🔅#پندانه
✍️ دو خاطره متفاوت از گمشدن مداد سیاه در مدرسه
🔻مرد اول میگفت:
🔹چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت بیمسئولیت و بیحواس هستم.
🔸آنقدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچوقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم.
🔹روز بعد نقشهام را عملی کردم. هر روز یکیدو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم.
🔸ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم، ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم.
🔹بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم.
🔸خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم!
🔻مرد دوم میگفت:
🔹دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم:
مداد سیاهم را گم کردم.
🔸مادرم گفت:
خب چه کار کردی بدون مداد؟
🔹گفتم:
از دوستم مداد گرفتم.
🔸مادرم گفت:
خوبه. دوستت ازت چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟
🔹گفتم:
نه. چیزی از من نخواست.
🔸مادرم گفت:
پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟
🔹گفتم:
چگونه نیکی کنم؟
🔸مادرم گفت:
دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود، میدهی و بعد از پایان درس عپس میگیری.
🔹خیلی شادمان شدم و بعد از عملیکردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم. آنقدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم.
🔸با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم. به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند.
🔹حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
https://telegram.me/joinchat/AAAAAE7XYciaiM_s4AlFoQ
🔅#پندانه
✍️ آخر به همان نقطه رسیدیم که بودیم
🔹یک ﺗﺎﺟﺮ خارجی ﻧﺰﺩﯾﮏ ﯾﮏ ماهیگیر ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎهیگیری ﺍﺯ ﺑﻐﻠﺶ ﺭﺩ ﺷﺪ و ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻰ در آن ﺑﻮﺩ!
🔸ﺍﺯ ماهیگیر ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ تا ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻯ؟
🔹ماهیگیر:
ﻣﺪﺕ ﺧﯿﻠﻰ ﮐﻤﻰ!
🔸ﺗﺎﺟﺮ:
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺻﺒﺮ ﻧﮑﺮﺩﻯ ﺗﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎﻫﻰ ﮔﯿﺮﺕ ﺑﯿﺎﺩ؟
🔹ماهیگیر:
ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﻡ ﮐﺎﻓﯿﻪ!
🔸ﺗﺎﺟﺮ:
ﺑﻘﯿﻪ ﻭﻗﺘﺖ ﺭﻭ ﭼﯿﮑﺎﺭ میکنی؟
🔹ماهیگیر:
ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ میخوابم. ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎهیگیری میکنم. ﺑﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎﻡ ﺑﺎﺯﻯ میکنم. ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﺧﻮﺵ میگذرونم. ﺑﻌﺪ میرم ﺗﻮ ﺩﻫﮑﺪﻩ با دوستام میچرخم. ﺧﻼﺻﻪ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺯﻧﺪگی.
🔸ﺗﺎﺟﺮ:
ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻭ میتونم ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ. ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎهیگیری کنی. ﺍﻭنوقت میتونی ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺰﺭگتر ﺑﺨﺮﻯ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻭﻥ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺎﯾﻖ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﻌﺪﺍ ﺍﺿﺎﻓﻪ کنی. اونوقت ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎهیگیری ﺩﺍﺭﻯ.
🔹ماهیگیر:
ﺧﺐ! ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟
🔸ﺗﺎﺟﺮ:
بهجای ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻫﻰﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﻰ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﺸﺘﺮیها میدی ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﺎﺭﻭﺑﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ میکنی.
🔹ﺑﻌﺪﺵ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪﺍﺗﺶ ﻧﻈﺎﺭﺕ میکنی. ﺍﯾﻦ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺗﺮﮎ میکنی ﻭ میری کشورهای دیگه. ﺍﻭﻧﺠﺎست ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﻯ مهمتر ﻫﻢ میزنی.
🔸ماهیگیر:
ﺍﻣﺎ این کار ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ میکشه؟
🔹ﺗﺎﺟﺮ:
۱۵ ﺗﺎ ۲٠ ﺳﺎﻝ.
