هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#قسمت_اول
من در یک خانواده مذهبی به دنیا اومدم. روش تربیتی والدینم مورد تحسین فامیل بود و ما با مسئولیت بار آمده بودیم. سال اول دبیرستان بود که ازدواج کردم. و مابقی دبیرستان رو از منزل خودم به دبیرستان میرفتم البته کسی خبر نداشت که متاهلم.
با لطف الهی سه ماه بعد از زندگی مشترک مون متوجه شدم باردارم، درسم رو غیرحضوری ادامه دادم، تو خونه میخوندم و امتحان میدادم😊 دختر اولم در تابستان سال ۷۴ و دومی در بهار ۷۶ متولد شدند.
بعد از مدتی که بچهها کمی بزرگتر شدند، در کنکور شرکت کردم و در رشته مورد علاقه ام باز بطور نیمه حضوری تحصیلم رو ادامه دادم چون دوست نداشتیم بچه ها رو مهدکودک بذارم.
در سال ۸۵ دختر سومم روزی مون شد و من در کلاسهای ضروری، گاهی با فرزند کوچکم شرکت میکردم.
سختی تحصیل با فرزندان کوچیک با مهمونهای گاها بیخبر شهرستانی بدون لحاظ ایام امتحانی، زیاد بود. همسرم با اینکه فرصت همکاری در خونه و بچه داری رو نداشتن ولی در مساله تحصیل خیلی مشوق و حامی من بودن😊😊 به لطف پروردگار چهارمین دخترم در سال ۸۸ بدنیا اومد.
در فاصله زمانی تولد فرزند دوم تا چهارمی بیشتر مشغول درس بودم الان که به اون سالها نگاه میکنم حس میکنم نسبت به فرزندآوری کوتاهی کردم، فاصله فرزند دوم با سوم و بعد سوم با چهارمم زیاد بود البته باز عنایت خداوند شامل حالمون شد.
در سال های ابتدایی زندگی مشترک مون، شعار جامعه حتی روی جعبه شیرینی و کبریت «فرزند کمتر، زندگی بهتر» و «دوتا بچه کافیه» بود. حتی نگاه جامعه به این موضوع، مبین کم فرهنگی خانواده پرجمعیت بود.
بماند که برخورد مسئول بهداشت چطور بود و از فرزند پنجم میگفتن ما اصلا تو اینهمه سال نداشتیم مورد پنج فرزندی!! و پیشنهادات جدی برای شیوه جلوگیری از بارداری می دادند، حتی بعضا کادر بیمارستانی می گفتن: "خانوم آدم باید خودخواه باشه و اول فکر سلامتی خودش باشه" من سعی میکردم با آرامش پاسخگو باشم.
در سال ۹۱ در مراسم ازدواج دختر اولم باردار بودم و پسرم در زمستان بدنیا اومد. سال ۹۳ هم در حالیکه دنبال تهیه سیسمونی دختر اولی و خرید جهیزیه دختر دومی بودم باز در مراسم عروسی دختر دومم باردار بودم.
دختر دومی هم در همون اوایل زندگی مشترک باردار شد. بعبارتی من در یک بارداریم چند ماهی همزمان با دختر بزرگم و چند ماهی با دختر دومم باردار بودم و بالاخره پسر بعدی روزیمون شد تصور کنید تو مهمونیها یه پسر تقریبا دوساله داشتم یه نوزاد و دوتا نوه که هر کدوم با دایی کوچولوشون ۴ ماه تفاوت سنی داشتن.
روزایی که دخترا میومدن خونمون در حالیکه خوش می گذشت و اینهمه بچه باهم، شیرین بود ولی حسابی خسته میشدیم همش در حال خدمات رسانی بودیم😄😄
الحمدلله در سال ۹۶ دختر گلم بدنیا اومد و ۲ ماه بعدشم فرزند دوم دختر اولی، باز هم بارداری مشترک دختر و مادر😊 مادر شوهر دخترم از بهترین نعمتها هستن و جبران کمکی دخترم بجای من.
سال بعد نوه گلی دیگه از دختر دومی متولد شد. و در سال ۹۸ در سن ۴۲ سالگی هشتمین فرشته و شیرین ترین فرزندم بدنیا اومد در حالیکه در مراسم ازدواج دختر سومم باردار بودم و مشغول تهیه جهیزیه و...
