همسرم،شهید کمیل خیلی با محبت بود
مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه
از من مراقبت میکرد…
یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود
خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم
وخوابیدم «من به گرما خیلی حساسم»
خواب بودم واحساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته..بعد از چند ثانیه
احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم
رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه…
دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و
مثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم
و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی…
شاید بعد نیم ساعت تا ۱ساعت خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم می چرخونه تا خنک بشم…
پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی!؟خسته شدی!گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد….
همسر شهید کمیل صفری تبار
#عاشقانه_شهدایی😍
┏━━🍃🌺🍃━━┓
🆔 ✅لینک کانال ما را برای بقیه ارسال کنید اجرتون با حضرت فاطمه الزهرا ان شاءالله حاجت روا بشید
https://eitaa.com/joinchat/2573139970Cb9a4b6696e
┗━━🍃🌺🍃━━┛