بهشت ! بهشت !
#بهشت حرکت ...
بدو جا نمونی، بوفه هم سوار می کنیم...
بی چاره اونایی که هشت سال این فریادو شنیدن و جا موندن....
#شهادت
#شهید_محسن_حججیِ
🌹 @shahidesarboland🌹
ڪانال شهید سربلند
بهشت ! بهشت !
#بهشت حرکت ...
بدو جا نمونی، بوفه هم سوار می کنیم...
بی چاره اونایی که هشت سال این فریادو شنیدن و جا موندن😔....
#به_یاد_شهدای_8سال_دفاع_مقدس
#جانبازان
🌹 @shahidesarboland🌹
#حدیث
♥️ #پیامبراكرم (ص) به حضرت به #عزرائیل (ع) فرمودند:
🍃 آیا امتم سختی #مرگ را درک خواهد کرد. فرشته عرض کرد: بله .اشک از چهره مبارک خاتم الانبیا جاری شد.
🌺 خداوند متعال فرمودند:
ای محمد(ص) اگر امت تو بعد از هر نماز #آیتالکرسی را بخواند، وقت مرگ یک پایش در #دنیا و پای دیگرش در #بهشت خواهد بود.
أللَّـهُمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِکْ ألْـفَـرَج
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋
♥️استجابت دعای #حضرت_زهرا (س) در #نمازشب
حضرت زهرا (س) و انگشتر بهشتی💍
✍🏻روزى حضرت فاطمه زهراء (س) از پدر خود، رسول خدا (ص) تقاضاى يك انگشتر نمود
❣️پيامبر اسلام به دخترش فرمود: آيا مى خواهى تو را به چيزى كه از انگشتر بهتر است ، راهنمائى كنم ؟هر موقع كه #نمازشب را خواندى ، خواسته خود را از خداوند در خواست نما كه برآورده خواهد شد. پس چون حضرت زهراء (س) حاجت خود را از خداوند متعال طلب كرد،
🌸💫ندائى شنيد: اى فاطمه ! آنچه مى خواستى برآورده شد و هم اكنون زير #سجّاده جانماز مى باشد. حضرت زهراء سلام اللّه عليها، سجّاده را بلند نمود و انگشترى از ياقوت زير آن بود؛ برداشت و بسيار خوشحال گشت و خوابيد. در خواب ديد كه وارد بهشت شده است و سه ساختمان قصر زيبا، حضرت را جلب توجّه كرد؛ لذا سؤال نمود كه اين قصرها براى كيست ؟
✍️پاسخ شنيد: براى #فاطمه ، دختر #محمّد (ص) مى باشد، حضرت داخل يكى از آن قصرها شد كه بسيار مجهّز و زيبا بود، در اين ، بين چشمش به تختى افتاد كه سه پايه داشت ، سؤ ال نمود: چرا اين تخت سه پايه دارد؟ گفته شد: چون صاحبش از خداوند انگشترى خواست ؛ پس يكى از پايه هاى اين تخت براى او انگشترى ساخته شد. چون صبح شد، حضور پدرش رسول خدا آمد و جريان خوابش را بيان نمود، حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله فرمود: #فاطمه جان ! دنيا براى شما و پيروان شما آفريده نشده است ؛ بلكه آخرت براى شماها خواهد بود و #بهشت وعده گاه ما و شما مى باشد. و سپس افزود: اين دنيا ارزشى ندارد، بى وفا و از بين رفتنى است و غرورآور و فريبنده خواهد بود.
🍁✨هنگامى كه حضرت زهراء سلام اللّه عليها به منزل خويش آمد، آن انگشتر را زير جانمازش نهاد و از آن منصرف گرديد. و چون شب فرا رسيد خوابيد، در خواب ديد كه وارد بهشت شده است و همين كه عبورش در آن قصر به همان تخت افتاد، ديد كه بر چهار پايه استوار گشته است ، وقتى علّت را جويا شد. گفتند: صاحبش انگشتر را برگردانيد و تخت به همان حالت اوّليّه خود چهار پايه بازگشت.
✍🏻بحارالا نوار: ج 43، ص 47
🔆🔶🔆🔶🔆🔶🔆🔶🔆🔶🔆🔶🔆
📌از امیرالمومنین #علی علیه السلام نقل شده است:
✍🏻⚫️«هر کس #یک_دهم شب را به #نماز به سر برد در حالی که #نیتش فقط #خدا و طلب اجر الهی باشد، 🔻پروردگار به فرشتگان می فرماید: 🔸به عدد آنچه روییده می شود از برگ و دانه ها و درختان در این #شب، و به شماره تمام نی ها و شاخه های تازه، #اجر و #ثواب برای وی بنویسید.🔺
✔️⚫️و هر کس #یک_نهم شب را به #عبادت و #نمازشب مشغول باشد، خداوند #استجابت 10 #دعا را به او عطا می فرماید:🔻 و در #قیامت نامه اعمالش را به دست #راست وی خواهد داد.🔺
✔️⚫️و هر کس #یک_هشتم شب را به #نماز مشغول باشد خداوند پاداش 🔻یک #شهید شکیبای با اخلاص به او #عطا می کند و #شفاعت او ر ا درباره اهل خانه اش می پذیرد🔺.