چهارتا فرزند آخرم بعد از ازدواج دختر اولم بود. البته به حرف دیگران کار نداشتم و با شوخی میگفتم مگه قراره با ازدواج فرزندان، ما از صحنه خارج بشیم، بعضیها محترمانه میگن نمیخواین راه رو به جوانها بسپارید؟ منم میگم راه بازه، هر کسی برای خودش، همزمانی هر سه بارداری دختر اولم با من مبین همین حرفه، به نظرم این نگرش که با عروس و داماد، زشته زن باردار بشه نگرش بسیار سطحیه، آیا با ازدواج فرزندان زوجیت همسران (والدین نسبت بهم) گسسته میشه و وظیفه فرزندآوری از انسان سلب میشه!!
زایمانهام هم در بیمارستان های دولتی بود، جز مورد آخری که سفر پیش اومد و در شهر مذکور فرصت انتخابمون محدود بود. الحمدلله بارداریها و زایمانام کم هزینه میشد و رزق الهی با هر فرزند بیشتر. گاهی یادمون میره که رازق هر جنبنده خداست نه والدین، از طرفی خداوند بنده قانع رو دوست داره و تدبیر معیشت از مؤکدات دینی ماست. ما زیاده خواه نباشیم، درست مصرف کنیم. ببینیم خدا چه میکند.
سختیها قطعا نیازی به توضیح نداره کارهام بسیار زیاده خیلی هم اهل کارگر و... نیستم. نیروی کمکی خاصی ندارم. شاکرم خداوند رو به جهت تمام نعمت های وصف نشدنی، از جمله سلامتی که الحمدلله به امور خونه و بچه داری و همسرداریم میرسم. خوب تفریحات و مهمونیها و استراحتم کمتره اما در مقابل هدف پرورش بچه شیعه و انشاالله کسب رضای الهی بسیار ناچیزه.
ادامه در پست بعدی 👇👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
#تدبیر_امور
#قسمت_دوم
الحمدلله الان ۸ تا فرزند دارم، البته ۹۰ درصد اطرافیان با فرزندآوری ما مخالفت می کردند. هرچند این مخالفت از روی دلسوزی بود. اینکه الان متوجه نیستی چند سال دیگه پدرت درمیاد. تربیت سخته زمانه بد شده، مدیریت بچهها، تحصیل شون و...
اما من خیلی بچه دوستم البته در کنار محبت، در مواقع لزوم جدی هستم. سعی میکنم در باب تربیت بچه ها، با همسرم در یک جناح باشم. هر چند اگر اختلاف نظر تربیتی داشته باشیم، باید دونست خیلی مهمه که بچهها حس کنن حرف والدین یکی هست. خصوصا اگر خانوما جایگاه پدر رو تو خانواده تکریم کنن و پدر رو اصل نشان بدن در مواقع حساس تربیت خیلی تاثیرگذار هست.
انصافا سخته برای منی که ذاتا شخصیت خیلی آرامی ندارم، بتونم خودمو کنترل کنم، اما از اونجایی که رشته تحصیلیم روانشناسی بود و در بین کارها اگر برسم مباحث مهارتهای ارتباطی زوجین و والدین و فرزندان رو مثل برنامه خوش بخت در شبکه قرآن دنبال میکنم واقعا مفیده و با مقتضیات زمانی ما مطرح میشه، سعی میکنم نگاهم به بچهها امانتهای الهی و معصوم باشه.
باید سعی کرد شخصیت و نقاط مثبت هر فرزندی رو شناخت و با برجسته کردن نقاط مثبت، به او شخصیت داد و در کنارش نقاط ضعف رو متذکر شد.
