🍀
#سزای_دوستی_با_نا_اهل
موشی و قورباغه ای در كنار جوی آبی با هم زندگی می كردند.
روزی موش به قورباغه گفت: ای دوست عزیز، دلم می خواهد كه بیشتر از این با تو همدم باشم و بیشتر با هم صحبت كنیم، ولی حیف كه تو بیشتر زندگیت را توی آب می گذرانی و من نمی توانم با تو به داخل آب بیایم.
قورباغه وقتی اصرار دوست خود را دید قبول كرد كه نخی پیدا كنند و یك سر نخ را به پای موش ببندند و سر دیگر را به پای قورباغه تا وقتی كه بخواهند همدیگر را ببینند نخ را بكشند و همدیگر را با خبر كنند.
روزی موش به كنار جوی آمد تا نخ را بكشد و قورباغه را برای دیدار دعوت كند، ناگهان كلاغی از بالا در یك چشم به هم زدن او را از زمین بلند كرد و به آسمان برد. قورباغه هم با نخی كه به پایش بسته شده بود از آب بیرون كشیده شد و میان زمین و آسمان آویزان بود. وقتی مردم این صحنه عجیب را دیدند با تعجب می پرسیدند عجب كلاغ حیله گری! چگونه در آب رفته و قورباغه را شكار كرده و با نخ پای موش را به پای قورباغه بسته؟!!
قورباغه كه میان آسمان و زمین آویزان بود، فریاد می زد:
این است سزای دوستی با نا اهل...
📕مثنوی معنوی
🍀
@Quranahlebayt