🔸ماهیگیر:
ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ ﺁﻗﺎ؟
🔹ﺗﺎﺟﺮ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﻫﻤﯿﻨﻪ. ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﮐﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻭﻣﺪ، میری ﻭ ﺳﻬﺎﻡ ﺷﺮﮐﺘﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﯿﻠﻰ ﺑﺎﻻ میفروشی. ﺍین کار ﻣﯿﻠﯿﻮنها ﺩﻻﺭ ﺑﺮﺍﺕ ﻋﺎﯾﺪﻯ ﺩﺍﺭه.
🔸ماهیگیر:
ﻣﯿﻠﯿﻮنها ﺩﻻﺭ؟ ﺧﺐ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟
🔹ﺗﺎﺟﺮ:
ﺍﻭنوقت ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ میشی و میری ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺳﺎﺣﻠﻰ ﮐﻮﭼﯿﮏ. ﺟﺎﯾﻰ ﮐﻪ میتونی ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻰ. ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎهیگیری ﮐﻨﻰ و ﺑﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺖ ﺧﻮﺵ ﺑﺎشی.
🔸ماهیگیر ﻧﮕﺎﻫﯽ به ﺗﺎﺟﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺐ ﻣﻦ ﺍﻻﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ همین کار رو میکنم.
◽ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﭼﻮ ﭘﺮﮔﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ
◽ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﻄﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
✍مردی مادر پیری داشت که همیشه از دست مادرش مینالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی و راه رفتن ضعف داشت. مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چارهای به او نشان دهد.
شیخ به او گفت: مادر توست و مراقبت از او وظیفه توست، او تو را بزرگ کرده و از تو مراقبت کرده. الان وظیفه توست که از او مراقبت کنی.مرد گفت: دهها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیدهام، هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از آن برایش کردهام و دیگر نمیتوانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم.
شیخ بعد از شنیدن سخنان فرزند مدعی به او گفت: تفاوتی مهم بین مراقبت کردن تو و مراقبت کردن مادرت وجود دارد و آن این است که مادرت تو را برای ادامه زندگی بزرگ و مراقبت کرده و تو از او مراقبت میکنی به امید روزی که بمیرد. پس تا عمر داری هر کاری برایش کنی نمیتوانی زحمات او را جبران کنی.
🔰قدر پدر و مادرمان را تا زنده هستند بدانیم و از آنها با حس محبت نگهداری کنیم نه با حس اجبار. راستی! اگر آنها زنده هستند همین الان فرصت خوبی است که حتی با یک تماس هم که شده جویای احوال آنها شویم.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
🔅 #پندانه
✍️ چند وقت دیگه مشکل امروزت برات خندهداره
🔹عروسکی که در پنجسالگی خراب شد و کلی غصهاش را خوردیم، در ۱٠سالگی دیگر اصلا مهم نیست.
🔸نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر بهخاطرش اشک ریختیم و روزگارمان را تلخ کرد، در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است.
🔹آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر بهخاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیایمان ویران شد، در ۳٠سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور شده که حتی ناراحتمان هم نمیکند.
🔸چکی که برای پاسکردنش در ۳٠سالگی آنقدر استرس و بیخوابی کشیدیم، در ۴٠سالگی یک کاغذپاره بیارزش و فراموششده است.
🔹پس یقین داشته باش که مشکل امروزت، اینقدرها هم که فکر میکنی، بزرگ نیست. این یکی هم حل میشود، میگذرد و تمام میشود.
🔹غصهخوردن برای این یکی هم همانقدر احمقانه است که در ۳٠سالگی برای خرابشدن عروسک پنجسالگیات غصه بخوری!
🔸شک نکن که همه مشکلات، همان عروسک پنجسالگی است.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
✅به ناخدای کشتی زندگیات اعتماد کن
✍زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند. کشتی چند روز آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد و موجهای هولناکی به راه انداخت. کشتی پر از آب شد. ترس همگان را فراگرفت و ناخدا گفت: همه در خطرند و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوند دارد.زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند و سر شوهر داد و بیداد کرد، اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بیشتر اعصابش خرد شد و او را به سردی و بیخیالی متهم کرد. شوهر با چشمان و روی درهمکشیده به زنش نگریست. خنجری بیرون آورد و بر گلوی زن گذاشت.
سپس در نهایت جدیت گفت:آیا از خنجر میترسی؟زن گفت: نه. شوهر گفت: چرا؟زن گفت: چون خنجر در دست کسی است که به او اطمینان دارم و دوستش دارم.شوهر تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند توست. این امواج هولناک را در دستان کسی میبینم که به او اطمینان دارم و دوستش دارم. آری! زمانی که امواج زندگی، تو را خسته و ملول کرد و طوفان، زندگی تو را فراگرفت، زمانی که همه چیز را علیه خود دیدی، نترس! زیرا خدایت تو را دوست دارد و اوست که بر همه طوفانهای زندگیات توانا و چیره است.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
🔅#پندانه
✍️ بین خدا و انسان هیچ فاصلهای نیست
🔹استادى از شاگردانش پرسید:
چرا ما وقتى عصبانى هستیم، داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند، صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
🔸شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
🔹استاد پرسید:
اینکه آرامشمان را از دست میدهیم، درست است، اما چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد میزنیم؟
🔸آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم، داد میزنیم؟
🔹شاگردان هر کدام جوابهایى دادند اما پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
🔸سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى اینکه فاصله را جبران کنند، مجبورند که داد بزنند.
🔹هرچه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
🔸سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند، چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه بهآرامى باهم صحبت میکنند، چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
🔹هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم باهم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
🔸سرانجام، حتى از نجواکردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامىست که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
💢 این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست. خدا حرف نمیزند اما همیشه صدایش را در همه وجودت میتوانی حس کنی. بین انسان و خدا هیچ فاصلهای نیست. میتوانی در اوج همه شلوغیها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
🔅 #پندانه
✍️ درون آدهاست که جایگاهشان را مشخص میکند
🔹در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنکفروشی نگاه میکرد.
🔸بادکنکفروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار میکردند، جذب خود میکرد.
🔹سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد.
🔸بادکنکها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.
🔹پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود!
🔸تا اینکه پس از لحظاتی به بادکنکفروش نزدیک شد و با تردید پرسید:
ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها میکردید آیا بالا میرفت؟
🔹مرد بادکنکفروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود، برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت.
🔸پس از لحظاتی گفت:
پسرم آن چیزی که سبب اوجگرفتن بادکنک میشود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد.
💢 زندگی هم همین طور است. چیزی که باعث رشد آدمها میشود رنگ و ظاهر آنها نیست. مهم درون آدمهاست که تعیینکننده مرتبه و جایگاهشان است و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشند، جایگاه والاتر و شایستهتری نصیبشان میشود.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
🔅#پندانه
✍️ نان از شغل خسیس خوردن به كه بار منت رئیس بردن
🔹وزیری با همان كبكبه و دبدبه و دستگاه وزارتی و غلامها و نوكرها داشت از جایی عبور میكرد.
🔸به مرد كناسی برخورد كرد كه داشت كناسی میكرد و مستراحی را خالی مینمود.
🔹كناس با خودش شعری را زمزمه میكرد. وزیر که سامعه خیلی قوی داشته، صدا به گوشش میرسد:
◽گرامی داشتم ای نفس از آنت
◽كه آسان بگذرد بر دل جهانت
🔸وزیر خندهاش گرفت كه این مرد دارد كناسی میكند و منت هم بر نفسش میگذارد كه من تو را محترم داشتم برای اینكه زندگی بر تو آسان بگذرد.
🔹دهنه اسب را كشید و آمد جلو گفت:
انصاف این است كه خیلی نفست را گرامی داشتهای! از این بهتر دیگر نمیشد كه چنین شغل شریفی انتخاب كردهای.
🔸مرد كناس، از هیكل و اوضاع و احوال شناخت كه این آقا وزیر است. پس گفت:
نان از شغل خسیس خوردن به كه بار منت رئیس بردن. همین كار من از كار تو بهتر است.
🔹وزیر از خجالت عرق كرد و رفت.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
https://telegram.me/joinchat/AAAAAE7XYciaiM_s4AlFoQ
✨﷽✨
#پندانه
🔴شیطانی که در کمین توست
✍پیرمردی به نام «مشهدی غفار» حدود ۱۲۰ سال پیش، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان، سالها اذان میگفت. پسر جوانی داشت که به پدرش میگفت: ای پدر! صدای من از تو سوزناکتر و دلنشینتر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره بروم و اذان بگویم.
پدر پیر میگفت:
فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست. من میترسم از آن بالا سقوط کنی، میخواهم همیشه زنده بمانی و اذان بگویی. تو جوان هستی، بگذار عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو.
از پسر اصرار بود و از پدر انکار!
روزی نزدیک ظهر، پدر پسر خود را بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را کنترل میکرد. دید پسرش هنگام اذان گاهی چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر میکند.
وقتی پایین آمد، به پسر جوانش گفت:
فرزندم من میدانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست. میدانم صدای تو دلنشینتر از صدای من است. هیچ پدری نیست بر کمالات و هنر فرزندش فخر نکند.
من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانی چون تو نیست و برای تو خیلی زود است.
آن بالا فقط صدای خوش جواب نمیدهد، نفسی کشته و پیر میخواهد که رام مؤذن باشد. تو جوانی و نفست هنوز سرکش است و طغیانگر، برای تو زود است این بالارفتن. به پایین مناره کفایت کن!
بدان همیشه همهٔ بالارفتنها بهسوی خدا نیست. چهبسا شیطان در بالاها کمین تو کرده است که در پایین اگر باشی، کاری با تو ندارد.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
🔅#پندانه
✍️ برکت در مال
🔹از بزرگى پرسیدند:
برکت در مال یعنی چه؟
🔸در پاسخ مثالی زد:
گوسفند در سال یکبار زایمان میکند و هر بار هم یک بره به دنیا میآورد.
🔹سگ در سال دوبار زایمان میکند و هر بار هم حداقل ششهفت بچه.
🔸بهطور طبیعی شما باید گلههای سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است ولی در واقع برعکس است.
🔹گلههای گوسفند را میبینید که یک یا دو سگ در کنار آنهاست.
🔸خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت.
🔹مال حرام اینگونه است. فزونی دارد ولی برکت ندارد. روی مفهوم «برکت در روزی» فکر کنیم.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
🔅#پندانه
✍️ تنبیه هوای نفس در تشییعجنازه
🔹در تشییعجنازه یکی از آشنایان ثروتمند برای رضای خدا و تنبیه نفس حاضر شدم. ندایی درونی مدام مرا یاد مرگ و نداشتن عمل صالح و کثرت گناهان میاندازد که حالت معنوی و صلوات عجیبی از رحمت الهی دارم.
🔸بهناگاه در آخر دفن کسی بلند ندا میدهد:
دوستان! برای نهار تالار... منتظرتان هستیم.
🔹هوای نفس و شیطان با یادآوری غذاهای لوکس که رسم میزبان ثروتمند است، مرا دوباره به دنیا مشغول میکند و با تداعی لذتی از دنیا، دوباره لذت اندیشه به مرگ را از من میگیرد.
🔸آری شیطان بهراستی چنین قصد دارد حالوهوای معنوی ما را در همه جا با ذکر دنیا از ما سَلب کند.
🔻در بحارالأنوار از امام باقر «علیهالسلام» آمده است:
💠 «دعوت به تشییعجنازه را بپذیر که مرگ و آخرت را به یاد تو میاندازد، و حضور در ولیمه را اگر همزمان با تشییعجنازه به آن دعوت شده بودی، نپذیر که ذکر دنیا و غفلت در آخرت، در آن است.»
🔸بهراستی که بدعتها چنین بهدست شیطان ما را از حقیقت فهم زندگیمان غافل میسازد. برای همین است که طبق حدیث نبوی در پنج امر اطعام جایز و نیک است:
🔹۱. خرید خانه؛ ۲. سفر حج؛ ۳. عروسی؛ ۴. تولد فرزند؛ ۵. ختنه فرزند ذکور.
🔸اگر دقت داشته باشیم در فوت و مرگ، اطعام جزو سنتهای نبوی نیست؛ چون باعث میشود هوای نفسمان ما را از بهرهوری از برکات معنوی تشییعجنازه محروم کند.
🔹از سوی دیگر در پنج مورد ذکرشدۀ اطعام، انسان میتواند هر زمان آمادگی داشت به آن اقدام کند؛ ولی مرگ بیخبر میآید و چهبسا در فقر انسان، انسان را گرفتار سازد.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
✅آنچه برای ما اتفاق میافتد، نتیجه اعمال خودمان است
✍عارف نامداری در بازار راه میرفت که مردی از پشتسر، بر گردن او نواخت. بهناگاه متوجه شد که او فلان عارف بزرگ و نامدار است. بسیار ناراحت شد و به دستوپای او افتاد.
عارف گفت:
من همان لحظه که بر گردنم زدی تو را حلال کردم. آنچه تو زدی، تو نبودی. من ساعتی پیش او را (خدا) ندیدم و معصیت او کردم و تو نیز مرا ندیدی و معصیت بر من کردی.
اگر من ساعتی پیش او را (خدا) دیده و معصیتش نکرده بودم، تو نیز مرا میدیدی و به اشتباه بر گردن من نمیزدی.
حضرت علی (علیهالسلام) میفرمایند: تَوَقُّوا الذُّنوبَ، فما مِن بَلِيَّةٍ و لا نَقصِ رِزقٍ إلاّ بذنبٍ، حتّى الخَدشِ و الكَبوَةِ و المُصيبَةِ؛ از گناهان دورى كنيد؛ زيرا هيچ بليّهاى رخ ندهد و هيچ رزقى كم نشود، مگر به سبب گناهى، حتى خراش برداشتن و به سر در آمدن و مصيبت.
📚 بحار الأنوار، ج۴۷، ص۳۵٠
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
🔴 ابزار تبلیغِ هر چیزی در دست حکمرانان است
✍روزی شاهعباس از مدرسه دینی ملاعبدالله در اصفهان بازدید کرد و دید کسی در آن ثبتنام نکرده است.
ناراحت شد و گفت:
چرا چنین است؟!
ملاعبدالله گفت:
خواهشی از تو دارم؛ یک روز هر کاری من میگویم انجام بده و هیچ سوالی نپرس.
شاه پذیرفت. روزی ملا سوار اسب شد و شاه جلوی او پیاده رفت.
مدتی در اماکن شلوغ شهر گشتند. دو روز بعد مدرسه شلوغ شد.
ملا به شاه گفت:
روزی که محبت کردی و پیاده رفتی و من سواره، ارزش علم را بر مردم شهر مشخص کردی و این مردم بر علم عاشق شده و ثبتنام کردند.
ابزار تبلیغِ هر چیزی در دست حکمرانان است. پادشاهان به هر چیزی بها دهند و به هر طرف میل کنند، مردم هم به همان طرف متمایل میشوند.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
🌼کار نیکی که با ریا انجام شود، تبدیل به شر میشود
✍دو مرد هندو گازر (لباسشوی) بودند که در رود سند لباسهای مردم را میشستند. آنان از منزل مردم لباسهایشان را میگرفتند، در رود سند میشستند و هنگام غروب بعد از خشکشدن تحویلشان میدادند. «پادرا» مرد خداترسی بود و هر از گاهی از جیب لباسها سکه یا اسکناسی مییافت. آن را کنار میگذاشت تا شب به صاحب آن تحویل دهد. اما «سونیل» مردی بود که اگر سکهای مییافت که صاحب آن ثروتمند بود، آن را برگشت نمیداد و فقط به فقرا برگشت میداد.