باید مدام دعا کرد و به معصومین سلام الله علیهم متوسل شد و از اونا خواست که پشت و پناه خانواده مون باشن، همانطور که میگیم رازق خداست و ما فقط طبق وظیفه عمل میکنیم در باب تدبیر امور هم همینه. "الهی اغننی بتدبیرک لی عن تدبیری"
در حال حاضر ۵ تا از بچه ها تو خونه هستن و ۳ تا هم ازدواج کردند، معمولا حدود ۲۰ دقیقه به نماز صبح بیدار میشیم، بین طلوعین که درهای روزی (اعم از رزق معنوی و مادی) بازه رو هم بیدار میمونیم البته اگر تو این فاصله کودک شیرخواره ام گریه کنه و مجبور بشم شیرش بدم معمولا خوابم میبره در هر صورت دخترم که شیفت ثابته حدود ۷ صبح می رفت مدرسه، قبلش با سختی باید بیدارش کنم چند لقمه بهش بدم و ساندویچم برا مدرسه اش بذارم
و بعد پسرم که شیفت مدرسه اش چرخشیه، اگر صبحی باشه، وقتی راهی مدرسه شد. اگر کوچولوها بیدار نشن یه ساعتی میخوابم و بعد از بیداری تعویض بچهها و صبحانه که به نظرم سخت ترین وعده هست، چون ازطرفی مهمترین وعده محسوب میشه و از طرف دیگه با اینکه فاصله زمانی زیادی از شام میگذره و قطعا قندخون بچهها پایین اومده، بازم اشتهایی ندارن.
متاسفانه بچههای ما بدخور و بدخوابن بیشترین وقت من صرف تغذیه بچهها و خواب کوچولوهاست. ننو و گهواره رو امتحان کردیم تا حدود ۶ ماهگی باز شرایط بهتره، ولی بعد ازون دیگه قبول نمیکنن عملا نه همسرم نه دیگری هم نمیتونن بخوابونن به شدت وابسته به شیر مادر هستند. هیچکدوم نه پستانکی بودن نه به هیچ وجه شیشه، کل کارِ خونه با خودمه. با ۴ تا بچه تو آپارتمان ۹۰ متری بودیم و مستاجر، تا اینکه الحمدلله بعد از اون همسرم زمینی گرفتن و خودشون خونه ساختن.
گاهی حساب کردم صبحانه تا یک ساعت طول میکشه هر روز، حداقل یک تا حداکثر ۲ ساعت وقت برای برنامه درسی خصوصا پسرم که کلاس اولیه میذارم
ناهار اگر خورشتی یا آش باشه که همون اول صبح بار میذارم. در غیر اینصورت بعد از صبحانه، میرم سراغ ناهار، بیشتر وقت بیداریم میشه گفت تو آشپزخونه ام، یکی گوشت و مرغ دوست نداره، یکی عاشق مرغه یکی فقط گوشت چرخ کرده میخوره یکی نباید تو غذاش پیاز یا گوجه باشه یکی نیمرو میخوره یکی فقط پنیر تازه و گردو و چای شیرین و.... هزار جور اختلاف نظر جدی، که مجبورم اگر یه وعده غذایی یکی سیر نشد، وعده بعدی هواشو داشته باشمو چیزی درست کنم که بخوره، این چیزا واقعا با لحاظ تغذیه سالم و متنوع سخته و من با توجه به مواد غذایی موجود در خونه و سلیقه بچه ها و سلامتیشون فکر میکنم که چی بپزم.
میان وعده بچه ها هم، میوه و شیر هست. سعی میکنم هفته ای یکبار کیک درست کنم. تو ماه رمضونی هم با کمک دخترم چند بار زولبیا بامیه درست کردیم و رنگینگ و حلوا هم بخاطر بچه ها درست می کنم.
مفتخرم تا الان یک پیتزا از بیرون نخریدم، البته گاهی بخاطر بچه ها در منزل درست میکنم، میدونید علاوه بر سلامتی چقدر هم صرفه جویی میشه، من فرصت خرید از بیرونم خیلی کمه، گاهی از حراجهای اینترنتی خرید میکنم گاهی نزدیکانم که خرید میکنن خصوصا درحراجیها، از مراکز خرید عکس لباسه رو برام میفرستن و در صورت پسند زحمت خریدشو میکشن.
همسرم خیلی به لبنیات اهمیت میدن، شیر زیاد میخرند و من شیر رو میجوشونم، بعد مقداری شو ماست درست میکنم، سرشیر شو میذارم فریزر، بعد از مدتی، به همراه سرشیر های قبلی، روغن زرد درست میکنم.
