان. و اگر این جمله غلط باشد، پس واقعیت را درست بازنمایی نمی‌کند. 📌 با این‌حال به نظر برخی فیلسوفان - برخلاف تعمیم برنتانو - تمام حالات ذهنی خصوصیت التفاتی ندارند. از دید ایشان احساسات و عواطف، ویژگی دیگری دارند که مشخصه این حالات است که همان کوالیاست: سابجکتیو یک حالت ذهنی که هرکسی بی‌واسطه و مستقیم، این کیفیت حالات ذهنی را تجربه می‌کند. 📌 اما فیلسوفان طرفدار (repesentationalism) قائل به تعمیم حیث التفاتی به تمام حالات ذهنی (از جمله شامل احساسات و عواطف و ...) هستند. به نظر این دسته از فیلسوفان ذهن، حالات پدیداری نیز یک ویژگی از جهان خارج یا از بدن ما را بازنمایی می‌کنند. مثلاً در ادراک شنوایی موسیقی مرغ سحر، یکسری ویژگی‌های فیزیکی از جنس امواج صوتی در محیط برای ما بازنمایی می‌شود و احساس خاص سابجکتیو که از شنیدن این موسیقی برای ما پدیدار می‌شود، در واقع ویژگی بازنمایی کنندۀ همان ویژگی‌های فیزیکی صوتی است. یا کوالیای درد زانو مثلاً همان ویژگی بازنمایی کنندۀ آسیب بافتی در زانوی من است. 📌 درواقع بازنمودگرایان، آگاهی پدیداری یا کوالیا را به حیث التفاتی تحویل می‌برند و تمام حالات ذهنی را حالاتی التفاتی می‌دانند که چیزی را بازنمایی می‌کنند. در نتیجه به نظر ایشان، حل مسئله حیث التفاتی (به هر طریق)، به حل آگاهی نیز خواهد انجامید. @PhilMind
فلسفه ذهن
📌موضع رایج دیدگاه #بازنمودگرایی مرتبه اول درباره #آگاهی، قائل به تمایزی در درون #تجربه_پدیداری نیست؛
اشکال اوّل 🔴 تئوری کریگل به یکپارچه‏سازی دو بخش متمایز پردازش نورونی در قالب یک حالت متحد، تعهد دارد تا هر دو بخش محقق‏ساز «خصیصه کیفی» و «خصیصه سابجکتیو» را توضیح دهد. بدین ترتیب، همان‏طور که ون گولیک نیز اشاره کرده، پاسخ متناسب دارای دو بخش نورونی متباین است و تنها دلیلی که آن‏ها را بصورت یک ویژگی واحد در می‏آورد، این است که امکان تولید نتیجه درست را (با توجه به خصیصه کیفی هر تجربه)، فراهم می‏آورد. 🟠 ون گولیک به نحوی قابل درک، از این توضیحات قانع نمی‏شود و اعتقاد دارد تبیین مذکور، دربردارنده تمسک ضمنی به تجربه است که خود به تقلیل ناپذیری آن می‏انجامد؛ چرا که اتصال و اتحاد دو بخش نورونی مجزا، بر اساس « متناسب با هر تجربه»، تبیین شده است. کریگل در پاسخ به این اشکال، ابتدا می‏پذیرد که چنین ناخوشایندی‏هایی در نظریه او احساس می‏شود. ولی مدعی‌ست که این مطلب، نظریه‏اش را تقلیل‏ناپذیر نکرده است. ‌زیرا به بیان وی، در نهایت می‏توان لیستی از تحریکات منفصل نورونی متناظر با حالات مختلف پدیداری را در قالب واژگانی صرفاً عصبی تهیه کرد. 🟡 البته گذشته از اینکه ما نیازمند یکسری آزمایشات مفصل خواهیم بود تا همبسته‏های تحریکات نورونی برای هر خصیصه پدیداری را دقیقاً‌ شناسایی نماییم، ولی نهایتاً به اذعان خود کریگل، مشکل دلبخواهی بودن برقرار خواهد ماند. چه این که معلوم نیست چرا ترکیب الف از تحریکات نورونی، ویژگی کیفی ب را بازنمایی می‏کند؟ این تناظر و تناسب از کجا آمده است؟ با این حساب، به نظر می‏رسد همچنان پر نشده باشد. 🟢 کریگل تصریح دارد که این مشکلی نیست که بتوان براحتی از آن عبور کرد و خود او نیز بوضوح نارضایتی‏اش را از این مسئله ابراز کرده است. با این حال دلیلی که باعث می‏شود نظریه فوق را بپذیرد، این است که تمامی تئوری‏های جایگزین، وضعیتی ناخوشایندتر و ناکارآمدتر دارند. (See: Kriegel, 2009, Subjective Consciousness; A Self-Representational Theory, pp.480-481) اشکال دوم 🔵 بنظر می‏رسد عمده اشکالاتی که در برابر اقامه شده، در این‏جا هم قابل طرح هستند؛ مثل اشکال مربوط به ضروری بودن رابطه این‏همانی که توسط کریپکی، تشریح شده است. وقتی جهان ممکنی قابل تصور باشد که دقیقاً همین حالات نوروفیزیولوژیک وجود داشته باشند، اما هیچ خصیصه پدیداری‏ای وجود نداشته باشد (اشکال )، تبیین خصیصه کیفی براساس محقق‏ساز نورونی با بن‏بست مواجه می‏شود. ضمن این‏که اساساً شکاف معروف تبیینی بین یک وضعیت نورونی تا یک ، همچنان برقرار است. 🟣 اعتراض بروگارد به نظریه کریگل، بر همین اساس اقامه شده که می‏گوید به هرحال، جاندارانی قابل تصور هستند که دارای و فاقد خصیصه پدیداری باشند. از آن‏جا که تئوری خودبازنمایی برای توضیح فرآیند بازنمایی به متوسل می‏شود، تصورپذیری زامبی‏های فلسفی که خودبازنمایی – به شیوه مذکور – دارند، با مانعی مواجه نیست. 🟤 کریگل در مورد این اشکال هم قبول می‏کند که شواهدی علیه تئوری‏اش فراهم آمده؛ او داده‏های امکان متافیزیکی زامبی را مشروع و درست و «یک ضربه علیه تئوری» به شمار می‏آورد، اما بدون هیچ توضیحی اعتقاد دارد مواردی که در مجموع به سود تئوری وجود دارد، فائق بر این مشکلات است. (Ibid, p.483) @PhilMind