#تجربه_من
#فرزندآوری
#سزارین
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_اول
من فرزند اولم رو بعد از اینکه ۶_۷ ساعت دردهای زایمان رو در منزل کشیدم به بیمارستان مراجعه کردم .
در بیمارستان سِرُم وصل کردن و منو را روی تخت خوابوندن بعد از تعویض شیفت، مامای جدیدی اومدن.
یکی از ماماهای عزیز اومدن و دستگاهی بنام nst وصل کردند تا وضعیت جنین رو ارزیابی کنند و در صورتی که ضربان قلب نرمال باشد به قول خودشان بهم در زایمان طبیعی کمک کنند.
اما
وصل کردن همانا و آژیر کشیدن دستگاه همانا
بدون اینکه به من چیزی بگویند با پزشک زنان جهت سزارین تماس گرفتند و از همسرم نیز امضای سزارین رو گرفتند
و اینگونه شد که فرزندم متولد شد
اما
پروسه بخیه زدن حدود ۴۰ دقیقه طول کشید و بعد از آن نیز تا رسیدن به هوشیاری مدتی گذشت و در طول این مدت نوزادم دائم جیغ زد. بطوریکه که اطرافیان نگران شده بودند
بعد از زایمان نیز تا ۱۲ ساعت اجازه خوردن هیچ چیز نبود. از درد و رنج های بعد از زایمان که نگم براتون.
البته عده ای هم هستند که از زایمان به شیوه سزارین راضی هستند
اما من که اگه بمیرم دوباره حاضر به سزارین نمیشم😜
انگار من کلا آدم بد زخمی باشم از سزارینم خیلی اذیت شدم.
ناگفته نماند که پزشک زنانی که کار سزارینم رو انجام دادم خانم خیلی خیلی متعهد' مومن و درستکاری بودن و توی کارشون هیچگونه کوتاهی نکرده بودن، مشکلات من مربوط به سیستم بدن خودم بود.
بعد از زایمانم که به جهت پیشگیری از عفونت و... یکسری آنتی بیوتیک و داروهایی تجویز شد که معده نچندان مطلوب من رو نامطلوب تر کرد بطوری که دائم دچار رفلاکس میشدم و همچنین دچار کمبود شیر و ...
۴ سال بعد از زایمان اولم اقدام به بارداری کردم. اما این دفعه تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم. در دوران بارداری که برای انجام کنترل به مرکز بهداشت مراجعه کردم' ماماهای مرکز رو در جریان تصمیمم قرار دادم، اما با مخالفت اونها روبرو شدم. اصلا از نظر ماما کاری غیر ممکن بود و نشدنی... برای همین توی دفعات بعدی دیگه سعی کردم در این مورد باهاشون صحبت نکنم.
در هفته ۲۰ بارداری یک سونو انجام دادم جهت بررسی چسبندگی رحم ' خانم دکتر بعد از انجام سونو من رو از این کار منع کردند و پیشنهاد دادن که اینجا شهرستانه و امکاناتش کمه اگر همچین قصدی داری برای زایمان به یک شهر بزرگتر برو.
ماه های آخر بارداری به جهت اطلاع از اوضاع و اینکه آیا توی شهرستان ما چنین کاری صورت میگیره یا نه به پزشک زنان مراجعه کردم.
وقتی موضوع رو به خانم دکتر گفتم ایشون پرسیدن چرا میخوای این کار رو بکنی؟ گفتم آخه میخوام بچه زیاد بیارم
با خنده گفتن تا چهار تا رو که خودم برات راحت سزارین میکنم. گفتم نه من تصمیم خودم رو گرفتم آیا شما این کار رو انجام میدین یا من برم یه شهر بزرگ تر؟
ایشون هم که خیلی خانم محترم و البته خوش صحبتی بودن، برام کامل از خطرات این کار گفتن، از اونجایی که من قبلا کامل در مورد زایمان طبیعی بعد از سزارین مطالعه کرده بود، صحبت های خانم دکتر برام جدید نبود و از اونها مطلع بودم.
