eitaa logo
دوستداران استاد قرائتی
69.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
4 فایل
《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ》 ✍ارائه گلچینی از بیانات؛ سخنرانی‌ها و کلیپ های استاد قرائتی 💠خادم کانال: @abozar_zaman 💥این‌کانال توسط هواداران استاد اداره می‌شود 💠تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/2574319627C71f3adb31c
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 حج مقبول ✍شخصی به نام عبدالجبار مستوفی به حج می‌رفت. او هزار دینار زر همراه خود داشت. روزی از کوچه‌ای در رد می‌شد که اتفاقاً به خرابه‌ای رسید. زنی را دید که در آن جا جست و جو می‌کرد و دنبال چیزی بود. ناگاه در گوشه‌ای مرغ مرده‌ای را دید، آن را زیر چادر گرفت و از آن خرابه دور شد. عبدالجبار با خود گفت: همانا این زن احتیاج دارد، باید ببینم که وضع او چگونه است؟ در عقب او رفت تا این که زن داخل خانه‌ای شد. کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: ای مادر! برای ما چه آورده‌ای که از گرسنگی هلاک شدیم؟ زن گفت: مرغی آورده‌ام تا برای شما بریان کنم. عبدالجبار چون این سخن را شنید، گریست و از آن زن احوالش را پرسید. گفتند: زن عبداللَّه بن زید علوی است. شوهرش را کشته و کودکانش را کرده است. مروت خاندان رسالت وی را نمی‌گذارد که از کسی چیزی طلب کند. عبدالجبار با خود گفت: اگر خواهی کرد، تو این است. آن هزار دینار زر از میان باز کرد و به آن خانه رفت و کیسه زر را به زن داده، باز گشت. و خودش در آن سال در کوفه ماند و به سقایی مشغول شد. چون حاجیان مراجعه کردند و به کوفه نزدیک شدند، مردمان به استقبال آنان رفتند. عبدالجبار نیز رفت. چون نزدیک قافله رسید، شتر سواری جلو آمد و بر وی سلام کرد و گفت: ای خواجه عبدالجبار! از آن روز که در عرفات هزار دینار به من سپرده‌ای تو را می‌جویم، زر خود را بستان و ده هزار دینار به وی داد و ناپدید شد. آوازی برآمد که ای عبدالجبار! هزار دینار در راه ما بذل کردی، ده هزار دینارست فرستادیم و فرشته‌ای را به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشی که برای بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکاری به درگاه ما ضایع نیست. 📚مصابیح القلوب، ص 280 و 281؛ الرسالة العلیة، ص 94 و 95؛ ریاحین، ج 2، ص 149 ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨ 🏴 یکی دیگر از آن 72 نفر ✍حُرّ بْن یَزید ریاحی، یكی از مشهورترین جنگاوران بود. عبیدالله بن زیاد چون از حرکت امام حسین(ع) به سوی آگاه شد، حر را که از بزرگان و رؤسای قوم خود در کوفه بود به حضور طلبید و او را به فرماندهی سپاهی با به هزار سوار نصب کرد و به رویارویی امام حسین(ع) فرستاد. ✅ندایی که حُر شنید از حر روایت کرده‌اند که هنگامی که از قصر ابن زیاد در خارج شدم تا به سمت حسین بن علی(ع) حرکت کنم، سه بار ندایی را پشت سرم شنیدم که می‌گفت: «ای حرّ! تو را به بهشت بشارت باد». او می‌گوید که به پشت سر نگریستم و کسی را ندیدم؛ با خود گفتم: «به خدا قسم، این بشارت نیست؛ چگونه بشارت باشد در حالی که من راهی جنگ با حسین بن علی(ع) هستم.» او این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت حسین بن علی(ع) رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام(ع) به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته‌ای 📚نفس المهموم، ص231 رودررویی با حسین بن علی(ع) امام حسین(ع) در ذی حُسم با حرّ و سپاهش روبه رو شد. تصریح منابع بر آن است که حرّ نه برای جنگ بلکه صرفاً برای انتقال امام نزد ابن زیاد اعزام شده بود و از این‌رو با سپاهیانش رودرروی توقفگاه کاروان امام صف‌آرایی کرد. حر به امام(ع) گفت:"من مأمور به جنگ با شما نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم، پس اگر شما از آمدن خودداری می‌کنید راهی را در پیش گیر که نه تو را به کوفه برساند و نه به مدینه؛ تا من نامه‌ای برای عبیدالله بنویسم؛ شما هم در صورت تمایل نامه‌ای به یزید بنویسید، تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد؛ و در پیش من این کار بهتر است از آنکه به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم." 📚بلاذری، ج2، ص472ـ473 ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e