✍#آتش_و_تابه_داغ
روزی هارون الرشید به بهلول گفت: "ای بهلول دانا میتوانی از قیامت و سوال و جواب ان دنیا مرا با خبر کنی؟"
بهلول گفت آری و به هارون گفت که به خادمین خود بگوید تا در همین محل، آتشی درست کنند و تابهای بر آن بنهند تا سرخ شده و خوب داغ شود...
هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابهای بر آن آتش گذاردند تا خوب داغ شد..!
آنگاه بهلول گفت :
ای هارون، من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام را ذکر می نمایم،
و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و بر روی تابه روی و خود را معرفی کنی، و آنچه داری و خورده ای و پوشیدهای را ذکر نمایی...
هارون قبول نمود...
آنگاه بهلول روی تابهی داغ ایستاد و فوری گفت: "بهلول و خرقه، نان جو و سرکه"
و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت، و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید، تاج و تخت و این زمین و آن زمین و این اسب و آن اسب و...........! و بالاخره نتوانست ذرهای از اموالش را هم معرفی کند و پایش بسوخت و به پایین افتاد...
سپس بهلول گفت :
ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است، آنها که از تجملات دنیایی بهرهای ندارند آسوده بگذرند، و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند...
🆔https://eitaa.com/RAHE_SAADAT