در جواب خانم دکتر مهربون گفتم آیا شما به من تضمین میدین که در طول عمل سزارین برای من و فرزندم مشکلی پیش نیاد و یا اینکه فوت نکنیم؟ خانم دکتر گفتن نه هیچ وقت نمیتونم همچین ادعایی بکنم ولی درصد ریسکش کمتره
منم گفتم آنچه از جانب خدا برای من تقدیر شده، قراره بهم برسه حالا چه با سزارین و چه طبیعی
خلاصه اینکه ok رو از خانم دکتر گرفتم و ایشون موافقت کردن که اجازه زایمان طبیعی رو بهم بدن.
ادامه در پست بعدی 👇👇
┄┅─✵💝✵─┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2470051872C80ff5639e6
┄┅─✵💝✵─┅┄
#تجربه_من
#فرزندآوری
#سزارین
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_دوم
حالا نوبت این بود که یک مامای باتجربه پیدا کنم. بعد از کلی پرس وجو بالاخره به نتیجه رسیدم و مامای خودم رو انتخاب کردم. با ایشون قرار ملاقات گذاشتم( اولین روزی که وارد ماه ۹ شدم)، خانمی جدی و محکم بودن و علیرغم ترسی که توی دلشون بود با من موافقت کردن. قرار شد چند روزی پیاده روی کنم و مجدد برای معاینه بهشون مراجعه کنم.
ولی
جونم براتون بگه که چند روز بیشتر پیاده روی نکرده دردهای زایمانم شروع شد.
از اونجایی که خانم ماما بهم گفته بود زود به بیمارستان مراجعه نکنی وگرنه ممکنه سزارینت کنن، صبر کردم و دردهام رو در منزل ماندم. زمانی که فاصله دردها ۵ دقیقه ای شد آماده شدم و به بیمارستان رفتم.
توی زایشگاه که مدارکم رو گرفتن، گفتن خب باید سزارین بشی. گفتم نه من با فلان دکتر صحبت کردم. با خانم دکتر تماس گرفتن ولی دکتر گفت که نه بایستی برای اتاق عمل آماده بشه
گفتم نه من حاضر نیستم برم اتاق عمل پس مدارکم رو بدین تا برم( توی شهرستان ما فقط یک بیمارستان وجود داره) خانم دکتر هم گفته بودن ازش امضا بگیرین اجازه بدین بره.
حالا شما فکر کنید توی اون شرایط که دیگه مراحل نزدیک به زایمانه!! چه استرسی بهم وارد کردن، گوشی رو از خانم ماما گرفتم و به دکتر گفتم شما قول دادین و من روی حرف شما حساب کردم الان به نظرتون من توی این مراحل آخر میتونم برم جای دیگه ای...😭 وقتی اینجوری گفتم خانم دکتر در جوابم گفتن حالا بذار با سرپرست زایشگاه صحبت کنم بهت خبر میدم.
بعد از چند دقیقه خانم دکتر مجدد تماس گرفتن و گفتن که نامه ای تنظیم بشه به امضای سوپروایزر بیمارستان و.. برسه و بعد خودم و همسرم انگشت بزنیم و تمام مسئولیت این کار رو به عهده بگیریم تا اگه مشکلی پیش اومد متوجه دکتر و پرسنل زایشگاه نباشه. بعد از انجام این مراحل خانم دکتر و خانم ماما اومدن و بنده رو بستری کردن.
علیرغم تمام مسائل پیش اومده خدای مهربونم بهم خیلی خیلی کمک کرد و چندان دچار استرس و دلهره نشدم. خانم ماما اول همون دستگاه رو وصل کردن، بعد چند تا توپ و ... آوردن تا ورزش ها رو شروع کنیم. تا چند حرکت روی توپ انجام دادم دستگاه شروع کرد به آژیر کشیدن، دقیقا مثل دفعه قبل
ولی این دفعه ماما دستگاه رو کند گذاشت کنار و گفت این نباشه بهتره
ولی دیگه ورزش ها رو قطع کرد و گفت بهتره پروسه طبیعی طی بشه و بعد از حدود دو ساعت فرزندم بدنیا اومد.
