#خاطرات_محمدحسین🌹
#گمنام نام آور🌹
در قرارگاه اهواز بودیم.
شب همه بچه ها خوابیده بودند و قرارگاه ساکت و آرام بود.
نیمه های شب از خواب بیدار شدم. از سنگر بیرون آمدم و به طرف دستشویی رفتم.
هیچ کس در محوطه نبود. وقتی به دستشویی ها نزدیک شدم، دیدم یک نفر دارد توالت ها را می شوید.
با خودم گفتم چرا این وقت شب؟!وقتی نزدیک تر شدم، دیدم محمدحسین است، از فرصت استفاده کرده و نیمه شب آمده است دستشویی ها را بشوید تا کسی متوجه نشود.
با دیدن محمدحسین از خودم خجالت کشیدم.
هر چه باشد او فرمانده بود، نمی دانستم چه کار کنم
. جلو رفتم و از محمد حسین خواستم بگذارد من این کار را انجام دهم، اما قبول نکرد.
دلش می خواست تنها باشد.اصرار هم فایده نداشت، به عمد مخفیانه آمده بود تا کسی نفهمد ..
دستشویی ها کار اوست که مبادا اجرش ضایع شود.
راوی: علی میراحمدی🙏
#سلیمانی_ها
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
🌹#خاطرات_محمدحسین🌹
#ترکش گلو
زمانی که بچه ها از شناسایی برگشتند، من داخل مقر خواب بودم. نیمه های شب بود، احساس کردم کسی مرا تکان می دهد.
چشمانم را باز کردم"محمدحسین"بود. گفتم: «چیه؟ چی شده؟!»
با دست اشاره کرد که بلند شو.گفتم: «چرا حرف نمی زنی؟!» این بار به گلویش اشاره کرد. دیدم ترکشی به گلویش خورده و مجروح شده است.
دستپاچه شدم، با عجله برخاستم: «کی این طور شدی؟»
با دست اشاره کرد که برویم ماجرا را از همراهیانش بپرسیم.
چون بچه ها خسته بودند، قرار شد"محمد حسین" و تخریب چی را من به بیمارستان منتقل کنم خود"محمدحسین"هم به خاطر رفاقت بسیار زیادی که بین ما بود، ترجیح می داد من او را ببرم.
حالش اصلا خوب نبود با توجه به مدت زمانی که از مجروح شدنش می گذشت خون زیادی از بدنش رفته بود.
رنگش پریده بود و من ترسیده بودم بلافاصله او را سوار ماشین کردم و راه افتادم.
داخل ماشین که نشستیم توانش را کاملا از دست داده بود.
وقتی به اسلام آباد رسیدیم و او را به بیمارستان بردم تقریبا بیهوش بوداما نکته خیلی عجیب برای من این بود که وقتی در آن لحظات بیهوشی نگاهم به صورتش افتاد، دیدم لبهایش تکان می خورد.
🌹وقتی خوب دقت کردم، متوجه شدم ذکر می گوید.🌹
قرار شد پس از انجام اقدامات اولیه "محمدحسین" را از آن بیمارستان منتقل کنند؛ به همین خاطر وجود من در آنجا فایده ای نداشت.
از او خداحافظی کردم و به مقر بازگشتم.
راوی: مهدی شفازند🙏
🌹ذکر نام ویادشهداباصلوات🌹