eitaa logo
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
991 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
83 فایل
❏بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْڪِھ‌اِعجٰآزمیڪُنَد•• ❍چِہ‌میشَۅدبـٰاآمَدَنت‌این‌ پـٰآییزرابَھـٰارکُنۍآقـٰاۍقَلبَم +شرط؟! _اگربرای‌خداست‌چراشرط...؟:)🔗🌿 @alaahasan_na !.....آیدی‌جهت‌تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_دوم 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و ب
✍️ 💠 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این تو هم کنارم باشی!» سقوط به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه بودیم. 💠 از فرودگاه اردن تا مرز کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از شهر لذت می‌برد. 💠 در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 💠 بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و کردم :«اینجا کجاس منو آوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« هستی؟» 💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً هستی، نه؟» و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»... ✍️نویسنده: 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارزو 26.mp3
7.73M
۲۶ هرچی آرزومند تری؛ "فقــــیر تــــری" برای رسیدن به آرزوهات تـلاش کن، امـــا؛ بهشون تکــیه نَـدِه! اگه بهشون نرسی...زمین میخوریـا. 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
🌹بسم الله النور🌹
1_916746311.mp3
21.59M
صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ظهور سرعت مناسب برای قرائت روزانه
🔅 امام على عليه السلام: 💠 هرگاه گناهى مرتكب شدى، به محو آن با توبه بشتاب ❇️ إنْ قارَفْتَ سَيّئةً فعَجِّلْ مَحْوَها بالتَّوبةِ 📚 تحف العقول صفحه ۸۱ 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
🌹|شهید مهدی قاضی خانی ✍️ کمک کردن ▫️همیشه می‌گفت با کمک کردن به تو از گناهام کم می‌شه. گاهی که جر و بحثی بینمون می‌شد، سکوت می‌کردم تا حرفاشو بزنه و عصبانیتش بخوابه... بعدش از خونه می‌زد بیرون و واسم پیام عاشقونه می‌فرستاد یا اینکه از شیرینی فروشی محل شیرینی می‌خرید و یه شاخه گل هم می‌گذاشت روش و می‌آورد برام... خیلی اهل شوخی بود. گاهی وقت‌ها جلو عمه‌اش منو می‌بوسید. مادرش می‌گفت: این کارا چیه! خجالت بکش. عمه‌ات نشسته! می‌گفت: مگه چیه مادر من؟ باید همه بفهمن من زنمو دوست دارم. همه اون چه که تو زندگیم اهمیت پیدا می‌کرد، وابسته به رضایت و خوشحالی مهدی بود؛ یعنی واسه من همه چیز با اون تعریف می‎شد. مهدی مثل یه دریا بود. 📚 راوی: همسر شهید مدافع حرم 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
در پاسخ به یاوه‌گویی‌های عالم اهل‌سنت و توهین به ائمه 📛 ‏گرگیج در تریبون نمازجمعه ۱۹ آذر: اگر کسی خلافت عمر را نپذیرد، نمی‌تواند از حلال زاده بودن ۹ امام شیعه دفاع کند.((نعوذبالله)) ❇️ پاسخ ❶⇦ اولا حضرت شهربانو نه کنیزِ هدیه به امام حسین عليه السلام بود و ونه توسط عمر به نکاح امام حسین (ع) درآمده. بلکه ازدواج رسمی بود. اسراء فتح ایران ابتدا توسط امام علی آزاد شدند و سپس ازدواج رسماً صورت گرفت که طبق عقیده شیعیان خطبه عقد مولای ما امام حسین با شهربانو به دستور امیرالمومنین و توسط جناب حذیفه از شیعیان آن حضرت خوانده شد. (الدرُّ النظیم فی مناقب الائمة اللهامیم/مناقب آل ابی‌طالب) ❷⇦ ثانیا بالفرض کنیز بوده باشد، برحسب فقه صحیح اسلام هر غنیمتی[اموال منقوله،کنیز وجواری،اراضی] که تحت حاکمیت ظالمین از مشرکین گرفته شود،اساساً ملک امام معصوم است. 👇امام مالک کل عالم است و اگر غاصبی چیزی به ایشان ببخشد ملکیت ایشان به خاطر هدیه توسط غاصب نیست. 👇 معاوية بن وهب گويد: به امام صادق عرض كردم: اگر امام افراد را به سريّه بفرستد و غنيمت‌هايى به دست آورند، چگونه تقسيم مى‌شود؟ فرمود: اگر به فرماندهى كسى كه امام او را منصوب فرموده است جنگيده‌اند، بايد يك پنجم كه سهم خدا و رسول است جدا شود و چهار پنجم آن را بين خودشان تقسيم كنند. و اگر در آن جنگ به جنگ مشركان نرفته‌اند، هرچه غنيمت گرفته‌اند براى امام عليه السّلام است و هرطور دوست بدارد با آن رفتار مى‌كند. 📗الکافي ج ۵، ص ۴۳ ✔️لذا برفرض کنیز بودن مادر زین العابدین (ع)، وۍ ملک اهل بیت بوده وعمر بن خطاب مدخلی در ملکیّت وی نداشت که با سلب مشروعیت خلافتش، نکاح امام حسین با شهربانو ابطال شود. لذا سخن گرگیج یک افترای بی سر وته است والزام او از اساس منقوض است‌. ❸⇦ ثالثا کجای فقه اهل‌سنت عاقد باید عادل باشد؟ آیا عاقد فاسد عقدش باطل است؟ 