🌷 #هر_روز_با_شهدا_ ۱
#نامه_طنز_یک_رزمنده_به_خانواده_اش
🌷مرتضی رجب بلوکات یکی از شهدای دفاع مقدس در هنگام جنگ تحمیلی با نوشتن نامه ای طنز به خانواده اش که در آن صدام را هم به سخره گرفته است، سعی بر آن دارد تا آنها را از نگرانی نجات دهد.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدا و به یاد خدا و برای خدا
🌷پس از حمد و ثنای الهی، خدمت تمامی اهل خانواده، پدر گرامی و مادر عزیزم، برادران خوبم علی آقای عزیز با اهل خانواده مخصوصاً جدیدی ها آقا مجتبی از جنگ برگشته، آقا مصطفی مصلاً ساکت و درس خون، قبله عالم که هم اکنون از ترسش دستم می لرزد و شازده محسن خان و به همه و همه سلام عرض میکنم.
🌷همچنین خدمت عمو ایرج و خاله مهین عزیزانم و آرزو خانم متدین و آقا رضای مسجد بیا و آقا و حمید زیرآب کار سلام. ماشاءالله سه خط نامه فقط برای سلام بود انشاءالله خداوند بیشترتان بکند.
🌷خوب بگذریم حال این حقیر به حمدلله خوب است انشاءالله که حال شما نیز خوب باشد. ابتدا خدمتتان عرض بکنم به علت کمی وقت برادران روابط عمومی در منطقه متأسفانه تا به حال فقط توانستم یک تلگراف بزنم ولی سعی می کنم از این به بعد بیش از این تلگراف بزنم در ضمن امروز رفتم خط لشکر سید الشهدا (ع) که برادران گردان حضرت سجاد (ع) در خط بود. سراغ مجتبی را گرفتم گفتند: تسویه حساب کرده از اینکه از سلامتی وی با خبر شدم بسیار مسرور گشتم.
🌷راستش را بخواهید چیزی برای نوشتن ندارم، این تلگراف زدن ها، من را تنبل بار آورده و دیگر نامه نوشتن را فراموش کردم. فقط این مطلب را عرض کنم که من همیشه به یاد شما هستم و طبق سفارشات همه شما مخصوصاً خاله و مامان و ناهید اصلاً سعی نمی کنم به جلو بروم و همه اش سعی می کنم این عقب ها باشم؛ هر چند عمر دست خداست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمی افتد.
🌷ولی با این همه، من خودم می ترسم برم جلو این مردک دیوانه شوخی های خرکی می کنه گلوله توپ می زنه چند متری آدم اصلا هم نمی گه، بابا ترکش داره شاید خدایی نکرده بخوره به یک بنده خدا مجروح بشه از این شوخی ها نکن خطرناکه، اصلا حالیش نمی شه.
🌷صد بار بهش گفتم منو به زور آوردن جبهه، مامانم صبح زود با لنگ کفش بلندم کرد گفت: برو سر صف گوشت. رفتم صف گوشت. اومدن این پاسدارها و کمیته چی ها به زور برداشتنم فرستادنم جبهه.
🌷آخر یک روز می ترسم ناراحت بشم. این توپش رو که میفرسته این ور پاره کنم بیندازم اونور اونوقت دعوامون بشه لعنت بر شیطان... . خوب بگذریم، در آخر از شما می خواهم به همگی علی الخصوص حاجی آقا و عزیز و خاله ها و دایی ها با اهل خانواده و همچنین ننه آقا و عمو تقی و عمه گلی با اهل خانواده سلام گرم مرا برسانید فقط مواظب باشید سلام زیاد گرم نباشه دستشان بسوزه. ضمناً شاید تا یکی دو روز پست کردن این نامه طول بکشه زیاد به تاریخش اهمیت ندین.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#سلیمانی_ها
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۳۱۵۶
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#سجدهی_پشت_میدان_مین....
🌷....بیخبر از همهجا به سمت خط خودشان رفتند. ما هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم. خوشحالی در چشمان محمدحسین موج میزد. گروه دیگری هم که در سمت راست آنها کار میکردند با عراقیها برخورد میکنند و به خاطر فرار از دست دشمن مجبور شده بودند که روی زمین غلت بزنند، اما....
🌷اما نکته عجیب اینکه هیچ یک از مینها منفجر نشده بود و بچهها خود را سالم به خط خودی رساندند. قرار شد همان اول شب من و محمدحسین با همان گروه سمت راست که حدود صد متر با دشمن فاصله داشت، بار دیگر به شناسایی برویم.
🌷این کاری بود که معمولاً ما در همه عملیاتها انجام میدادیم، یعنی تا آنجا که ممکن بود به دشمن نزدیک میشدیم و تمام موقعیتها را بررسی میکردیم. آن شب داخل محور تا پشت میدان مین عراقیها پیش رفتیم. موانع عمق خاک دشمن و سایر مسائل را شناسایی کردیم.
🌷زمان برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیروهای عمل کننده پیشبینی شده بود. همین که وارد شیار شدیم یکدفعه دیدم تمام بچهها روی زمین افتادند. فکر کردم حتما به گشتیهای عراقی برخوردیم. به اطراف نگاه کردم، میخواستم خودم را روی زمین بیندازم، اما دیدم خبری از دشمن نیست و بچهها خیز نرفتهاند، بلکه....
🌷....بلکه در حال سجده هستند گویا سجده شکر بود. بعد همگی بلند شدند و دو رکعت نماز هم خواندند. خیلی تعجب کردم! محمدحسین را کناری کشیدم: «این چه کاری بود که کردید؟!» گفت: «سجده شکر به جا آوردیم و نماز شکر خواندیم این کار هر شب ماست.»
🌷گفتم: خب! چرا اینجا؟! صبر میکردید تا به خط خودمان برسیم، بعد! گفت: «نه ما هر شبی که وارد معبر میشویم، موقع برگشت همانجا پشت میدان مین یک سجده شکر و دو رکعت نماز بهجا میآوریم و بعد به عقب برمیگردیم.» این نمونهای از حال و هوای بچههای اطلاعات بود؛ حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود محمدحسین ایجاد شده بود.
❌❌ شهید محمدحسین یوسفالهی همان شهیدی است که سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرده بود که پیکرش در کنار وی در گلزار شهدای کرمان دفن شود.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#سلیمانی_ها
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs