#خداست که به وقت برکت میده
آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجیبی داشت.
انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل این که خدا را میبیند؛ ذکرها را
دقیق و شمرده ادا میکرد.
بعدها در مورد نحوهی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت:
«اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع میخونیم
و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست.»
#خاطره ای از شهید علیرضا کریمی
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#خوابیدن روی سنگریزه
اویل جنگ در گروه جنگ های نا مننظم شهید با شهید چمران همکاری می کرد.
شب ها که می خواست بخوابد با همان لباسی که تنش بود
می رفت بیرون سنگر و روی سنگ ریزه ها می خوابید
یک شب بهش گفتم:چرا این کار رو می کنی،چرا توی سنگر نمی خوابی؟
جواب داد:بدن من خیلی استراحت کرده،خیلی لذت برده،حالا باید اینجا ادبش کنم.
#خاطره ای از شهید سید حمید میرافضلی
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#راز فرماندهی
شهید رستگار فرمانده لشگر 10 سیدالشهدا(ع) بود و خانواده اش از این سمت حاجی، هیچ اطلاعی
نداشتند. یک روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبری بگیرد.
حاج کاظم، قرار بود صحبتی برای نیروها داشته باشد.
وقتی از جایگاه اعلام شد:« فرمانده لشگر 10 برای صحبت بیایند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت
جایگاه حرکت کرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره میکرد که « چرا در میان جمعیت بلند
شدی؟» حتما با خودش گفته بود: « برادرمان بی ملاحظه است و رعایت نظم و انضباط را نمی کند.»
حاجی با اشاره جواب داد که الان می نشینم.
خلاصه صحبت ایشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحیر مانده بود.
حاج کاظم به برادرش سفارش کرد که جریان فرماندهی او را برای کسی نگوید.
اگر چه خانواده اش بالاخره فهمیدند.
#خاطره ای از سردار شهید حاج کاظم رستگار
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#حدیث دردناک
می دانست از ساواکی ها می باشند و می خواهند براش پرونده سازی کنند.
از او پرسیده بودند نظرت در مورد حجاب چیه؟
گفته بود: من کە نظری ندارم باید از روحانیت پرسید!
من فقط یه حدیث بلدم کە هرکس همسرش را بی حجاب در معرض دید دیگران قرار دهد
بی غیرت است و خداوند او را لعنت می کند.
ساواکی ازش پرسید شاه را داری می گی؟
خنده ای کرد و گفت من فقط حدیث خواندم.
#خاطره ای از شهید محمد منتظرالقائم
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#احسان با والدین
مریضی مادرش همزمان شده بود با آزمون مهمی که سپاه قرار بود بگیرد.
محمد چند ماهی مرخصی گرفته بود تا حسابی مطالعه کند .
بر خلاف تصور خیلی ها، محمد قید امتحان را زد
دنبال مریضی مادرش را گرفت تا این که مادر بستری شد.
یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد.
رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند.
بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پله های بیمارستان آورده بود پایین!
به مادرش خیلی احترام می گذاشت .
#خاطره ای از شهید محمد گرامی
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#فرشتگان زمینی
مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمیکنه؟ گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست.
هوا خیلی سرد بود، ولی نمیخواست ما را توی خرج بیندازد.
دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت.
ظهر که برگشت، بدون کلاه بود! گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگه بگم، دعوام نمیکنی؟
گفتم: نه مادر؛ مگه چیکارش کردی؟
گفت: یکی از بچههای مدرسهمون با دمپایی میاد، امروز سرما خورده بود.
دیدم کلاه برای اون واجب تره.
#خاطره از شهید ابراهیم امیرعباسی به نقل از مادر شهید
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#شهیدان زنده اند..
بعد از شهادت همسرم «شهید محمدعلی پلنگی کتولی» هر سال، فامیل دور هم جمع می شدیم و مراسمی می گرفتیم.
در یکی از این سال ها که گوشت سهمیه بندی شده بود، و به سختی پیدا می شد، به هر دری که زدم، و هرجا که سفارش کردم، گوشت پیدا نکردم، به ذهنم رسید که عدس پلو بدون گوشت درست کنم، یا برای مدتی مراسم را عقب بیندازم.