سبزی خوردن و آش هم خودم پاک میکنم چون حاضری هاش رو نمیپسندم فقط سبزی خورشتی رو آماده میگیرم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#فرزندآوری
#تدبیر_امور
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_سوم
والدین عزیزم هم حدودا نصف سال رو در طبقه دیگه ی خونمون ساکن هستن و من خودمو موظف میدونم روزی نیم تا یک ساعت به جهت نیاز روحی و جسمی شون بهشون سر بزنم با اینکه راستش کارای خونمون میمونه ولی بزرگترن دیگه، خداحفظشون کنه
مامانم میگن وقتی میخوام بهت زنگ بزنم با خودم میگم حتما دستت بنده و وقتت گرفته میشه، دخترا هم معمولا در حد کار مهم تماس میگیرن و مکالمات تلفنی خیلی کمی دارم.
عصرها عموما فرصت نمیشه بخوابم. مگر چطور بشه موقع روپا خوابوندن دخترم یا شیردهی کوچیکه چشمم گرم بشه، گاهی اوقات تو سجده و تشهد نماز خوابم میبره.
من که کاری از دستم برنمیاد خدا کنه با رتق وفتق امور بچه شیعه ها باعث شادی حضرت زهرا س و مباهات رسول مکرم ص بر سایر امتها به دلیل فزونی امتشون بشم
در مورد هزینه پوشاک و لباس هم معمولا لباسهای مهمانی زنانه مدت زمان کمی استفاده میشن و از مد میرن، بدون اینکه مشکلی داشته باشن من در این مورد در انتخاب لباس خیلی دقت میکنم لباسی که میخرم به لحاظ شیکی مدلهای خاص نداشته باشه، تا زود از مد نیوفته.
لباسهای بارداری و لباسهای نوزادی رو هم مرتب کنار می ذارم. الان یه فرزند پایه پنجم و یه اولی دارم که پارسال پیش دبستانی بوده، ما در طول این ۷ سال تحصیلی، دو تا کیف مدرسه تهیه کردیم که تقریبا از جهت رنگ و مدل خنثی بود یک کیفم هدیه بود که در مجموع به خوبی پاسخگوی ۷ سال تحصیلی بود.
لباس جشن تکلیف دختر بزرگه برا دختر چهارمی مناسبه، تدبیر معیشت و روحیه قناعت، رزاقیت الهی رو گواراتر میکنه وگرنه نفس که اشباع ناپذیره، یادمون باشه همه ی نعمتها باید در خدمت کمال انسان و وسیله رشد باشه نه اینکه برای انسان مانع پرواز بشه.
بعضیها به بهانه حفظ سلامتی و تناسب اندام، بچه کم میارن، اگر تغذیه اصولی و سالم باشه نه فست فود، دسر، کیک و نوشابه و تحرک هم باشه، اضافه وزنی هم در کار نیست. خیلیها بهم میگن خوشبحالت، چکار میکنی چاق نمیشی؟ میگم به برکت وسعت کارها.
اینهمه امکانات رفاهی زیاد شده باز همه شاکی هستن که بچه داری سخته! خانومای عزیز الان کی کهنه میشوره؟ کی با دست لباس میشوره؟ وسایل آشپزی چقدر آسونتر شده؟ سبزیجات خرد شده و... اینها باعث شده تحرک کم شده، خیلی از عزیزان که رانندگی هم میکنن، عملا تو خونه های آپارتمانی تحرکی هم ندارن.
روزای سخت میگذره اتفاقا یه وقتایی که کارا کمتره با اون روزایی که پر مشغله تر هست، مقایسه میکنم میبینم اون روزایی ظاهرا کم مشغله، اصلا بهتر سپری نشده
انسان کمک الهی رو وقتی که خالص تر عمل میکنه و دغدغه بندگی داره به زیبایی میبینه. عزیزان تدبیر کنید، تواناییهاتونو هم در نظر بگیرید و صرفا احساسی عمل نکنید ولی اگر حس کردید با توجه به شرایط، وظیفه تون فرزند آوریه، دیگه تردید نکنید و به رضایت و مدد الهی اعتماد کنید.
لطف الهی تو زندگیها هست گاها ما نمیبینیم الان که دقت میکنم میبینم بچه های اولی خیلی اوقات مریض میشدن که میبایست دکتر میبردیمشون ولی آخریها الحمدلله خیلی کم پیش میاد
خوب همه اینا یاری خداست.
حواسمون باشه مدت فرزندآوری زن محدوده، من خانواده هایی رو دیدم که از کمی فرزند، رنج میبرن و خودشونو قربانی دوران کنترل جمعیت، میدونن ولی دیگه پشیمونی فایده ای نداره، قدر دوران جوانی رو بدونید برای درس خوندن، کار کردن، تفریح وقت بیشتر هست اما رحم زن همیشه مناسب بارداری نیست.
عزیزانی هم که عروس یا داماد دارن اگر هنوز میتونید باردار بشید فرصت رو از دست ندید، ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست، به شرط اینکه ماهی وجود داشته باشه. این فرصتو از خودتون نگیرید. پشیمانی و حسرت بدنبال داره به لطف الهی تازگی شاهد چنین بارداریهایی بودم و خدا میدونه چه نشاطی به اون خونه ها اومده.
روزمرگی آفت زندگیهاتون نشه، حیفه انرژی تونو صرف این موهبات الهی و...بندگی خدا نکنید.
"اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ نِعْمَةٍ كَانَتْ أَوْ هِيَ كَائِنَةٌ "
"ستایش از آن خداست، بر هر نعمتى که بوده یا پس از این خواهد بود."
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۴۶۶
#فرزندآوری
#خداخواسته
#سقط_جنین
#قسمت_اول
دقیقا پارسال اول محرم بود که فهمیدم باردارم، یه بارداری ناخواسته یعنی همون خداخواسته، خیلی شوکه شده بودم وقتی به همسرم گفتم خیلی ناراحت و عصبانی شد و گفت سقطش کن، الان که تازه آزمایش دادی و هنوز کوچیکه بهتره....
من اون زمان ۵ تا فرزند داشتم،۳تا دختر و ۲تا پسر، یکی از دخترام هم ازدواج کرده بود و داماد داشتم، تو این شرایط به فکر حرف مردم، یه لحظه خودم هم با همسرم موافق بودم که، زشته من داماد دارم، بچه هام بزرگن و... ولی واقعا ترسیدم و به همسرم گفتم من هیچ کاری نمیکنم و از خدا میترسم.
چند روز گذشت ولی همسرم هنوز مصمم بود و پافشاری میکرد و گفت باید سقط کنی تا بچه بزرگ نشده، اقدام کن چون بچه هام بزرگ بودن بیرون میرفتیم و در این مورد حرف میزدیم ولی به نتیجه ای نمیرسیدیم، و من نمیتونستم همسرم را قانع کنم که نمیتونم اینکار را بکنم و اصلا این کار هم از نظر شرعی و هم از نظر قانونی اشتباهه...
کارم شده بود گریه و التماس ولی فایده نداشت، به زور من رو برد پیش متخصص زنان و باهاش صحبت کرد، خانم دکتر گفتن که اینکار غیرقانونی هستش ولی میتونید برید سونوگرافی انجام بدید اگه قلب جنین تشکیل نشده باشه به صورت قانونی سقط میکنی، من پیش ماما هم کلی گریه کردم و بهش گفتم راضی نیستم بچه را سقط کنم، این بچه هم مثل بچه های دیگم هستش و نمیتونم بلایی سرش بیارم، دکتر با همسرم صحبت کرد و گفت شما وقتی خانمت راضی نیست و بچه را میخواد نمیتونی برای سقط مجبورش کنی، ولی همسرم بهش گفت پیش یه دکتر دیگه میریم،
خانم دکتر برام سونوگرافی نوشت، روز بعد سونوگرافی را انجام دادم البته قبل از رفتن برای سونوگرافی زیارت عاشورا خوندم و کلی گریه کردم و توسل کردم به امام حسین علیه السلام، نوبتم رسید و منشی اسمم را صدا کرد، رفتم و روی تخت خوابیدم. دکتر وقتی سونو را داشت انجام میداد، ازم پرسید چندتا بچه داری بهش گفتم ۵تا گفت ماشاءالله الان شدن ۷تا، اینها دوقلو هستن و به منشی گفت دوتا ساک حاملگی...
من واقعا دیگه چیزی نمیشنیدم و فقط گریه میکردم و به این فکر میکردم که چطور به همسرم بگم، سریع از روی تخت بلند شدم و به همسرم زنگ زدم چون سرکار بود خیلی شوکه شد و بهم گفت بعدازظهر آماده شو دوباره بریم دکتر، باید سقط کنی...