✔️⚫️هر فرد که #یک_هفتم شب را #نماز بخواند🔻 با #چهره ای نورانی چون ماه #شب_چهارده از #قبر خود خارج می شود تا از #صراط با جماعتی که در #امانند عبور کند🔺.
✔️و هر کس که #یک_ششم شب را #نماز بخواند 🔻در #زمره توبه کاران و بازگشت کنندگان به سوی خدا نوشته می شود، و #گناهان قدیم و جدیدش #آمرزیده می گردد🔺.
✔️⚫️و هر کس #یک_پنجم شب را نماز بخواند 🔻در #بهشت از ندیمان #ابراهیم خلیل خواهد بود🔺.
✔️⚫️و هر کس #یک_چهارم شب را به نماز بایستد در 🔻صف اول #رستگاران خواهد بود تا از #صراط همچون تند بادی بگذرد و بی مناقشه در حساب داخل #بهشت گردد🔺.
✔️⚫️و هر کس #یک_سوم از #شب را #نماز بخواند 🔻هیچ فرشته ای را #ملاقات نمی کند مگر آنکه به مقام و منزلت او در نزد #پروردگار غبطه و #حسرت می برد و به او پیشنهاد می شود که از هر کدام از درهای #هشتگانه_بهشت که می خواهی وارد شو🔺.
✔️⚫️و اگر کسی #نیمی از #شب را #نماز بخواند🔻 اگر #هفتاد هزار برابر زمین پر از #طلا باشد برابری با #اجر او نمی کند و از برابری او در مقابل این عمل بیشتر از هفتاد غلامی که از اولاد اسماعیل باشند و آزاد کند پاداش است🔺.
✔️⚫️و هر کس #دو_سوم شب را نماز بخواند از برای🔻 او به شماره شنهای #بیابان حسنات است که #کمترین حسنه اش سنگین تر از ده برابر کوه #احد خواهد بود🔺.
✔️ ⚫️و هر کس #یک_شب تمام به عبادت به سر برد در حالی که #قرآن شریف را تلاوت کند و همه #شب را به #رکوع و #سجود و ذکر خدا باشد🔻 به قدری به او اجر داده می شود که کمترین مقدارش ان است که #گناهانش بریزد و پاک شود مانند روزی که از #مادر متولد شده و به شماره #تمام_حسنات و درجات برای او #پاداش است و #مشعلی از نور در #قبر او زنند، و تیرگیگناه و #حسد را از #قلب او برطرف سازند و او را از #عذاب_قبر ایمن گردانند و بیزاری و برات آزادی از #جهنم را به او عطا کنند و در زمره آن کسانی که از #عذاب_الهی در امانند #محشور می شود 🔺
☑️🔶و پروردگار به فرشتگان می فرماید:
💫🌸ای فرشتگان من! نظر کنید به بنده من، #شبی را به عبادت به جهت طلب خشنودی من به سر برد او را داخل در #فردوس کنید و از برای او در آنجا هزار شهر است و در آن شهرها آنچه میل انسانها باشد مهیا و از آنچه چشم ها لذت می برند موجود است و سعادت هایی که به دل هیچ کس خطور نکرده است . بعلاوه آنچه از احترامات و افزونیها و تقرب و نزدیکی که برایش مهیا نموده ام.(🦋🌸)
🦋🌸📚ثواب الاعمال، ص 101-102
🌚🌟🌚🌟🌚🌟🌚🌟🌚🌟🌚🌟🌚🌟
✴️در روایات آمده است که :
#خداوند متعالی، هنگام #سحر درهاى آسمانها را میگوشاید و مقرّبان به درگاه خداوند آیند و تسبیح و تهلیل و تکبیر گویند و نغمات ذکر ایشان عالم قدس را بگیرد و در این ساعت است
🔆⚜️ که خداوند هر #حاجتى از او خواسته شود #اجابت مىکند و وقت انتشار برکات بر زمین است و آنگاه که نسیم #سحر از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد برآرد،
🦋آن ساعت درهاى #بهشت باز شود و آن باد سحرگاهى با آن لطافت و راحت و لذت از جانب بهشت #عَدَن روان باشد🌻.
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_نوزدهم 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از #وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیستم
💠 اشکم تمام نمیشد و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره #ترکیه، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم #ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!»
حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره #خنجر سعد در قلبش نشست که بیاختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد #صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد :«این #تکفیری با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز #عراق وارد #سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و #داریا رو کرده انبار باروت!»
💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت میکشیدم به این مرد #نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، #خون میبارید و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیدهام که گلویش را با تیغ #غیرت بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید #حرم؟»
با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و #مردانه امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!»
💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظهای که در #آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم.
دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل میشد. هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شببوها در هوا میرقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!»
💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنهسازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟»
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این #غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم #شیعه هستن، امشب #وهابیها به حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانوادهشون!»
💠 جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره #غربت این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم که دستی چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
مصطفی کمی عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟»
💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از #ایران اومده!»
نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بیغیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریهاس، ولی فعلاً پیش ما میمونن!»
💠 بهقدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش #مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانههایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.
او بیدریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این #بهشت مست محبت این زن شده بودم.
💠 به پشت شانههایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر #زینبیه در دلم شکست و زبانم پیشدستی کرد :«زینب!»
از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم باورم شده و نیتی با #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به #نذرم وفا میکردم که در برابر چشمان #نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
@lovecafee
♥(✿-------------✿ฺ)♥️