از طرفی هم از این که نمی توانستم مراسم ساده ای بگیرم، خیلی ناراحت بودم.
شب با ناراحتی خوابیدم، همسرم را در خواب دیدم که آمد و گفت: «زهرا اصلاً نگران نباش، همه را دعوت کن و مراسمت را بگیر، فردا همه چیز درست می شود».
صبح که شد اول وقت، یکی در زد. در را باز کردم، یک نفر غریبه بود. یک ران بزرگ گوشت به من داد و گفت: «این را بگیر و مراسمت را برگزار کن». من می خواستم قیمت گوشت بپرسم که او خداحافظی کرد و رفت.
#خاطره ای از همسر شهید محمدعلی پلنگی کتولی
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#بگذار با عزت بمیرم
دلم راضی نمیشدبرود.گفتم اگربروی شیرم را حلالت نمیکنم.
گفت :قبول!یعنی راضی هستی من توخیابان تصادف کنم و بمیرم ولی درجبهه شهید نشوم !
اصلا اگر نزاری برم شکایتت را پیش حضرت زینب (س)میکنم.
مگر خون من از خون علی اکبر و علی اصغر امام حسین (ع) رنگین تر است .
می دانستم حریفش نمیشوم .گفتم برو خدابه همراهت .
#خاطره ای از شهید محمدرضا شمس الدین به نقل از مادر شهید
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#پسران آسمانی
زمستون بود
منتظر بودم که مجتبی از جبهه برگرده
شب شد و هر چه به انتظارش نشستم نیومد تا اینکه خوابم برد ...
صبح زود بلند شدم تا برم نون بگیرم
وارد حیاط که شدم همه جا رو برف پوشانده بود
هوا خیلی سرد شده بود
درب خونه رو که باز کردم ، دیدم پسرم توی کوچه خوابیده
بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟
سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم
گفتم: پس چرا در نزدی بیام باز کنم؟
گفت: مادر جون ! گفتم نصف شبی خوابیدین ممکنه با در زدن من هُل کنین
واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم ، پشت در خوابیدم که صبح بشه...
#خاطره ای از شهید مجتبی خوانساری به نقل از مادر شهید
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#پس دادن امانتی
می خواستیم توی عملیات کربلای ۱۰ شرکت کنیم
علی اکبر رو دیدم که داشت به بچه ها می گفت:
با وضو باشید ! هر لحظه مرگ در کمینه ...
قبل از عملیات اومد تدارکات و گفت: یه پیراهن میخواهم
امانت می برم و بعد از عملیات پس میدم
چند ساعت بعد دیدم پیراهن رو برگردوند
گفت: من توی این عملیات شهید میشم
اگه این امانت رو پس ندم و از دنیا برم ، فردای قیامت چیکار کنم؟
پیراهن رو تحویل داد و رفت
همونطور که می گفت توی همون عملیاتم شهید شد...
#خاطره ای از شهید علی اکبر پرک
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#ازبنده ی خدا می ترسی اما از خدا نه
حاج محمد اهل امر به معروف و نهی از منکر بود، یعنی همیشه سعی در ارشاد و راهنمایی دیگران
داشت، بخصوص در مورد نزدیکانش.
یادم می آید یک بار من خیلی راحت در یک مجلس مهمانی شروع کردم به غیبت کسی.
وقتی از مجلس برمی گشتیم، محمد گفت:" می دانی که غیبت کردی. حالا باید برویم در خانه شان و تو بگویی این حرف ها را پشت سرش زده ای."
گفتم:" این طوری که آبرویم می رود!"
گفت:" تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی و خجالت می کشی، چرا از خدا نمی ترسی؟"
این حرفش باعث شد من دیگر نه غیبت کننده باشم نه شنونده ی غیبت.