تا همسرم از سرکار بیاد کلی گریه کردم، بچه هام تعجب کردن مامان چی شده؟ چرا اینقدر گریه میکنی؟! اتفاقی افتاده؟... چیزی بهشون نگفتم، همسرم که اومد، دوباره باهاش حرف زدم التماسش کردم، به دست و پاش افتادم ولی فایده ای نداشت وقتی دیدم فایده ای نداره، با پدرومادرم صحبت کردم اومدن خونه مون و با همسرم حرف زدن ولی فایده نداشت، همش میگفت خدا رو شکر ۵تا بچه داریم دیگه نمیخواهیم. وقتی دیدم فایده ای نداره حرف زدن، لباسهام رو جمع کردم و رفتم خونه پدرم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۴۶۶
#فرزندآوری
#خداخواسته
#سقط_جنین
#قسمت_دوم
وقتی دیدم فایده ای نداره حرف زدن، لباسهام روجمع کردم و رفتم خونه پدرم، تصورش رابکنید دختر بزرگم ۲۱ ساله، پسرم ۲۰ ساله، یکی از دخترام ازدواج کرده، من لباسام رو جمع کنم و برم خونه پدرم، واقعا برام خیلی سخت بود.
از طریق تلفن با همسرم در ارتباط بودم و باهاش حرف میزدم و او همچنان پافشاری میکرد تا اینکه برام پیام فرستاد که اگه بچه ها رو سقط نکنی طلاقت میدم، وقتی پیامک همسرم را دیدم واقعا دلم شکست و خیلی ناراحت شدم و گریه زیادی کردم، گوشیم رو خاموش کردم.
دوباره زیارت عاشورا خوندم و توسل کردم به امام حسین علیه السلام، خونه پدرم روضه داشتن، چون ایام محرم بود به روضه خوان گفتیم روضه حضرت علی اصغر علیه السلام بخونه و به همه گفتیم دعا کنن، دیگه هیچ ارتباطی با همسرم نداشتم فقط بچه هام بهم سر میزدن.
یک هفته گذشت و در کمال ناباوری دیدم که همسرم اومد دنبالم و بهم گفت واقعا نمیدونم چی بگم، من به خاطر خودت گفتم این بچه ها رو سقط کن ۳۹ سالته، بدنت ضعیفه، بارداری آخرت چقدر سخت بود و استراحت مطلق بودی... ولی واقعا نتونستم نظرت رو عوض کنم. بیا خونه ان شاءالله کمکت میکنم.
خدا رو شکر کردم، از امام حسین علیه السلام و حضرت علی اصغرعلیه السلام تشکر کردم و نذر کردم که ان شاءالله هر سال تو خونه مون روضه باشه والحمدلله به خونه برگشتم.
بعد از چند روز درد شکمم و کمرم شروع شد، رفتم دکتر گفت باید استراحت کنی و دارو برام نوشت، تا ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم و دارو استفاده میکردم. هفته ۲۸ دردهای زیادی داشتم دقیقا مثل دردهای زایمان، بیمارستان که رفتم، گفتن احتمال زایمان زودرس هستش و بستری شدم.
خدا رو شکر دردها بهتر شد ولی دکتر گفت ما اینجا امکانات نداریم و بچه ها کوچیکن اگه باز درد داشتی باید بیمارستانی بری که nicu داشته باشه، چون شهری که من توش زندگی میکنم شهر کوچیکی هستش و تقریبا دو ساعت فاصله هست تاجایی که بیمارستان و امکانات بستری نوزاد نارس داشته باشه، مجبور شدم برم خونه خواهرم که تو مرکز استان بود و به بیمارستان نزدیک...
تو این مدت که استراحت مطلق بودم، چقدر همسرم و بچه هام کمکم کردند، غذا میپختن کارهای خونه را انجام میدادن، و...
خواهرم هم کوچیکتر از منه، وقتی خونه شون بودم خیلی به من محبت کرد و واقعا با تمام وجودش از من مراقبت کرد. خدا خیرش بده همیشه براش دعا میکنم.
دوباره دردهام شروع شد ولی ایندفعه با تدابیر طب اسلامی، الحمدلله باز هم دردهام قطع شد و تونستم بچه ها رو تا ۳۳ هفته نگه دارم.
