#با_شهدا
🔸یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
🔹تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟»
🔸قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.
🌹شهيد ستاری به روايت همسر
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
«تقسیم شیرینیهای زندگی با زن و بچه»
خانوادهداری شهید سید مرتضی آوینی
شبهای جمعه #با_شهدا - ۴۱
جعبه شیرینی رو گرفتم جلوش. یکی برداشت و گفت: میتونم یکی دیگه برادرم؟ گفتم: البته سید جون؛ این چه حرفیه؟ برداشت ولی هیچکدوم رو نخورد.
کار همیشگیاش بود؛ هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش میکردند، برمیداشت، اما نمیخورد.
میگفت: «میبرم با خانوم و بچههام میخورم. شما هم این کار رو بکنید! اینکه آدم شیرینیهای زندگیش رو با زن و بچهاش تقسیم کنه، خیلی توی زندگیش تأثیر میذاره»
📚 کتاب «شهید آوینی»: ۲۱
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
➥ @Qaraati313_ir