روزی پادرا در جیب شلواری سکهای یافت که لباس متعلق به مرد ثروتمندی بود. شب سکه را همراه لباس که برگشت داد، صاحب لباس پادرا را انعام بزرگی بخشید که پادرا با آن در بمبئی خانهای ۲۰متری خرید و از خیابان و گذرخوابی رها شد. سونیل از این اتفاق که برای پادرا افتاد، تصمیم گرفت کاری کند. روزی ثروتمندی در بمبئی لباسی به او داد و سونیل موقع برگشت از جیب خودش سکهای در جیب شلوار گذاشت و به صاحب شلوار گفت:این سکه را یادتان رفته بود. تا او نیز بتواند انعامی بگیرد. ولی داستان برعکس شد.
وقتی سکه را تحویل داد، مرد ثروتمند مچ دست او را گرفت و گفت:من ۱۰ سکه گم کردهام که تو یکی را دادی و مطمئن شدم بقیه هم در شلوارم مانده بود. باید بقیه را هم بدهی. و از سونیل شکایت کرده و بهجای دادن انعام، به جرم سرقت او را روانۀ زندان کرد.
🔺پادار به سونیل زمان بدرقهاش به زندان گفت:هرگز ریاکارانه و متظاهر به کار نیک مباش. بدان کار نیکی را که برای خدا نکنی، کار شری برای تو شده و دامان تو را خواهد گرفت.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
🔴 «کینه»
✍معلّم یک کودکستان به بچههاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچهها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵ سیب زمینى بود. معلّم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلّم از بچهها پرسید: «از این که سیب زمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟» بچهها از این که مجبور بودند سیب زمینیهاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند.
آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وقتی است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیب زمینی ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟» پس همیشه سعی کنیم کینه کسی رو به دل نگیریم بلکه به خوبیهای شخص بیشتر بیاندیشیم تا کینه ای از اون به دل بگیریم.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
https://telegram.me/joinchat/AAAAAE7XYciaiM_s4AlFoQ
🔅#پندانه
✍️ مراقب درخشش اهداف کاذب باش
🔹یک روز صبح که همراه با یک دوست در مسیری کوهستانی قدم میزدیم، چیزی را دیدیم که در افق میدرخشید.
🔸هرچند قصد داشتیم به یک دره برویم اما مسیرمان را عوض کردیم تا ببینیم آن درخشش از چیست؟!
🔹تقریبا یک ساعت در زیر آفتابی که مدام گرمتر میشد، راه رفتیم و هنگامی که به آن رسیدیم، فهمیدیم چیست.
🔸یک بطری خالی بود! شاید از چند سال پیش در آنجا افتاده بود. گردوغبار درونش متبلور شده بود.
🔹از آنجا که هوا بسیار گرمتر از یک ساعت قبل شده بود، تصمیم گرفتیم دیگر بهسمت دره نرویم.
💢 هنگام بازگشت به این موضوع فکر میکردم که در زندگیمان چند بار بهخاطر درخشش کاذب اهداف کوچک، از رسیدن به هدف اصلی خود بازماندهایم؟
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
🔅#پندانه
✍️ با خدا باش
🔹میخواستم خدا را نوازش کنم، ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن.
🔸خواستم دستان خدا را بگیرم، ندا آمد؛ دستان افتادهای را بگیر.
🔹خواستم چهره خداوند را ببینم، ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر.
🔸خواستم رنگ خدا را ببینم، ندا آمد؛ بیرنگی عارفان را بنگر.
🔹خواستم دست خدا را ببوسم، ندا آمد؛ دست کارگری را که درست کار میکند ببوس.
🔸خواستم به خانه خدا بروم، ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن.
🔹خواستم نور الهی را مشاهده کنم، ندا آمد؛ از پرخوری و شکم سیر فاصله بگیر.
🔸خواستم صبر خدا را ببینم، ندا آمد؛ بر زخمزبان بندگان صبر کن.
🔹خواستم خدا را یاد کنم، ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن.
🔸خواستم که دیگر نخواهم، ندا آمد؛ امورت را به او واگذار کن و برو.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
🔅#پندانه
✍️ حکمت معلم
🔹در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت:
سلام استاد آیا منو میشناسید؟
🔸معلّم بازنشسته جواب داد:
خیر عزیزم، فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
🔹داماد گفت:
آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سالها قبل، ساعت گرانقیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم.
🔸من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را ببرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در آن مدرسه هیچکس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
🔹استاد گفت:
باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
💢 تربیت و حکمت معلم، دانشآموز را بزرگ میکند.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
✍ روزگار چه خوب چه بد میگذره
🔹به پاهای خودت موقع راهرفتن نگاه کن؛ دائما یکی جلو هست و یکی عقب.
🔸نه جلویی بهخاطر جلوبودن مغرور میشه، نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت. چون میدونن شرایطشون مدام عوض میشه.
🔹روزهای زندگی ما هم دقیقا همین حالته.
🔸دنیا دو روزه؛ روزی با تو و روزی علیه تو. روزی که با توست، مغرور نشو و روزی که علیه توست، ناامید نشو.
🔹هر دو میگذرن.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
✍ روزگار چه خوب چه بد میگذره
🔹به پاهای خودت موقع راهرفتن نگاه کن؛ دائما یکی جلو هست و یکی عقب.
🔸نه جلویی بهخاطر جلوبودن مغرور میشه، نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت. چون میدونن شرایطشون مدام عوض میشه.
🔹روزهای زندگی ما هم دقیقا همین حالته.
🔸دنیا دو روزه؛ روزی با تو و روزی علیه تو. روزی که با توست، مغرور نشو و روزی که علیه توست، ناامید نشو.
🔹هر دو میگذرن.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
✅گذشتگان در اندیشهٔ تو بودند و تو در اندیشهٔ آیندگان باش
✍پادشاهی ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﻫﺮﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎنهﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ۴۰۰ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ حالی که ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ، ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ۹۰ﺳﺎﻟﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ.
شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ۲٠ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺛﻤﺮ ﺩﻫﺪ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽﮐﺎﺭﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ، ﻣﺎ بکاریم و ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ.
سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ.
پس ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ۴۰۰ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻨﺪﯾﺪ.
شاه ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﻣﯽﺧﻨﺪﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۲۰ ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ!
پادشاه باز ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ۴۰۰ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ.
پادشاه ﮔﻔﺖ:
ﺍین باﺭ ﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ!
پادشاه مجددا ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ۴۰۰ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ.
پرسیدند:
چرا با عجله میروید؟
گفت:
۹۰ سال زندگیِ با انگیزه و هدفمند، از او مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده و حکیمانه است، پس لایق پاداش است. اگر بمانم خزانهام را خالی میکند.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
✅ دوست داری مثل «آب» باشی یا «روغن»؟
✍روزی عارفی نزد شاگردان خود، پیالهای روغن کنجد با پیالهای آب گذاشت.
سپس پرسید:
کدامیک به نظر شما با ارزشترند؟
همه گفتند:
آب، چون مایۀ حیات است.
عارف روغن و آب را روی هم ریخت، آب پایین رفت و روغن بالاتر ایستاد.
دوباره پرسید:
پس چرا روغن افضل است و بالاتر ایستاد؟!
روغن رنج بسیار کشیده، رنج داس و فشار آسیاب را تحمل کرده تا متولد شده است؛ اما آب هرگز چنین سختیای به خود ندیده است.
برای همین وقتی آب را در نزدیکی آتش قرار دهید تحمل حرارت و سختی ندارد، بخار شده و به هوا میرود. اما اگر روغن را در مجاورت آتش قرار دهید هرگز از آتش فرار نمیکند، بلکه میسوزد و همهجا را با نور خود روشن میکند.
بدانید ارزش هر چیز به اندازۀ مقاومت او در برابر مشکلات و صبر اوست. در راه خدا چون روغن باید صبور باشید.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✨﷽✨
#پندانه
🌼برای حل هر مشکلی اول ببین آیا آن مشکل واقعا وجود دارد
✍پادشاهی میخواست نخستوزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند.
پادشاه به آنان گفت: درِ اتاق به روی شما بسته خواهد شد. قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد. تا زمانی که آن جدول را حل نکنید، نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید میتوانید در را باز کنید و بیرون بیایید و بعد من از بین شما یکی را برای نخستوزیری انتخاب میکنم.
پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود. آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم با چشمان بسته فقط گوشهای نشسته بود و کاری نمیکرد. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است.
پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت و آن را هل داد. در باز شد و بیرون رفت! آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. حتی ندیدند چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفت! وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت:کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخستوزیرم را انتخاب کردم.
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند:
چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمیکرد و فقط گوشهای نشسته بود. چگونه توانست مسئله را حل کند؟
مرد گفت:
مسئلهای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده یا نه؟ فقط در سکوت مراقبه کردم.
به خودم گفتم «از کجا شروع کنم؟» نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسئلهای وجود دارد؟ چگونه میتوان آن را حل کرد؟
اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بینهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی آمد. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعا قفل است یا نه و دیدم قفل باز است.
پادشاه گفت:
آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد، ولی شما شروع به حل آن کردید. در همین جا نکته را از دست دادید.
اگر تمام عمرتان هم روی آن کار میکردید، نمیتوانستید آن را حل کنید. این مرد، میداند که چگونه در یک موقعیت، هوشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
🔅#پندانه
✍️ بهترین راه تربیت
🔹پرسیدم:
بهترین راه تربیتکردن چیست؟
🔸گفت:
فرزند خود را مثل فرزند همسایه بزرگ کن!
🔹گفتم:
چگونه؟
🔸گفت:
وقتی فرزند همسایه در خانه تو میهمان است به او احترام میگذاری، حالش را میپرسی، وقتی از مدرسه برگشت ابتدا سراغ کیفونمرات او نمیروی.
🔹در رابطه با نوع غذا نظرش را میپرسی، درمورد زمان خوابیدن با او مشورت میکنی، نزد او با همسرت دعوا نمیکنی.
🔸بدان که فرزند تو و فرزند همسایه هر دو در خانه تو میهمان هستند؛ یکی چند روز و آن دیگری چند سال!
🔹فقط کافی است بدانی احترام، احترام میآفریند نه احساس مالکیت.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
https://telegram.me/joinchat/AAAAAE7XYciaiM_s4AlFoQ
🔅#پندانه
✍️ دوراهی نفع و اخلاق
🔹شخصی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش میبرد.
🔸کفاش نگاهی به کفش کرده میگوید:
این کفش سه کوک میخواهد و اجرت هر کوک ۱۰ تومان میشود که درمجموع خرج کفش میشود ۳۰ تومان.
🔹مشتری قبول میکند. پول را میدهد و میرود تا ساعتی دیگر برگردد و کفش تعمیرشده را تحویل بگیرد.
🔸کفاش دستبهکار میشود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام.
🔹اما با یک نگاه عمیق درمییابد اگرچه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر میشود و کفش کفشتر خواهد شد.
🔸از یکسو قرار مالی را گذاشته و نمیشود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد.
🔹او میان نفع و اخلاق و میان دل و قاعده توافق مانده است. یک دوراهی ساده که هیچکدام خلاف عقل نیست.
🔸اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده است.
🔹اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون جلو رفته اما اگر بزند صدای عشق او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد!
💢 دنیا پر از فرصت کوک چهارم است و من و تو کفاشهای دو دل.
◽مهربانی را اگر قسمت کنیم
◽من یقین دارم به ما هم میرسد
◽آدمی گر ایستد بر بام عشق
◽دستهایش تا خدا هم میرسد
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e