#شیخ_جعفر_مجتهدی(۱)
#داستان
آتش بود آتش‼️
✍جناب آقای حاج سید جلال رئيس السادات نقل میکردند: یک روز جناب آقای حاج حسین مینایی بنده و آقای مجتهدی را برای صرف ناهار به منزلشان دعوت کردند آقای مینایی به خاطر آقای مجتهدی ناهار بسیار مفصلی را ترتیب داده و به دوستان بسیار زیادی نیز اطلاع داده بودند. وقتی هنگام ظهر با آقــای مجتهدی به منزل آقای مینایی رفتیم، من ملتزم آقا و در کنارشان نشسته بودم و دائماً حرکات ایشان را زیر نظر داشتم ناگهان متوجه شدم ایشان مثل کسی که بر روی زمین ناهموار نشسته باشد اصلاً راحت نیستند و این حالت آن قدر شدت پیدا کرد که برای همه نمایان شد. در همین حین آقای مینایی قلیانی برای آقای مجتهدی آوردند و جلوی ایشان گذاشتند اما آقا دست به قلیان نزدند. آقای مینایی قلیان را به آقا تعارف کرده و گفتند از این قلیان هم بکشید اما ایشان با یک حالت برافروختگی پیوسته نی قلیان را تا نزدیک دهانشان میاوردند و دوباره بر میگرداندند و حتی یک پک هم به قلیان نزدند! در این هنگام آقای مینایی سفره را پهن کردند که ناگهان آقا برخاستند و به من فرمودند: آقا سید جلال من باید بروم؛ شما هم بعداً بیایید. هر چه آقای مینایی اصرار کردند و گفتند من به خاطر شما این مجلس را ترتیب داده ام؛ سودی نبخشید و آقا فرمودند: من باید بروم؛ و سرانجام آنجا را ترک کردند! ناگفته نماند که حضرت آقای مجتهدی در هجده سال آخر عمر شریفشان از کشیدن قلیان امتناع کرده و می گفتند حضرت فرموده اند اکنون که از سفر معاف شده اید قلیان نکشید برای اطلاع بیشتر از شرح زندگانی ایشان به جلد اوّل این کتاب مراجعه شود. بعد از این که ناهار را خوردیم و مجلس تمام شد، خدمت آقای مجتهدی رسیدم و عرض کردم: آقاجان چه شده که شما امروز با آقای مینایی اینگونه برخورد کردید. ایشان این همه خرج کرده بود و اصلاً مجلس را به خاطر شما ترتیب داده بود! آقا در جواب فرمودند: آقاجان آتش بود، آتش بود، آن قلیان را میگویم، حتی از دهانه ی نی، آتش خارج میشد. روی آن زمین هم نشستن ممکن نبود؛ زیرا مال یتیم در آن بود، تمام غذاهایی را هم که آوردند چرک و خون بود به طوری که دیگر تحمل دیدن آن را نداشتم و از این که تنها من ناظر این امور بودم و بقیه متوجه نمی شدند زجر میکشیدم. آقای مینایی مالشان کمی مخلوط شده است و مال یتیم به اموالشان سرایت کرده ....
آقای رئیس السادات میگفتند: من با آقای مینایی دوستی تنگاتنگی داشتم لذا این مطلب را مخفیانه به ایشان گوشزد کردم آقای مینایی با شنیدن این مطلب بسیار منقلب شده و گریه کردند سپس گفتند: اخیراً مالی در اموال من داخل شده. همچنین زمینی را که خریده ام دو بچه یتیم در آن سهم دارند و هنوز حساب سهم آنها را نپرداخته ام. مدتی بعد از این ماجرا آقای مینایی فوراً به اصلاح امور خود پرداخته و اموال خود را از مال غیر پاک کردند آنگاه مجدّداً از آقای مجتهدی برای صرف ناهار دعوت کردند. وقتی با آقای مجتهدی به منزل آقای مینایی رفتیم، این بار آقا با روی بسیار گشاده به آنجا وارد شدند و با میل و رضایت کامل که گواهی از رفع تمام موانع قبلی میداد شروع به خوردن غذا کردند.
@Quranahlebayt
یادم ز وفای اشجع الناس آید
وز چشم ترم سوده الماس آید
آید به جهان اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس آید
#شیخ_جعفر_مجتهدی
@Quranahlebayt