بلافاصله بعد از تولد، فرزندم رو چند چند دقیقه ای در آغوشش گرفتم بعد نافش رو قیچی کرد و لای ملحفه ای پیچید و بغلش کردم.
تجربه شیرینی بود مخصوصا بعد از تجربه اولم که ساعت ها نتونسته بودم فرزندم رو بغل کنم. فرزندم رو در آغوش گرفتم و کل زمانی که توی اتاق ریکاوری بودم با هم بودیم. بعد همانطور در آغوش با هم به بخش منتقل شدیم.
بعدا که از ماما پرسیدم شرایط دو زایمانم یکسان بود چرا اولی سزارین شدم ولی دومی نه در جوابم گفت اینکه در هنگام انقباضات رحمی، جنین دچار افت ضربان قلب بشه کاملا طبیعیه و اون زمان دستگاه آژیر میکشه ولی ماما ها اهل ریسک نیستن و با پیش آمدن این شرایط مریض رو ارجاع میدن به پزشک زنان و اتاق عمل و به همین ترتیب فرزند سومم رو نیز طبیعی بدنیا آوردم.
من به شخصه از زایمان طبیعی خیلی راضی ترم چه در طول زایمان و همچنین بعد از زایمان، بلافاصله بعد از زایمان طبیعی بلند شدم و با پای خودم راه رفتم 'لباس پوشیدم' از بیمارستان خارج شدم و... که شرایط توی سزارین کاملا متفاوت بود.
فرزند سزارینی من خوب شیر نمیخورد و بعد از زایمان دچار درد سینه و همچنین شقاق سینه شدم ولی برای دو فرزند دیگرم چنین مشکلاتی نداشتم.
این مطلب رو نوشتم اول برای افرادی که دفعه اوله میخوان زایمان کنند و نمیدونن کدوم روش بهتره، دوم افرادی که سزارین شدن و میتونن شیوه طبیعی رو هم برای زایمان انتخاب کنند.
┄┅─✵💝✵─┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2470051872C80ff5639e6
┄┅─✵💝✵─┅┄
#تجربه_من
#فرزندآوری
#فواید_و_برکات_فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
من همسن انقلاب هستم😊 سال ۵۷ بدنیا اومدم و وقتی اول دبیرستان بودم ازدواج کردم. اوایل در دو اتاقی که طبقه بالای پدرشوهرم بود زندگی میکردیم. خانواده همسرم پرجمعیت بودن و بعد چند ماه که باردار شدم، متوجه شدم مادرشوهرم هم باردار هستن...
هشت ماهه بودم که بر اثر پاره شدن کیسه آب بستری شدم و متاسفانه پسرم بعد از تولد زنده نموند😭😭 همون شب مادرشوهرم هم به خاطر ناراحتی از این اتفاق حالش بد شد و زایمان کرد. من هنوز از اتفاقاتی که افتاده بود اطلاع نداشتم گویا مادرم از مادر همسرم خواهش میکنن که فرزندشون رو به ما بدن و بگن فرزند اونا از بین رفته ولی ایشون قبول نمیکنن.
وقتی از فوت پسرم مطلع شدم دنیا روی سرم خراب شد و حالم بد بود. تصور کنین با مادرشوهرم مرخص شدیم، اون هشتمین فرزندش رو در آغوش داشت و من...😭😭😭
روزهای سختی رو سپری میکردم. اسم فرزند منو روی پسرشون گذاشتن(محمد) و صدای گریه های نوزاد از طبقه پایین داغ دلم رو تازه میکرد.
از طرفی همسرم هم به سمت مواد رفت و دچار اعتیاد شد. بعد از چندین ماه دوباره باردار شدم و سال ۷۷ دخترم فاطمه بدنیا اومد. ما بخاطر کار همسرم از شهرستانمون به تهران مهاجرت کردیم، هرچند با سختی و مستاجری و...
چهار سال بعد خداوند دختر زیبای دیگری به من عنایت کرد ولی متاسفانه همسرم به شدت پسر دوست بود و از این بابت کمی اذیت میشدم. به خاطر اعتیاد و وضع مالی نه چندان مطلوب همسرم، تصمیم گرفتم دیگه بچه دار نشم.
سال ۸۸ بود و کم کم زندگی داشت روی خوشش رو بهمون نشون میداد یه خونه ۵۰ متری در یکی از محله های نسبتا خوب تهران خریدیم. همسرم هم اعتیادش رو کاملا کنار گذاشت😍
در چکاپ مامایی متوجه شدم متاسفانه دستگاه IUD از محلش خارج و وارد جریان خونم شده سریعا بستری شدم و با جراحی از بدنم خارج شد. دوسه ماه بعد از اون اتفاقی متوجه شدم بازم باردارم. خوشحال بودم و از طرفی شدیدا استرس داشتم چون همسرم تهدید کرد اگه بچه دختر باشه باید سقطش کنم. روزهای پر التهابی داشتم. شبهای قدر کلی دعا و راز و نیاز کردم😢بالاخره سونو نشون داد که بچه پسر هست و همسرم کم کم آروم شد.
شب عید سال ۹۰ محمدطاها با عمل سزارین بدنیا اومد چون تازه جراحی کرده بودم گفتن طبیعی خطرناکه!! بعد از زایمان دچار بیماری عجیبی شدم سرگیجه و بیحالی به سراغم میومد. گفته شد بدلیل به هم خوردن مایع میانی گوشم هنگام دردهای شدید پس از سزارین این اتفاق افتاده! نمک برام سم تجویز شد و من سالها محکوم به خوردن غذاهای بی نمک شدم.
پسرم پنج ساله شد و دختر بزرگترم ازدواج کرد. با کمک همسرم به سختی در حال تدارک جهیزیه بودیم که در کمال تعجب متوجه شدم برای بار پنجم باردار شدم. همسرم باز پیشنهاد سقط داد ولی من و دخترهام به سختی قانعش کردیم که این کار گناه هست. و اینطوری یه فرشته ی کوچولوی دیگه به زندگیمون اضافه شد.
شبی که برای زایمان بستری شدم قرار بود ساعت ۸ صبح برم اتاق عمل. ولی من اونقدر برای تهیه جهیزیه دخترم فعالیت کرده بودم که درست بعد از خوندن نماز صبح احساس کردم بچه داره بدنیا میاد و سریعا به بلوک زایمان طبیعی برده شدم و دخترم به راحتی بدنیا اومد (سال۹۶ در سن ۳۹ سالگی من)😊 و در مراسم عروسی خواهرش دو ماهه بود😅 راستی از برکات تولد این دختر اینکه بیماری من به کلی از بین رفت🤩
خدا رو شکر در کل از زندگیم ناراضی نیستم. الان فرزند چهارمم نور چشمی کل خانواده است. دامادم خیلی دوستش داره و حتی گاهی اونو چندین روز به منزل خودشون میبرن حتی اربعین پارسال اونو نگهداشتن تا من بتونم برم کربلا😍 و به آروزی چندین ساله ام رسیدم.
خدا رو بابت دسته گلایی که بهم داده شکر میکنم. و اینم بگم سختی های زندگی ماندگار نیست فقط با صبر و شُکر باید با اونها کنار اومد.
ممنونم از کانال خوب و تجربه های قشنگ شما🙏
┄┅─✵💝✵─┅┄
@Qazvintanhamasiri
┄┅─✵💝✵─┅┄