#خاطره ای از شهید محمد گرامی
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#روی حرف شهید حرف نزنیم
مادر شهید می گفت: پسرم در وصیت نامه اش نوشته بود وقتی پیکرم رو برای طواف دور ضریح مقدس
امام رضا علیه السلام آوردند همان جا یک زیارت عاشورا برایم بخوانید.
وقتی شهید را برای طواف کنار ضریح آوردیم و قصد خواندن زیارت عاشوراء داشتیم ،خدّام اجازه ندادند.
در حالی که با خدام صحبت می کردیم که اجازه بگیریم،متوجه شدیم از تابوت شهید خون جاری شده.
خدام که این صحنه را دیدند،رفتند تا وسائل شستشو را بیاورند تا خون را پاک کنند و دیگر با ما بحث
نکردند.
ما هم از خدا خواسته فرصت را غنیمت شمردیم و شروع کردیم زیارت عاشوراء خواندن.
خواندیم و تمام شد تا خدام لوازم شستشو و غیره را آوردند،با کمال تعجب هر چه نگاه کردیم اثری از
خون ندیدیم انگار که اصلا وجود نداشته.
آنجا بود که فهمیدم نباید بالای حرف شهید حرف بزنیم..
#خاطره ای از مادر شهید کبیری
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️#خاطره شنیدنی زینب سلیمانی از هدیه حاج قاسم به یک خانم بدحجاب معترض در هواپیما
🔹اگر در کشور ضعف و کم کاری وجود دارد گردن من مسئول است نه رهبرانقلاب ایشان یک تنه ایستاده اند...
#سلیمانی_ها
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره حاج قاسم از کمک حضرت زهرا سلام الله علیها در روزهای سخت جنگ ۳۳ روزه که منجر به پیروزی جبهه مقاومت شد
#سلیمانی_ها
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
#خاطره🎞📒
#برای_حاج_قاسم🌱♥️
#حضرت_پدر
روایت مجاهدت حضرت پدر برای نجات مسیحیان از چنگ داعش...
نماینده کلیمیان در مجلس:
سردار سلیمانی در ایامی که مسیحیت شرقی در خطر قرار گرفته بود و وقتی که حتی ایزدیها مورد تهاجم قرار گرفته بودند تنها کسی در جهان بود که به صورت سیستماتیک و تشکیلاتی با داعش میجنگید و از حمایت مردم اجتناب نمیکرد. کمکهایی که سردار سلیمانی به دوستان ارمنی و آشوری در عراق و سوریه کرد به نحوی بود که من در یک جلسه پارلمانی در بروکسل به آن اشاره کردم و گفتم اروپاییها باید از این خجالت بکشند که تنها کسی که از مسیحیان شرقی دفاع میکند سردار سلیمانی به عنوان یک مسلمان است. در حالی که نمایندگان پارلمان اروپا پا روی پا انداخته بودند و آب معدنیشان را میل میکردند
#سلیمانی_ها
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
روز چهارشنبه مجروح شدنش آخرین کلاس حوزه رو با هم بودیم. کلاس که تمام شد، سریع وسایل هاشو جمع کرد که بره؛
گفتیم آرمان کجا میری؟
گفت: امشب آماده باش هستیم در اکباتان.
گفتیم: آرمان نرو!
گفت: نه! باید برم...
به شوخی گفتیم: آرمان میری شهید میشی ها!
با خنده گفت: این وصله ها به ما نمیچسبه...
گفتیم: بیا باهم عکس بگیریم شهید شدی میگذاریم پروفایلمون:))
نیومد؛ هرکاری کردیم نیومد...
#خاطره
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#چله_آرمان
#شهدا_شر_منده_ایم ❤️
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج🤲
🌷معمولا اکثر اوقات که با او همراه بودم ، بیشتر تاکید می کرد که کارها با هدف صورت گیرند و هر کاری که بدون هدف انجام شود نتیجه نمی دهد.
🌷 معمولا دوست داشت که بهترین بچه ها را برای نسل آینده سپاه تربیت کند،
🌷 وی همیشه دنبال تربیت متخصص در رشته های مهم برای امورات سپاه بود.
"شهیدمحمد علی الله دادی"
✍ راوی: همرزم شهید
#خاطره