خدا رو شکر بچه ها ۲۹ بهمن به دنیا اومدن و در بخش نوزادان دوهفته بستری شدن، و خدا رو شکر بچه هام الان وزن گرفتن و حالشون خوبه و همسرم خیلی خوشحاله و خیلی بچه ها رو دوست داره
درسته که همسرم اولش راضی نبود و میخواست که بچه ها رو سقط کنم ولی بعد که دید من راضی نیستم، خیلی کمک کرد. حواسش به بچه ها بود، به خصوص پسر ۵ سالم که خیلی بهانه گیر شده بود، آشپزی میکرد، ظرف می شست و...
خدا رو شکر وقتی دوقلوها بدنیا اومدن، یه پسر و یه دختر ناز و ریزه میزه، همه خیلی خوشحال شدیم بخصوص همسرم، درطول این دو هفته که بچه ها بستری بودن و من هم پیششون بودم در کنارم بود لحظه ای منو تنها نگذاشت، چقدر به من دلداری میداد، چون خیلی نگران بودم برای دوقلوها، الحمدلله وقتی مرخص شدن و به خونه رفتیم، بچه ها خیلی خوشحال بودن بلاخره مادرشون و دوقلوها بعد از تقریبا دوماه ونیم به خونه برگشتن.
کلا خونه مون حال و هوای دیگه داشت، پسر کوچیکم خیلی خوشحال بود و مرتب بچه ها رو میبوسد، همسرم و بچه ها خیلی کمکم کردند، دوقلوها خیلی کوچیک بودن و احتیاج به مراقبت بیشتری داشتن، خودم هم چون سزارین کرده بودم، زیاد حالم خوب نبود و بدنم خیلی ضعیف شده بود.
الان همسرم اینقدر این بچه ها رو دوست داره و ازشون مراقبت میکنه، من که مادرشون هستم اینقدر حساس نیستم. من و همسرم خدا را هزار مرتبه شکر میکنیم به خاطر نعمت فرزندآوری
درپایان میخواستم بگم هیچوقت به خاطر حرف مردم و یا خرج و مخارج زیاد و یا فشار همسر، بچه تون رو سقط نکنید، امیدوار باشید و با مشکلات بجنگید
الان و در این زمان واقعا فرزندآوری جهاد است، وقتی یه عمریه برای ظهور امام زمان عجل الله فرجه دعا می کنیم خدای بزرگ و مهربان من و همسرم رو امتحان کرد که آیا میتونیم برای ظهور حضرت سرباز آماده کنیم و میتونیم سختی های این مسیر رو تحمل کنیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۷۴۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
۱۵ سالم بود که همسرم به خواستگاریم اومد،اون موقع، همسرم ۲۱ سالشون بود، یه طلبه ی ساده بودن که شغل دیگه ای به جز طلبگی نداشتن، حقوق ماهانه شون هم به زور به یک میلیون تومن می رسید.
وقتی با هم صحبت کردیم ایشون ابتدا ملاک های کلی خودشونو گفتن و بعد ملاک های کلی منو پرسیدن، جلسه دوم خواستگاری همسرم صادقانه کل دارایی و خواسته هاش رو بدون ترس از اینکه من مخالفت کنم، بیان کردن و گفتن من حقوق خیلی ناچیزی دارم و از مال دنیا چیز خاصی ندارم و تنها به امید یاری خدا می خوام ازدواج کنم. من از صداقت ایشون بسیار خوشم اومد و به انتخابم مطمئن شدم و باهم عقد کردیم.
خانواده همسرم ساکن قم بودن، تصمیم گرفتیم در گوشه ای از حرم حضرت معصومه سلام الله علیها خطبه عقد رو جاری کنیم، خیلی ساده بدون سفره عقد و تجملات.
همسرم قبل از عقد به من گفتن اگر براتون انگشتر طلا بخرم، هرچی که دارم رو باید بدم، اگر امکان داره انگشتر سر عقد رو نقره بگیریم تا من دست خالی نمونم برای بقیه مخارج.
منم که تصمیم داشتم زندگی مون رو ساده شروع کنیم با کمال میل پذیرفتم انگشتر نقره عقیقی برای عقد انتخاب کردم، انقدر هزینه مراسم عقد کم بود که پدر همسرم با شنیدن اینکه من به انگشتر نقره و ساده راضی شدم تعجب کردن. مهریه م هم ۱۴ سکه بود.
