eitaa logo
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
9.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
5.5هزار ویدیو
50 فایل
روزانه #تفسیری کوتاه از آیات کلام‌الله مجید رو باهم مرور میکنیم (به ترتیب از اول قرآن😍) ‌ ‌🟢 مجموعه تبلیغات بعثت👇 eitaa.com/joinchat/304153330C2ebf875a87 تبلیغات ارزان و پربازده👆👆 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
امام حسین (ع) می‌فرمایند: 💢 إيّاكَ أن تَكونَ مِمَّن يَخافُ عَلَى العِبادِ مِن ذُنوبِهِم وَ يَأمَنُ العُقوبَةَ مِن ذَنبِهِ. ⚡️ مبادا تو از كسانى باشى كه به سبب گناهانِ بندگان خدا، بر آنان بيمناك است، ولى از سزاى گناه خويش، آسوده خاطر است. 📚 (تحف العقول، ص ۲۳۹) ✨✨✨✨✨ ✍ بعضی‌ها هستند تو خیابون که راه میرن همش به مردم بد و بیراه میگن، و به منکراتِ مردم گیر میدن: ⁉️ چرا این نزول میگیره؟ ⁉️ چرا این گرونفروشی میکنه؟ ⁉️ چرا این حجاب و رعایت نمیکنه؟ ⁉️ چرا این با نامحرم حرف زد؟ ⁉️ چرا... 😠😡😤 خلاصه اینکه همش دارن منکراتِ مردم رو فریاد میزنن، اما اصلاً خوشون رو نمی‌بینند.☝️ 👌 بله، مومن غیوره، یعنی داره. این خیلی خوبه که آدم وقتی در جامعه میبینه، غیرت دینی داشته باشه و ناراحت بشه.😔 باید هم اینطور باشه... ☝️ ولی به شرط اینکه اول از همه خودش رو ببینه و از منکراتِ خودش ناراحت بشه. ✅️ اوّل از همه، از خودش دلش بسوزه، و به خودش بزنه، بعد دیگران. ❌ نه اینکه به مردم گیر بده، و بعد خودش هر کاری خواست بکنه. به قول شاعر: شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر لحظه به دام دگری پابستی گفتا شیخا، من آنچه گویی هستم آیا تو چنان که مینمایی هستی؟ ☝️ بدتر از همه اینه که، به یه گناهی که یه نفر انجام داده گیر بده، و بعد خودش همون گناه رو انجام بده. اینجاست که قرآن می‌فرماید: 🕋 یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ (صف/۲) ⚡️ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چرا سخنی می‌گویید که خودتان عمل نمی‌کنید؟!  ‌‌🏴اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🏴 ♡°•°━°•°━━^━━°•°━°•°♡ ✔️|^ @QURAN_SOUND114
🌷شهادتت مبارک خوش غیرت‌!! 🌹شهید حمیدرضا الداغی🌹 ▫️شهادت ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ ▫️سبزوار. هنگام دفاع از دختر ایرانی دختری با پوشش نامناسب در خیابان حاضر می شود... گرگ های انسان نما به او طمع می کنند و می خواهند او را بربایند... جوانمردی سر می رسد و با اهدای جان خود، آن دختر را نجات می دهد... اگر آن دختر حجاب درستی میداشت، این جوان به شهادت می رسید؟! اگر رسانه ها در طول این سالها اینقدر غیرت را سرکوب نمی کردند، این جوانمرد دست تنها می ماند و باز هم به شهادت می رسید؟! مصونیت است ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به... به این آهنگ قشنگ... ماشاالله دلاور سید علی لب تر کند، جان را فدایش میکنم... جان را دمادم، غرق در شور صدایش میکنم... ⏪چشم منافقین رو بترکونید با نشر حداکثری این کلیپ زیبا👆 خوشنودی آقا صلوات ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دشمن قبل از اینکه حجاب زن رو نشانه بره، غیرت مرد رو نشانه رفته! ▫️ حجت الاسلام و المسلمین عالی ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرزندان خود را از کودکی با حیا آشنا میکنیم، چرا که میوه‌اش در دختران و در پسران‌مان خواهد شد ‌‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
15.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥هشدار به الهام علی‌اف که از شبکه بین‌المللی سحر پخش شد 🔹 «ای اسرائیل! چشمانت را باز کن، این ارتش ایران است. ما از ارس عبور می کنیم». 🇮🇷🇮🇷 ‌‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
۱ ☘ 💥قسمت سی ام : شروع جنگ ۱ ✔️ راوی : تقی مسگرها 🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند. سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم. با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام. 🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم. موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟! گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب. هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دست هدسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد. 🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد! يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. 🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت. از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟ من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد! قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند. 🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از ميخواستم كه وقتي با دشمنان و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه رو نصيبم كنه! ديگه تحمل رو ندارم! 🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد. بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر. 🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند. آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد. 🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند. با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند. 🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله جلوي درب همان خانه منفجر شد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. 🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي را خوانديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم