May 11
دعای روز شنبه
کانال فرهنگی قرآن و عترت👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@Qvaetrat
┗━━━🍂━
⚜زیارت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در روز شنبه⚜
کانال فرهنگی قرآن و عترت👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@Qvaetrat
┗━━━🍂━
کانال فرهنگی قرآن و عترت👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@Qvaetrat
┗━━━🍂━
👇👇👇👇👇👇👇👇
💐 امام صادق (عليه السلام) میفرمایند:
ثَلاثَةُ اَشياءَ يَحتاجُ النّاسُ طُرّا اِلَيها: اَلامنُ و َالعَدلُ و َالخِصبُ ؛
✅سه چيز است كه همه مردم به آنها نياز دارند: امنيّت، عدالت و آسايش.
تحف العقول ص 320
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
کانال فرهنگی قرآن و عترت👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@Qvaetrat
┗━━━🍂━
☘🐠☘🐠☘🐠☘
💠امام صادق (عليه السلام) :
🔸يُعرَفُ مَن يَصِفُ الحَقَّ بِثَلاثِ خِصالٍ: يُنظَرُ اِلى اَصحابِهِ مَن هُم؟ و َاِلى صَلاتِهِ كَيفَ هىَ؟ و َفى اَىِّ وَقتٍ يُصَلّيها؟؛
🔹كسى كه از حق دَم مى زند با سه ويژگى شناخته مى شود: ببينيد دوستانش چه كسانى هستند؟ نمازش چگونه است؟ و در چه وقت آن را مى خواند؟
📚محاسن ص 254، ح 281
☘🐠☘🐠☘🐠☘
کانال فرهنگی قرآن و عترت👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@Qvaetrat
┗━━━🍂━
جعفر بن سلیمان میگوید:
🌻مردی بر ابوذر وارد شد به چهار طرف منزلش نگاه کرد و گفت وسایلت کجاست؟
ابوذرگفت: ما خانه ای داریم که کالاهای نیک را به آنجا میفرستیم.
گفت: مادام که در اینجا هستی باید اسباب و وسایلی داشته باشی.
🌻ابوذر گفت: صاحب منزل نمیگذارد در اینجا بمانیم.
کانال فرهنگی قرآن و عترت👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@Qvaetrat
┗━━━🍂━
عالمان بی عمل
💠رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) میفرمایند:
🖊«در شب معراج به آسمان رفتم و به قومی برخورد کردم که لبهای آنان را با قیچیهایی از آتش میبرند، دوباره میرویید و باز میبریدند: پرسیدم: جبرئیل اینان کیانند؟»
گفت: اینان خطیبان امت تو هستند که به آنچه میگویند عمل نمیکنند. مردم را به کار نیک فرا میخوانند و خود را فراموش میکنند.
📚وسائل الشیعه/ج۱۷/ص۳۱۸
___________
کانال فرهنگی قرآن و عترت👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@Qvaetrat
┗━━━🍂━
غیرت دینی
😌 یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز .
ترمز زد و ایستاد .
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :
الله اکبر و الله اکــــبر ...
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .
اشهد ان لا اله الا الله ...
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟ !
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که !
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
"مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"
همین!
"برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین”
(نهی از منکر یعنی این)