eitaa logo
کانال کمیل
285 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
5هزار ویدیو
71 فایل
سفیرعشق شهیداست و ارباب عشق حسین‌علیه‌السلام وادی عشاق کربلاجایی که ارباب عشق سربه‌باد می‌دهدتا اسرارعشاق را بازگوکند که‌برای عشاق راهی‌جز ازکربلا گذشتن نیست🌷 کپی باذکرصلوات برمهدی عج eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0
مشاهده در ایتا
دانلود
در دهم آبان 1344 از مادری به نام سیده بیگم حسینی در روستای کوهسارکنده از توابع شهرستان نکا در خانواده‌ای متدیّن، زحمت‌کش و کشاورز، دیده به جهان گشود. مادر زجرکشیده شهید از سختی‌های زندگی و لحظات قبل از تولد محمد می‌گوید: «زندگی در آن سال‌ها بسیار سخت بود ... غروب به صحرا رفتم چند دسته علوفه را به حیاط منزل آوردم، وقت تنگ بود، آب نبود. به صحرا رفتم از یک جوی آب گرفتم، دست‌هایم را شستم، نماز خواندم و ... صبح، هنگام طلوع خورشید محمد به دنیا آمد.» محمد فرزند دوم خانواده بود و سه برادر و سه خواهر دیگر نیز داشت. پدر محمد فردی باسواد و بااحترام در روستا بود و مسئولیت شورای محل و حراست از جنگلِ منطقه را نیز برعهده داشت. مادرش نیز زنی مؤمنه و یاریگر همسرش در تأمین معاش خانواده بود و محمد نیز از ابتدا غم‌خوار و عاشق وی بود. محمد در دوران کودکی به همراه خواهرش قرائت قرآن را نزد پدربزرگش آموخت. تا کلاس چهارم ابتدایی را در زادگاهش به پایان برد. از کلاس پنجم به نکا رفت و تا پایان راهنمایی به تحصیل خود ادامه داد. به‌خاطر وجود روحانیت آگاه و مؤمن در روستای کوهسارکنده، رفته‌رفته با آراء و اندیشه‌های امام خمینی(ره) آشنا شد. با شروع تحولات انقلاب، درس و مدرسه و کتاب را رها کرد و به صف مبارزان انقلابی علیه رژیم پهلوی پیوست. بعد از پیروزی انقلاب به‌خاطر مشکلات معیشتی خانواده، مجبور به ترک تحصیل شد. پس از پیروزی انقلاب، حدود دو سال کاشی‌کار بود. هم‌زمان به فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی لبیک گفت و در 15/9/1360 توانست با کسب رضایت خانواده و بدون طی دوره آموزش، به صورت بسیجی به جبهه غرب اعزام و در پادگان مریوان به‌عنوان تک‌تیرانداز عضو گردان جندالله شود. برادرش عبدالرحمن فتح‌اللهی از خاطره اولین اعزام شهید می‌گوید: «به پدر و مادرمان خیلی احترام می‌گذاشت، اولین مرحله که می‌خواست به جبهه برود با پدر رودربایستی داشت و نمی‌توانست مطرح نماید و از بنده خواست تا این موضوع را با پدر در میان بگذارم.» دو روز مانده به عید سال 1361 از جبهه بازگشت. دو ماه بعد در 27/2/1361 برای طی دوره چهل‌وپنج روزه آموزش بسیجی، راهی منجیل شد. در 15 تیرماه با اتمام این دوره مجدداً به جبهه اعزام گردید و در قالب تیپ 25 کربلا، تابستان خود را در منطقه عملیاتی رمضان و جبهه جنوب سپری کرد و در دهم مهرماه به شهرستان بازگشت. پس از بازگشت در 27/9/1361 به‌عنوان بسیجی ویژه در خدمت سپاه نکا قرار گرفت. از پنجم فروردین 1362 در بخش حفاظت سپاه نکا