👈طبق نظر بسیاری از علمای شیعه و اهل سنت، می توان کافر را از یک مسلمان وکیل کرد، تا از طرف او عقد نکاح یا... را انجام دهد! پس استدلال آقای گرگیج در مورد اینکه چون خلیفه دوم حضرت شهربانو را به عقد سيد الشهدا در آورده است پس خلافت او شرعی است، نه تنها دلالت بر خلافت ندارد، بلکه این عمل الزاما حتی نمی‌تواند دلالت بر اسلام شخص وکیل داشته باشد! (زكريا الأنصاري، أسنى المطالب في شرح روض الطالب، ج ۲، ص ۲۹۵/ سید یزدی، العروة الوثقی، ج۲، ص۲۰۹). ❌ توهین به اهلبیت عادت نواصب است. قطعا با چنین مطالبی نمی‌توانید مشکل غاصب بودن خلفایتان را حل و آنها را مشروع کنید. ⚠️ماجرا نباید با یک عذر خواهی ساده تمام شود... با هتاکان به اهل بیت علیهم السلام باید وفق قانون برخورد صورت گیرد این تحرکات وحدت شکن در آستانه فاطمیه آن هم از سوی فردی که سابقه سخنان این چنینی دارد مشکوک و جای مداقه توسط مسئولان ذی ربط دارد! ☆○═════════┅┄‌ 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Z A: 🌹 سلام علیکم ✋ 🍎هیچ آغـازی 💞زیبــاتـر از ســلام 🍎وهیچ آرزویی 💞ارزشـمنـد تــر از 🍎ســلامتی نیست 💞هــر دو تقــدیم شمــا ســلام صبحتون بخیر☕️ ✍تهیه و تنظیم :عاشوری 🍁🍂🌸🍂🍁🌺 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سلام علیکم ✋ 🌺 ✨خدایا 🤲 🌺در آخرین چهارشنبه پاییز ✨ فراوانی و برکت 🌺آرامش و سعادت ✨را به همه هم گروهی های 🌺عزیزم ارزانی دار ✨بارالها🤲 🌺دل همه ی هموطنانم را شاد ✨لبهاشون را خندون 🌺روزی هاشون را فراوون ✨رویاهاشون را محقق گردان🤲 آمیـــن...🤲 ✍تهیه و تنظیم :عاشوری 🍁🍂🌸🍂🍁🌺🍁🍂🌸🍂🍁 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگرخوندی لطف کن برای همه گروهابفرست --------------------------------------------------------- 💚برخاتم انبیاء محمد مصطفی(ص)صلوات --------------------------------------------------------- 💚بر فاطمه زهرا(س)بی بی دو عالم صلوات --------------------------------------------------------- 💚برعلی(ع)شیرخداحیدرکرّارصلوات --------------------------------------------------------- 🤍بر قامت امام حسن و امام حسین صلوات --------------------------------------------------------- 🤍بر قامت رعنای مهدی(ع)صلوات --------------------------------------------------------- 🤍بر چهره دلربای مهدی(ع) صلوات --------------------------------------------------------- ❤️برسجاده پرزنورمهدی(ع) صلوات --------------------------------------------------------- ❤️بریازده امام قبل مهدی(ع)صلوات --------------------------------------------------------- ❤️برنرجس خاتون(ع) مادرپاکش صلوات --------------------------------------------------------- به خاطر ثوابش هم که شده منتشر کنید 🙏🙏🙏 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارزو 27.mp3
3.57M
۲۷ آرزوهــا موتور حرکـت ما به سمت آینده هستند. پس چرا خیلی از ما؛ علیرغم داشتن آرزوهای زیاد، باز هم دچار تنــش، اضطراب و یا ناامیدی میشیم. 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راستی فاطمیه امد باز🖤🖤 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
مادرم...............😭😭🖤 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
54.mp3
2.63M
🔶دو شاه کلید در زندگی 1️⃣ نماز اول وقت 2️⃣ توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها سلام الله علیها 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
مادرم...............😭😭🖤 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
🌸امشب گمان کنم نرود سمت کربلا 🌸حالش بد است مادرمان رو به قبله است 🍃🌸صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین.. 🦋🦋🦋🦋🦋 @𝑳𝒐𝒗𝒆 𝑪𝒂𝒇𝒆 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
1_916746311.mp3
21.59M
صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ظهور سرعت مناسب برای قرائت روزانه
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سوم 💠 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در
✍️ 💠 انگار گناه و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندش‌آور پرخاش کرد :«هر وقت این رو طلاق دادی، برگرد!» در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر می‌شد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین می‌کوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. 💠 سعد زیر لب به ولید ناسزا می‌گفت و من نمی‌دانستم چرا در ایام آواره اینجا شده‌ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمی‌بری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟» صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر می‌دانست که به‌جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو می‌دونن!» 💠 از روز نخست می‌دانستم سعد است، او هم از من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه می‌کردیم. حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 💠 همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت رو به زانو دربیاریم!» 💠 او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های و می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این بود، نه مبارزه! ترسیده بودم، از نگاه مرد که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای هم که شده برمی‌گشت. از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 💠 قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم !» باورم نمی‌شد مردی که بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 💠 چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 💠 سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم... ✍️نویسنده: