eitaa logo
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
944 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
84 فایل
❏بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْڪِھ‌اِعجٰآزمیڪُنَد•• ❍چِہ‌میشَۅدبـٰاآمَدَنت‌این‌ پـٰآییزرابَھـٰارکُنۍآقـٰاۍقَلبَم +شرط؟! _اگربرای‌خداست‌چراشرط...؟:)🔗🌿 @alaahasan_na !.....آیدی‌جهت‌تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشت ! بهشت ! حرکت ... بدو جا نمونی، بوفه هم سوار می کنیم... بی چاره اونایی که هشت سال این فریادو شنیدن و جا موندن.... 🌹 @shahidesarboland🌹 ڪانال شهید سربلند
بهشت ! بهشت ! حرکت ... بدو جا نمونی، بوفه هم سوار می کنیم... بی چاره اونایی که هشت سال این فریادو شنیدن و جا موندن😔.... 🌹 @shahidesarboland🌹
♥️ (ص) به حضرت به (ع) فرمودند: 🍃 آیا امتم سختی را درک خواهد کرد. فرشته عرض کرد: بله .اشک از چهره مبارک خاتم الانبیا جاری شد. 🌺 خداوند متعال فرمودند: ای محمد(ص) اگر امت تو بعد از هر نماز را بخواند، وقت مرگ یک پایش در و پای دیگرش در خواهد بود. أللَّـهُمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِکْ ألْـفَـرَج •┄═•🕊🌹🕊•═┄• @shahidesarboland •┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋 ♥️استجابت دعای (س) در حضرت زهرا (س) و انگشتر بهشتی💍 ✍🏻روزى حضرت فاطمه زهراء (س) از پدر خود، رسول خدا (ص) تقاضاى يك انگشتر نمود ❣️پيامبر اسلام به دخترش فرمود: آيا مى خواهى تو را به چيزى كه از انگشتر بهتر است ، راهنمائى كنم ؟هر موقع كه را خواندى ، خواسته خود را از خداوند در خواست نما كه برآورده خواهد شد. پس چون حضرت زهراء (س) حاجت خود را از خداوند متعال طلب كرد، 🌸💫ندائى شنيد: اى فاطمه ! آنچه مى خواستى برآورده شد و هم اكنون زير جانماز مى باشد. حضرت زهراء سلام اللّه عليها، سجّاده را بلند نمود و انگشترى از ياقوت زير آن بود؛ برداشت و بسيار خوشحال گشت و خوابيد. در خواب ديد كه وارد بهشت شده است و سه ساختمان قصر زيبا، حضرت را جلب توجّه كرد؛ لذا سؤال نمود كه اين قصرها براى كيست ؟ ✍️پاسخ شنيد: براى ، دختر (ص) مى باشد، حضرت داخل يكى از آن قصرها شد كه بسيار مجهّز و زيبا بود، در اين ، بين چشمش به تختى افتاد كه سه پايه داشت ، سؤ ال نمود: چرا اين تخت سه پايه دارد؟ گفته شد: چون صاحبش از خداوند انگشترى خواست ؛ پس يكى از پايه هاى اين تخت براى او انگشترى ساخته شد. چون صبح شد، حضور پدرش رسول خدا آمد و جريان خوابش را بيان نمود، حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله فرمود: جان ! دنيا براى شما و پيروان شما آفريده نشده است ؛ بلكه آخرت براى شماها خواهد بود و وعده گاه ما و شما مى باشد. و سپس افزود: اين دنيا ارزشى ندارد، بى وفا و از بين رفتنى است و غرورآور و فريبنده خواهد بود. 🍁✨هنگامى كه حضرت زهراء سلام اللّه عليها به منزل خويش آمد، آن انگشتر را زير جانمازش نهاد و از آن منصرف گرديد. و چون شب فرا رسيد خوابيد، در خواب ديد كه وارد بهشت شده است و همين كه عبورش در آن قصر به همان تخت افتاد، ديد كه بر چهار پايه استوار گشته است ، وقتى علّت را جويا شد. گفتند: صاحبش انگشتر را برگردانيد و تخت به همان حالت اوّليّه خود چهار پايه بازگشت. ✍🏻بحارالا نوار: ج 43، ص 47
🔆🔶🔆🔶🔆🔶🔆🔶🔆🔶🔆🔶🔆 📌از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است: ✍🏻⚫️«هر کس شب را به به سر برد در حالی که فقط و طلب اجر الهی باشد، 🔻پروردگار به فرشتگان می فرماید: 🔸به عدد آنچه روییده می شود از برگ و دانه ها و درختان در این ، و به شماره تمام نی ها و شاخه های تازه، و برای وی بنویسید.🔺 ✔️⚫️و هر کس شب را به و مشغول باشد، خداوند 10 را به او عطا می فرماید:🔻 و در نامه اعمالش را به دست وی خواهد داد.