بعد از عقد، اولین چیزی که ذهنمو خیلی درگیر کرده بود این بود که الان با این در آمد کم همسرم چطوری باید بریم سر خونه زندگی مون، با وام ازدواج هم به زور بشه جهیزیه تهیه کرد و نهایتاً پول پیش خونه رو داد، اجاره خونه چی؟ چقدر باید عقد بمونیم تا شرایط برای زندگی مشترک فراهم بشه.
تو همین فکر ها بودم که پسر عموی همسرم، به ایشون اطلاع دادن که از طرف نهادی به خانم هایی که زیر ۲۰ سال ازدواج کنن با ۵ میلیون تومن یک جهیزیه کامل میدن و ما همون فردای عقد پیگیر ماجرا شدیم که دیدیم بله درسته و همون روز های ابتدایی عقد به یاری خداوند و کمک دیگران پنج ملیون رو جور کردیم و برای جهیزیه ثبت نام کردیم،
اینطوری شد که همون اول کار، کل جهیزیه مون جور شد. وسایل خیلی ساده بودن، خیلی ها بهم پیشنهاد دادن که اینها رو بفروش و مدل های بهتر بخر اما من راضی به اینکار نشدم و همون وسایل ساده رو پسندیدم.
۶ ماهی از دوران شیرین عقد می گذشت و تقریبا دوره امتحانات نهایی من و همسرم به پایان رسیده بود که کم کم تصمیم گرفتیم برای اجاره ی خانه اقدام کنیم.
ایام کرونا بود و بساط عروسی های آنچنانی برچیده شده بود، به خاطر همین خیلی ها می گفتن بگذارید کرونا تموم شه، یه عروسی مفصل بگیر اما من و همسرم بیشتر از این طاقت دوری از هم رو نداشتیم و با اصرار و پافشاری ما بلاخره تصمیم گرفتیم پیگیر خونه بشیم.
اجاره ی خونه ها تو قم بسیار بالا بود و پول ما کم، خونه هایی که ما با پول کم می تونستیم اجاره کنیم اکثرا زیرزمین های نمور و تاریک بود، یه روز که طبق روال داشتیم دنبال خونه می گشتیم املاکی یه خونه رو معرفی کرد که ۱۰ ملیون پول پیش و ۳۰۰ تومن اجاره داشت ما اون زمان چهار پنج ملیون بیشتر نداشتم و اما با اصرار های املاکی و امکان اینکه صاحبخانه راه بیاید برای دیدن خونه رفتیم.
خونه ای که رفتیم یه آپارتمان نقلی و نوساز تک خواب و زیبا در طبقه اول بود به قول امروزی ها خونه عروس دامادی، ظاهر خونه اونقدر به دلم نشسته بود که خدا خدا میکردم صاحبخانه به پول اندک ما راضی بشه. صاحبخانه که اومد برخلاف چیزی که فکر میکردم پاشو کرد تو یه کفش که نه همین اجاره که گذاشتم والسلام.
با حسرت از خونه اومدیم بیرون، فردای اون روز من برگشتم تهران و قرار شد همسرم با پدرشون به دنبال خونه بگردن.
به دلم افتاد به همسرم بگم که با پدرشون یه بار دیگه به همون خونه نقلی برن و اینبار پدر همسرم با صاحبخانه صحبت کنن. انگار تو فاصله یکی دو روز معجزه ای رخ داده بود، صاحبخانه دلش به رحم اومده بود و به ۵ میلیون پول پیش و در عوض ۵۰۰ اجاره راضی شده بود. باور نمیکردم که چطور راضی شده بود، انگار خدا به دل من نگاه کرده بود.
با اجاره کردن خانه و البته مخالفت دیگران و میان پچ پچ های مردم که زیر لب میگفتن خیلی ساده لوحه، بچه س، ببین چقدر ساده گرفته همه چیز رو، نگاه کن هیچی براش نخریدن و... بلاخره با برگزاری یه مراسم کوچک و با دعوت بزرگترهای فامیل به دلیل محدودیتهای کرونایی ما سرخونه زندگی رفتیم.
الان ۳ ساله از اون زمان میگذره ما صاحب یه دختر کوچولو ناز به اسم رقیه سادات شدیم که نزدیک دو سالش هست و زندگیمون به همون شیرینی ادامه داره.
باور کنید ازدواج و زندگی انقدرها که بزرگش کردیم و ازش یه غول ترسناک ساختیم، سخت نیست، این ما هستیم که سختش کردیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075