25.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 #میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع)
💐اسم تو نمک سفرهی پدریم
💐ای کریم دو عالم سید بن کریم
🎙 #سید_رضا_نریمانی
👏
سال ۱۴۰۳ ؛ سال کریم اهل بیت (ع) است.
هم شروع سال میلاد امام حسن مجتبی است و هم پایان سال
🔴 ببینم چقدر به امام حسن ارادت دارید
ختمهای قرآن امروز که روز ولادت کریم اهل بیته، رو هدیه میکنیم به امام حسن مجتبی و همهی شهدا از نسل امام حسن (حضرت قاسم، حضرت عبدالله و...)
امروز باید رکورد ختم در یک روز رو بزنیم. تا الان با همین یک آیه یک آیه حدود ١٢۵٠ ختم قرآن انجام شده. تامیتونید لینک ختم قرآن رو منتشر کنید
ان شاء الله توجه ویژهی امام حسن مجتبی علیه السلام شامل حالمون بشه.
آیات امروزتون رو شروع کنید. بسمالله 👇
https://leageketab.ir/khatme-quran
جهتاطلاع از ختمهای روزانه عضوکانالشید👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
#یک_آیه_یک_ختم
🔺من سرو ندیده ام قباپوش🔺
▪️روایتی کوتاه از دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب اسلامی و لحظاتی از گفتگویمان با ایشان▪️
...قبل از اذان رفتم که حضرت آقا را از نزدیکتر ببینم و گفتگو کنم.
نشد.
میگفتند فقط کتاب دارها میتوانند خدمت آقا برسند و من کتابم را نیاورده بودم.
برگشتم.
اما نا امید نشدم.
اذان شد.
صفوف نماز جماعت تشکیل شد و آقا به امامت ایستادند.
بین الصلاتین، بلند شدند برای نافله نماز مغرب.
این بیت سعدی از ذهنم عبور کرد که:
من ماه ندیده ام کلَه دار
من سرو ندیده ام قباپوش
افطار که خوردیم اکثر جمعیت رفتند طبقه بالای بیت برای شروع جلسه.
محافظین نمیگذاشتند کسی نزدیک آقا شود.
اما ناگهان رفتم جلو و با صدای بلند گفتم: حضرت آقا سلام علیکم.
آقا که سرشان پایین بود نگاهم کردند.
گفتم:"انگشتری..." فکر کردند میگویم انگشتر میخواهم.
گفتند: چیزی دستم نیست.
گفتم: برایتان انگشتر هدیه آورده ام.
"در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد"
و این حیله من بود برای اینکه حلقه حفاظتی را متقاعد کنم که بگذارند جلو بروم!
الان دیگر خود آقا اجازه داده بود.
جلو رفتم و کنارشان نشستم.
گفتم شفیعی هستم از اهواز.
آشنایانه نگاه کردند و گفتند: نوه آقای شفیعی هستید؟
گفتم: بله
گفتند:حالشان خوب است؟
گفتم:بله؛ عرض سلام و دستبوسی داشتند خدمت شما.
گفتند: دو تا نوه شاعر دارند ایشان.
گفتم: بله؛ دیگری آقا سیدمحمدمهدی است که آن طرف ایستاده.
و نگاه آقا به او دلیل موجهی بود برای حلقه حفاظتی که به سیدمحمدمهدی هم مجوز ورود بدهند!
همزمان آقا پرسیدند:
آقای شفیعی آقازاده ای داشتند که فوت شد.
- بله؛ سیدمحمدمهدی که دارد می آید فرزند ایشان است.
سید هم روبروی آقا نشست و دست ایشان را بوسید.
آقا گفتند:
آقای شفیعی از ذخائر ماست و هم شما و هم مردم خوزستان باید قدر ایشان را بدانید.
بعد گفتند:
من شعرهایتان را دیده ام؛ شما شاعران خوبی هستید و استعداد خوبی دارید.
کدامتان بود که برای عراق و اینها شعر گفته بود؟
سیدمحمدمهدی گفت: من برای مدافعان حرم خدمتتان شعر خواندم.
آقا گفتند: شعر خوبی بود.
ان شاالله موفق باشید.
به دست جانباز آقا بوسه ای زدم و متحیر از حافظه ایشان به عقب برگشتم..
کمی بعد
دیدم انگشتر عقیقی که به ایشان هدیه داده بودم در دستشان است....
🗒۶ فروردین ۱۴۰۳