🔺 ✔️⚫️و هر کس شب را به مشغول باشد خداوند پاداش 🔻یک شکیبای با اخلاص به او می کند و او ر ا درباره اهل خانه اش می پذیرد🔺. ✔️⚫️هر فرد که شب را بخواند🔻 با ای نورانی چون ماه از خود خارج می شود تا از با جماعتی که در عبور کند🔺. ✔️و هر کس که شب را بخواند 🔻در توبه کاران و بازگشت کنندگان به سوی خدا نوشته می شود، و قدیم و جدیدش می گردد🔺. ✔️⚫️و هر کس شب را نماز بخواند 🔻در از ندیمان خلیل خواهد بود🔺. ✔️⚫️و هر کس شب را به نماز بایستد در 🔻صف اول خواهد بود تا از همچون تند بادی بگذرد و بی مناقشه در حساب داخل گردد🔺. ✔️⚫️و هر کس از را بخواند 🔻هیچ فرشته ای را نمی کند مگر آنکه به مقام و منزلت او در نزد غبطه و می برد و به او پیشنهاد می شود که از هر کدام از درهای که می خواهی وارد شو🔺. ✔️⚫️و اگر کسی از را بخواند🔻 اگر هزار برابر زمین پر از باشد برابری با او نمی کند و از برابری او در مقابل این عمل بیشتر از هفتاد غلامی که از اولاد اسماعیل باشند و آزاد کند پاداش است🔺. ✔️⚫️و هر کس شب را نماز بخواند از برای🔻 او به شماره شنهای حسنات است که حسنه اش سنگین تر از ده برابر کوه خواهد بود🔺. ✔️ ⚫️و هر کس تمام به عبادت به سر برد در حالی که شریف را تلاوت کند و همه را به و و ذکر خدا باشد🔻 به قدری به او اجر داده می شود که کمترین مقدارش ان است که بریزد و پاک شود مانند روزی که از متولد شده و به شماره و درجات برای او است و از نور در او زنند، و تیرگیگناه و را از او برطرف سازند و او را از ایمن گردانند و بیزاری و برات آزادی از را به او عطا کنند و در زمره آن کسانی که از در امانند می شود 🔺 ☑️🔶و پروردگار به فرشتگان می فرماید: 💫🌸ای فرشتگان من! نظر کنید به بنده من، را به عبادت به جهت طلب خشنودی من به سر برد او را داخل در کنید و از برای او در آنجا هزار شهر است و در آن شهرها آنچه میل انسانها باشد مهیا و از آنچه چشم ها لذت می برند موجود است و سعادت هایی که به دل هیچ کس خطور نکرده است . بعلاوه آنچه از احترامات و افزونیها و تقرب و نزدیکی که برایش مهیا نموده ام.(🦋🌸) 🦋🌸📚ثواب الاعمال، ص 101-102
🌚🌟🌚🌟🌚🌟🌚🌟🌚🌟🌚🌟🌚🌟 ✴️در روایات آمده است که : متعالی، هنگام درهاى آسمانها را می‌گوشاید و مقرّبان به درگاه خداوند آیند و تسبیح و تهلیل و تکبیر گویند و نغمات ذکر ایشان عالم قدس را بگیرد و در این ساعت است 🔆⚜️ که خداوند هر از او خواسته شود مى‌کند و وقت انتشار برکات بر زمین است و آنگاه که نسیم از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد برآرد، 🦋آن ساعت درهاى باز شود و آن باد سحرگاهى با آن لطافت و راحت و لذت از جانب بهشت روان باشد🌻.
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_نوزدهم 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از #وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود
✍️ 💠 اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم ، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد شکسته بود که پاسخ اشک‌هایم را با داد و بیداد می‌داد :«این با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز وارد شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و رو کرده انبار باروت!» 💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، می‌بارید و مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام که گلویش را با تیغ بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید ؟» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش می‌کردم که تمنای دلم را شنید و امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» 💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!» 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم هستن، امشب به حرم (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» 💠 جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟» 💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از اومده!» نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بی‌غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریه‌اس، ولی فعلاً پیش ما می‌مونن!» 💠 به‌قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه‌هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی‌دریغ نوازشم می‌کرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه می‌لرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال می‌کردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این مست محبت این زن شده بودم. 💠 به پشت شانه‌هایم دست می‌کشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر در دلم شکست و زبانم پیش‌دستی کرد :«زینب!» از اعجاز امشب پس از سال‌ها نذر مادرم باورم شده و نیتی با (سلام‌الله‌علیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به وفا می‌کردم که در برابر چشمان مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم... ✍️نویسنده: ♥(✿-------------✿ฺ)♥️ @lovecafee ♥(✿-------------✿ฺ)♥️