#خاطرات_شهدا
#نقلازدوستوهمرزمشهید
درڪردستاندرگیرۍزیادشدهبودوقرارشُد،ڪهبهڪردستاناعزامشویم.
رمضانبسیــارخستهشدهبودومدتــےبودڪهاستراحتنڪرده بود.
فرماندهازماخواستتابهاودرموردعملیــاتڪردستانچیزینگوییم.
فرماندهلباسهاوپوتینهایرمضانراـازـاوگرفتواوراراهےخانهڪرد.
درحــالۍڪهرمضانهیچخبـــرۍازاعزاممابهڪردستاننداشت،
باناراحتۍبهخانهرفتوقرارشدبعدازچندروزڪهدرڪنارخانوادهاش ماندبرگردد.
✾
✾
همهبچههاۍگردانآمادهشدهبودندوسوارماشینشدند.
تــاماشینخواستحرڪتڪند
دیدمفردۍازدوربهدنبــالماشین
باپاۍبرهنهمۍدود.
✾
وقتےنزدیڪشد،دیدمرمضاناستازمنخواستتالبــاسهایشرابه اوبدهمتااوهمهمراهمابیاید.
✾
منغرقدرفڪربودمڪهاوچگونهفهمیدهاستڪهماقراراستبهعملیات برویم.
بهسمتفرماندهرفتموماجرارابرایاوگفتم،
فرماندهگفت:↓
«مننمۍتوانمجلویـاورابگیرملباسهایشرابهاوتحویلدهید»
✾
رمضانهمراهماآمدودرهمانعملیــاتشهیدشد.
✾
دوروزازشهادتشمۍگذشتوماهیچخبریازاونداشتیم.
دلشورهعجیبۍگرفتهبودم
وهمهبچههانگرانشبودند
درهمانلحظاتنگرانے...!
بابیسیماعلـامڪردندڪهجنــازهرمضانبههمراهچندتنازبچههارا
پیداکردهـاند.
من به مکانے رفتم که رمضان شهیدشده بود
بخاطراینکہ منطقه درمحاصره دشمن بوداورامسیری کول کردم.
✾
حـالبدۍداشتمودرهمینفاصلهڪوتاهخیلیدلتنگششدهـبودم
خیلــــــــے....!
#شهیدرمضاݧسعیدے
#شهدا_رایادکنیم_باذکر_صلوات
@dokhtaranefatemiii