#قسمت_چهارم
#تهمت
. این برامعقدهی بزرگی شده بود. با برادرم قهر کردم. اونمرو من حساس بود. فهمیدم
ازش خواسته که به کسی نگه. قهرمرو با برادرم انقدر طول دادم تا کارت عروسی دخترش رو اورد. ازش نگرفتم انقدررگریه کردم تا مثل برج زهر مار برگشت خونه. دختر برادرم زنگ زد و با گریه گفت عمه تو رو خدا بیا بابام مامانم رو کُشت.
از درون خوشحال بودم ولی به ظاهر خودم رو ناراحت نشون دادم.رفتم خونشون نه برای کمک کردن برای اینکه ببینم کتک خورده دلم خنک بشه.
زن برادرم که نمیدونست من برادرم رو پر کردم کلی برامدردل کرد و گفت مادر دادماد خیلی دوست داشته که مراسم ها رو خلوت بگیریم
صبح عروسی دوباره برادرم زنگ زد و گفت اگر تو نیای عروسی مراسمرو بهم میزنم بهت قول میدم سر دختر بعدیمم از خاستگاریش توی خونه ی تو باشه تا عروسیش.
از خدا خواسته کوتاه اومدم. رفتمعروسی.توی مراسم دلممیخواست حال مادرشوهر عروس رو هم بگیرم.
رفتمگفتم چرا برای عروس کیک نگرفتید. برای ابروداری جلوی فامیل هاش گفت. انشالله فردا بری مراسمپایتختی میگیرم گفتم عروسی کیکداره نه پاتختی. امشب باید کیکباشه. مادرشوهرم که دید من توپم پره گفت الان میگم برن بگیرن. وسط عروسی داماد و برادرش رفتن دنبال کیک و داماد کلا نتونست تو عروسیش باشه...
#ادامه_دارد
ایدی ثبت خاطرات شما👇👇
@sghanrani
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ناشنیدهها #قسمت_چهارم
💻 کاربران اجارهای
🔻هیچ چیز اتفاقی نیست!
♻️ ادامه دارد...
https://eitaa.com/skhanran