مشغول کار شد. مادر از علاقه محمد به خدمت در سپاه می‌گوید: می‌گفت: «امام مرا خواسته است و دوست دارم پاسدار شوم و سرباز امام زمان(عج) شوم. سن کمی داشت و پدرش نیز مانع او نشد.» یک سال بعد از ورود به سپاه، در تاریخ 1/9/1362 به عضویت دائم این نهاد انقلابی درآمد و کم‌کم در مسئولیت محافظت از نماینده خبرگان رهبری استان، مرحوم آیت‌الله محمدی لائینی ثابت شد. قد رشید و امانت‌داری محمد باعث شد تا برای این مسئولیت انتخاب شود. همزمان با بسیج محل نیز همکاری می‌کرد و به آموزش بسیجیان می‌پرداخت. به هیچ وجه دوست نداشت با پاسدارشدن از جبهه دور شود ولی به‌رغم میل باطنی، مشکلات کاری، مانع از حضور محمد در جنگ بود. دوره آموزش حفاظت شخصیت‌ها را سی‌وپنج روزه از تاریخ 10/4/1364 لغایت 16/5/1364 در یگان حفاظت سپاه حضرت ثامن‌الائمه(ع) مشهد به پایان برد. در اوایل دی‌ماه 1364 با دختری مؤمنه، از خانواده‌ای روحانی به نام سیده ننه‌جان حسینی ازدواج کرد. مراسم ازدواج‌شان، خیلی ساده و مختصر در مسجد محل برگزار شد. در روز عروسی با لباس فرم سپاهی داماد شد. بعد از عروسی یک اتاق از خانه پدری گرفت و در کنار آن‌ها ساکن شد. ثمرۀ این زندگی مشترک که تنها حدود چهار ماه ادامه یافت، یک دختر به نام فاطمه است که شش ماه پس از شهادت پدر متولد شد. محمد پس از سه سال دوری از جبهه و پیش از شروع عملیات والفجر8 در 2/11/1364 از طریق سپاه نکا به جبهه اعزام شد و پس از تقسیم در تیپ مهندسی 45 حضرت جوادالائمه(ع) سازماندهی شد. به جهت توانمندی‌هایش، خیلی زود به‌عنوان مسؤول محور اطلاعات و عملیات تیپ مهندسی 45 انتخاب شد و تا زمان شهادت در این مسئولیت به خدمت پرداخت. مشاهدۀ مرارت‌های رزمندگان و شهادت دوستان و هم‌رزمان در این عملیات بر قلب و روح محمد سنگینی می‌کرد. حدود یک ماه از شروع عملیات والفجر8 گذشته بود که محمد برای آخرین بار به دیدار خانواده بازگشت. همسرش دربارۀ تحوّل روحی محمّد در آخرین مرخصی او می‌گوید:
«در آخرین مرخصی‌اش کاملاً تغییر کرده بود و احساس می‌کردم جور دیگری شده است.»4 با این حال سرزندگی و روح امید در محمد جاری بود. در نامه‌ای به همسرش می‌نویسد: «همسر عزیزم ... همیشه صبور و بردبار باش و من می‌دانم جدایی مشکل است و اما برای من هم هست؛ بالاخره باید تحمل کرد ... حال شما و رفیق شما چطور است؟»5 دو روز مانده به عید سال 1365 و بعد از اتمام مرخصی به جبهه بازگشت. خداحافظی آخر، هم برای محمد و هم برای خانواده‌اش بسیار سخت بود. برادرش محمدباقر فتح‌اللهی به نقل از پدر مرحومش می‌گوید: «آخرین مرحله که می‌خواست برود از حالاتش مشخص بود که دیگر بازگشتی ندارد.» مادر شهید در وصف خداحافظی آخر می‌گوید: «وقتی می‌خواست سوار ماشین شود، یک پایش را که به داخل ماشین گذاشت، به سرعت برگشت. گفتم پسرم چرا پایین آمدی؟ گفت: بیا مادر یک بار دیگر ببوسمت. من که جلو رفتم تا روبوسی کنم، دهانم به گلویش خورد. به من گفت: مادر چرا گلویم را می‌بوسی؟ گفتم: پسرم قد من به قدِ تو نمی‌رسد. سرش را پایین آورد و بوسیدمش. به من گفت که چرا اینقدر مرا می‌بوسی. گفتم که بوسه من که تمام نمی‌شود. بعد از رفتن ایشان در برگشت وقتی به پل نکا رسیدم، چشمم به آب رودخانه افتاد. با خود گفتم که خدایا این چه کاری بود که پسرم کرد ... یک پایش داخل ماشین و یک پایش روی زمین بود و آمد مرا بوسید. یا حضرت زهرا! ای خدا! من نمی‌گویم که فرزندم شهید نشود. ای خدا هر چه صلاح می‌دانی همان کار را بکن. تو بهتر می‌دانی.» محمد، مدام به شهادت فکر می‌کرد و آن را نزد خانواده بیان می‌کرد؛ انگار می‌خواست خانواده خود را آماده شنیدن این خبر بزرگ نماید. چرا که می‌دانست که مادر رنجور و همسرش از این خبر بسیار غمناک خواهند شد. مادرش می‌گوید: «همیشه به من می‌گفت که مادرجان دعا کن من بروم و در راه خدا و اسلام شهید بشوم. من همیشه به او می‌گفتم پسرم آیا هیچ مادری این دعا را می‌کند که فرزندش بمیرد. به او می‌گفتم تو اگر شهید بشوی، دل من رنجور می‌شود. می‌گفت: نه تو فقط از خدا درخواست کن که من شهید بشوم.» به هر حال شب وصال فرا رسید. رضا حجازیان از همرزمان شهید می‌گوید: «شب شهادت آن شهید عزیز و دیگر شهدا از جمله شهید محمدتقی هاشمی‌نسب که هم‌زمان با شهادت محمد فتح‌اللهی دعوت حق را لبیک گفت، با هم بودیم. آن شب، شب جمعه بود. به قول محمد‌آقا شب دلدادگی به خدا. بعد از خواندن نماز مغرب و عشا مشغول خواندن دعای کمیل بودیم. محمد توی صورت تک‌تک بچه‌ها نگاه کرد و گفت: شناسایی منطقه و انجام کارهای عملیات در حال حاضر واجب‌تر از دعای کمیل است. ان‌شاءالله باشد برای شب جمعۀ بعد. برادران زودتر خودتان را آماده کنید. به‌خاطر همین موضوع، ادامۀ دعای کمیل را نخواندیم و از جای‌مان پا شدیم. بعد رو به محمدآقا کردم و گفتم: ما هنوز شام نخوردیم. ایشان با آرامش خاصی به من نگاه کرد و گفت: اگر شما خیلی گرسنه هستی می‌توانی توی سنگر تدارکات چیزی پیدا کنی و بخوری؛ ولی ما شام نخوردیم تا امشب در حین عملیات خواب‌مان نبرد. بعد یک یاعلی گفت و وقتی فهمید من هم قید شام را زده‌ام، صورت مرا بوسید و حلالیت طلبید. این انجام وظیفه و حس مسئولیت‌پذیری او همان‌جا درسی شد برای من که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.» حاج قاسم بابویه در ادامه صحبت‌های حجازیان می‌گوید: «در حال رفتن به سمت مقرهای شناسایی بودیم که در بین راه یک دفعه دیدم شهید هاشمی‌نسب از بنده تقاضا کرد به جای بنده پشت فرمان ماشینی که من در حال رانندگی آن بودم، بنشیند و من هم رانندۀ یکی دیگر از ماشین‌ها شوم که پشت سر آن‌ها بود. اول مخالفت کردم و هر چه پرسیدم دلیل این کار را به من نگفت؛ ولی بعد از حول و حوش چهار، پنج دقیقه پذیرفتم و همین‌طور در حال رفتن بودیم که دیدم جلوی چشمانم پر شده از دود و گرد و غبار و خاک و ... سپس جلو رفتم و دیدم، هر آن چه نباید می‌دیدم. دوستانم هاشمی‌نسب، خاسته و محمد فتح‌اللهی روح‌شان به درجه سزاواری‌شان رسید و طعم شهادت را چشیدند. خون روی سر و صورت محمد نشسته بود و با شکم بر روی زمین افتاده بود. جسد شهید هاشمی‌نسب و شهید خاسته و یکی، دو تا از بچه‌ها هم کنار پیکر محمد‌آقا افتاده بود. وقتی به جسدش نزدیک شدم، دیدم پلاک دور گردنش از زیر یونیفرم سپاهی‌اش بیرون زده و مماس با خاک ساییده شده است. پلاک را بلافاصله زیر پیراهنش انداختم و صورتش را بوسیدم و با چشمانی اشک‌آلود و دلی پر درد، اجساد پاک و مطهرشان را به عقب بردیم و تحویل دوستان دیگر دادیم.» این‌گونه بود که شهید محمد فتح‌اللهی به همراه دوست، همکار و همرزم چندین ساله خود شهید محمدتقی هاشمی‌نسب با اصابت مسقیم گلوله خمپاره دشمن به خودرو، در حین انجام مأموریت در تاریخ 15/1/1365 در منطقه عملیاتی فاو به لقاءالله پیوستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات، ذکر الهی است. صلوات، بهترین هدیه از طرف خداوند برای انسان است. صلوات، نور پل صراط است. صلوات، روح را جلا می دهد. صلوات، شفیع انسان است. صلوات، عطری است که دهان انسان را خوشبو می کند. صلوات، موجب کمال نماز می شود. با یک صلوات، نوری در بهشت برای خود بیافرینید. صلوات، محبوب ترین عمل است. صلوات، موجب تقرب انسان است. صلوات، سپری در مقابل آتش جهنم است. صلوات، موجب کمال دعا و استجابت آن می شود. صلوات، از جانب خداوند رحمت است و از سوی فرشتگان پاک کردن گناهان و از طرف مردم دعا است. صلوات، سنگین ترین چیزی است که در قیامت بر میزان عرضه می شود. صلوات، فقر و نفاق را از بین می برد. صلوات، بهترین داروی معنوی است. چه خوب است که انسان همیشه اهل صلوات، باشد . چرا که پیامبر نیز دائم الصلوات ، بوده است. صلوات: تنها دعايي هست كه حتما مستجاب مي شود. صلوات : انيس انسان در عالم برزخ و قيامت است. صلوات : برترين عمل در روز قيامت است. صلوات : آتش جهنم را خاموش می‌كند صلوات : گناهان را از بين مي‌برد 🌹🌹
💢اولین تصویر از دو شهید دریابانی که سحرگاه امروز در درگیری با تروریست های جیش الظلم به درجه رفیع شهادت نائل آمدند .
📸تصاویری از پاسدار شهید حسین سرسنگی که شب گذشته در جریان درگیری با گروهک تروریستی جیش الظلم برای حفظ امنیت این مرز دلاورانه ایستاد و به شهادت رسید.
📣 تصویر پاسدار شهید «حامد عبدالهی» از روستای گزگر شهرستان دلگان سیستان و بلوچستان 🔸شهید حامد عبدالهی بلوچ و اهل سنت است.
⭕️امروز تولد زینب بود، کادو هم خبر شهادت پدرش...😔😭😓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویری از شهید پاسدار امیر حسین حسن نژاد که بامداد امروز در درگیری های مسلحانه با تروریست ها در شهر راسک به یاران شهیدش پیوست
12.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢رجز خوانی شهید محسن حسین نیا در پایگاه دریابانی چابهار
💢اولین تصاویر از شهدای سحرگاه امروز که در درگیری با گروهک جیش الظلم در شهرستان چابهار استان سیستان بلوچستان به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند.